روحانیت شیعه و رسالت فراموش شده

بیژن صف سری
بیژن صف سری

به شهادت تاریخ روحانیت شیعه در ایران، همواره یک نوع بیگانگی بین مردم و علما در یک سو و دولت در سوی دیگروجود داشته  که آن دو (مردم و علما) را به یکدیگر نزدیک می کرد تا بدانجا که قبل از انقلاب، این نقل قول از میرزای شیرازی، مرجعی که  در هیجانات علیه امتیاز تنباکو اهمیتی بدست آورد، ملکه ذهن  مردم و  روحانیت  بود که: اگر علما را بر درگاه سلاطین دیدید بدانید اینان علما و سلاطین بدی هستند و اگر سلاطین را بر درگاه علما دیدید بدانید که ایشان علما و سلاطین خوبی هستند. اما امروز این هم فاز بودن بین مردم و علما به گونه ای تغییر یافته که دیگر مردم این کهنه دیار، این قشر از جامعه را  با توجه  به سابقه تاریخی روحانیت  وانتظاراتی که  بعنوان یک باور، نسبت به انجام رسالتی که ازاین مردان خداجوی دارند، آنها را به سه گروه روحانیت حاکم، روحانیت  پویا و روحانیت خاموش تقسیم بندی کرده اند؛ طرفه آنکه  در محاوره ها و حتی نوشته ها هم این تقسیم بندی، مصطلح و رایج است.

بی شک چنین تفکیکی که پیش از انقلاب در  فرهنگ  مردم این آب و خاک وجود نداشته و همه از طلبه  گرفته  تا  مرجع تقلید، روحانیت خوانده می شدند، حاصل عملکرد سی و یک ساله جامعه روحانیت شیعه در ایران است که حتی  خود (روحانیت) بعد از انقلاب ـ  نسبت به  انتخاب راه روش سیاسی و تلقی که از حکومت دینی داشته ـ اقدام  به  ایجاد  گروه بندی های سیاسی از قبیل   روحانیت مبارز،  روحانیون خطا امام و چندین  گرو ه و دسته جات  دیگر می کنند  که  هریک از اعضای  شاخص روحانی این  گروه ها، در نزد مردم،  بیشتر به نام گروه هایی که در آن عضویت  دارند شناخته می شوند؛ که این خود نیز می تواند یکی از دلایل و چرایی تفکیک نمودن روحانیت بعد از انقلاب از سوی مردم به سه گروه  روحانیت حاکم، پویا و خاموش باشد.

اما پرسش این است که براستی چرا چنین تفکیکی از سوی مردم نسبت به روحانیت بوجود آمده است؟ چرا انشقاق بین مردم و روحانیتی که در طول تاریخ این سر زمین اهورایی، همواره تنها ملجا و پناه مردم در برابر  قدرت ـ که سمبل ظلم و استبداد است ـ بودند به وجود می آید و چنان می شود که  به هیچ یک از آنها امیدی نمی توان بست چه رسد به اینکه زلف آزادی به رسالتشان  گره زد؟

چه بر سر روحانیت شیعه آمده است که همواره با دغدغه حفظ  اسلام و نه دغدغه ملی، حامی مردم  این آب و خاک بوده اند، اما امروز در اثر عملکرد  برخی از هم کسوتان خود، نه تنها  شاهد  دین گریزی  نسل  فردای این بلاد اسلامی هستند که  در کنارتضعیف  باورهای دینی مردم، به تنزل جایگاه خود به نظاره نشسته اند تا بدانجا که در خانه ملت این حقیقت فریاد زده می شود که : “در زمان طاغوت هم  کسی جرات نمی‌کرد اینقدر به مرجعیت توهین کند”؛ که حرف راستی است؛ چرا که علما با  پشتوانه مردمی نه تنها مصون از توهین بودند بلکه خود نیز اجازه توهین نمی دادند.

نقل است روزی تیمور بختیار که رئیس  سازمان امنیت  دوره ای از سلطنت محمد رضا شاه پهلوی بود و به قصاوت و سنگ دلی و تکبر معروف بود، و نامش حتی لرزه بر اندام افراد عالی رتبه  دربار می انداخت، چه رسد مردم کوچه و بازار، به همراه چند نفر برای رساندن پیامی از سوی شاه به بیت حضرت آیت الله حاج آقا حسین بروجردی مرجع عالیقدر  می رود؛ اما از آنجائی که به دلیل پوشیدن چکمه نظامی، مثل دیگران قادر به چهار زانو نشستن نبود، به همین دلیل صدای قدرتمند، اما آرام آیت الله بروجردی که حرمت عالم دینی را به رئیس پر ابهت و متکبر سازمان امنیت شاه، گوشزد می کرد، به گوش رسید که می گفت: “درست بنشینید آقا”. با این جمله تیمسار بختیار چنان دست و پایش را جمع کرد که تا مدتها نقل مجلس درباریان بود.

می گویند دردها انسان ها را نجیب و شریف بار می آورد و بر همین قاعده است که ایرانیان این چنین نجیب و شریف بار آمده اند.
راستی هیچ به درد برهنه دریا دقت کرده اید؟ ویا به کبوتر نابلدی که از حدس عطسه آسمان به ایوان خانه ای پناه آورده است، دقت کرده اید؟ به شهادت تاریخ، مردم محصور شده در نقشه گربه نشان این سرزمین ایرانیان این چنین اند که در طول تاریخ خود به وقت تنگنا، راهی جز خانه علما و روحانیون  نمی دانستند  که تنها پناهگاهشان بود و با هر عطسه ای به ایوان خانه  این خداجویان شهر و دیار خود پناه می آوردند و چشم امیدشان را به گروگان می سپاردند. اما امروز چه بر سر  روحانیت شیعه  آمده که چنین ناباورانه  شاهد بی حرمتی و ویران شدن خانه علمای  دینی، آن هم توسط گروهی که خود را سرسپرده روحانیت می دانند و درد دین دارند، هستیم؟ 

آیا روحانیت از یاد برده است که  با وقوع  انقلاب ـ که فرصتی تاریخی برای احیای عزت روحانیت شیعه بود ـ در ابعادی به وسعت همه جهان هستی، زیر ذره بین نگاه جهانیان قرار دارند؟ شاید امروز بیش از هر نوشته و مقاله ای برای یادآوری رسالت روحانیت که همواره ملجا و پناهگاه مردم این کهنه دیار بوده اند، خاصه برای  آن دسته از روحانیت خاموش باید قلم زد و با نقل حکایت هایی چون حکایت  شیخ احمد اردبیلی که  به شاه عباس تذکر داده بود که بر ملک عاریه حکومت می کند،  تلنگر زد.  مگر آنکه دست به دعا شویم که هرگز روحانیت شیعه  سرنوشتی همچون سرنوشت ارسطو، آن پیامبر ضایع شده از شیفتگی قدرت را نیابد؛ با این تفاوت که ارسطو را این ایثار بود که برای حفظ باورهای مردم به حکمت بی محاکمه تن به تبعیت دهد و هنگام ترک آتن در پاسخ به چرایی قبول تبعیت ناخواسته اش آن جمله تاریخی را بگوید که: میل ندارم مردم آتن جنایت دیگری بر ضد فلسفه را مرتکب شوند. آنچنانکه دینداران  امروز این آب و خاک را این آرزوست که هرگز مباد روحانیت شیعه با فراموشی رسالت خویش، ضمن تزلزل باورهای دینی ملتی، خود باعث تضعیف منزلت مقام روحانیت گردند.

 

من در عجبم ز می فروشان کایشان

به زآنچه فروشند چه خواهند خرید