از آنجا

محمد عبدی
محمد عبدی

نگاهی به فیلم آفساید، اثر جعفر پناهی

نگاهی اجتماعی به جامعه ای بغرنج

نگاه اجتماعی جعفر پناهی – که با تجربه ستایش شده، اما نه چندان پخته‌اش، “بادکنک سفید”، آغاز و به فیلم‌های توقیف شده‌ای چون “دایره” و “طلای سرخ” انجامید – رفته رفته به شکل مطلوب‌تری نزدیک شده است؛ فیلم‌های آخر – “دایره” و “طلای سرخ” – بیشتر به لایه‌های زیرین اجتماع پیچیده، تو در تو و ناشناختانه مانده‌ی ایران نفوذ می‌کنند و – به رغم ضعف‌ها – نکته‌ها و لحظات جذابی را رو در روی مخاطبش -چه از نوع فرنگی و چه ایرانی؛ که نوع دومش این سال‌ها به دلیل توقیف فیلم‌ها کمتر موفق به تماشای آن‌ها شده- قرار می‌دهد. این تجربه‌ها به شکل دیگری در “آفساید” به ثمر می‌رسند: یک فیلم اجتماعی که بر خلاف نمونه‌های مشابه‌ش شعار نمی‌دهد و می‌تواند بخش از پیچیدگی‌ای را عیان کند که در نهایت به راهکار حیرت انگیزی می‌رسد.

“آفساید” بر خلاف ظاهر اولیه‌اش – فیلمی درباره فوتبال – اثری به شدت سیاسی / اجتماعی است که در لایه‌های زیرین و پنهان‌اش موفق می‌شود به درون جهان ناشناخته و مرموزی رسوخ کند که در عین سادگی به شدت غریب و غیرقابل پیش‌بینی است. همه می‌دانند که ایران کشوری سیاست‌زده است که در آن همه چیز رنگ و بوی سیاسی به خود می‌گیرد؛ حتی فوتبال.

شایعات مختلفی هست که حتی گاه حکومت ایران از تیم ملی فوتبال می‌خواهد که درمسابقه‌ای بازنده باشد، و برخی از مردم علت برخی شکست‌های تیم ملی را مستقیم به این موضوع ربط می‌دهند. از سوی دیگر شادی‌های خیابانی پس از پیروزی تیم فوتبال ( که در دوره قبلی جام جهانی، دوبار و سال گذشته یک بار اتفاق افتاد ) عملا یک حرکت خود جوش، غیر قابل پیش بینی و به شکلی سیاسی / اجتماعی است که احتمالا دولت ایران از آن چندان راضی و خشنود به نظر نمی‌رسد، اما دولت هر بار – عاقلانه – دست بسته تسلیم شده و نیروی انتظامی که در شکل عادی با رقص و بد حجابی و اختلاط دختران و پسران برخورد می‌کند، در گوشه‌ای تنها به نظاره ایستاده است تا میلیون‌ها نفر در کوچه و خیابان ها به آهنگ‌های ظاهراً ممنوع گوش کنند، آواز بخوانند و برقصند و برخی هم حجاب از سر بردارند. از این جاست که فوتبال و جشن‌های خیابانی به پدیده‌ای سیاسی / اجتماعی تبدیل می‌شود و جعفر پناهی که این را خوب می‌داند، استفاده قابل توجهی از آن می‌کند. او احتمالاً علاقه‌ای به فوتبال ندارد، اما فوتبال برای او بستر مناسبی است برای پرداختن به حرف‌هایی که در شکل عادی ممنوع تلقی می‌شوند.

“آفساید” در واقع قصه‌ای را دنبال نمی‌کند. شروع فیلم با پدر پیری است که به دنبال یافتن دخترش راهی استادیوم فوتبال شده ؛ کمی بعدتر دختری را در لباس پسرانه می‌بینیم که می‌خواهد به هر ترتیب وارد استادیوم شود. همین آغاز مناسبی است که به انجام متناسبی می‌رسد: فیلم خوشبخانه دغدغه‌اش دنبال کردن این مرد یا این دختر نیست. خیلی زود آنها را تقریباً رها می‌کند و قصه‌ی چند خطی‌اش را در فضای گسترده‌تری دنبال می‌کند؛ از پیرمرد تا اواسط فیلم خبری نیست و دختر که به زودی لو می‌رود و بازداشت می‌شود، با چند دختر دیگر در لباس پسرانه یکجا در گوشه‌ای در پشت استادیوم نگهداری می‌شوند تا به دایره‌ی «مبارزه با مفاسد اجتماعی» منتقل شوند. چند سرباز شهرستانی – از جمله یک ترک و دیگری مشهدی – مأمور نگهداری از آنها هستند.استفاده از لهجه سربازها و این که هر کدام به تکه مختلفی از خاک ایران تعلق دارند، کارکردی می‌یابد که در صحنه نهایی به اوج می‌رسد: آنها هیچ فرقی با هم ندارند و در نهایت در یک جا – نام ایران – به هم می‌رسند. طرز تفکر و فرهنگ دخترهای بازداشت شده – هر کدام متعلق به نقطه‌ای از پایتخت ؛ برخی فقیر، برخی ثروتمند، برخی سنتی و برخی مدرن – در تقابل با طرز تفکر سرباز ترکی که مأمور مراقبت از آن‌هاست قرار می گیرد، اما خیلی زود اختلاف‌ها و تفاوت‌های بنیادین با پیروزی تیم فوتبال رنگ می‌بازند و همه باهم و یک صدا نام کشورشان را فریاد می‌کنند. صحنه آخر شگفت‌انگیز است: مردم شاد در کوچه و خیابان وارد اتوبوس نیروی انتظامی می‌شوند و سربازها را پایین می‌کشند تا برای آن‌ها برقصند.

دو سرباز ترک و مشهدی در میانه جمعیت شروع به رقص می‌کنند و دخترها از فرصت استفاده کرده و در میان جمعیت گم می‌شوند، در حالی که سرود “ای ایران” را می‌شنویم؛ سرود ملی‌ای که حال دیگر به طور رسمی سرود ملی نیست. این صحنه چکیده و نقطه عطف جهان فیلم است: یافتن مرز مشترک و فراموش شدن همه قید و بندها. در این صحنه نمادین، دستبند از دست دختر - یک زن به طور عام ؛ زنانی که در ایران از برخی حقوق اجتماعی محرومند ؛ و فیلم اصلاً از وجه فمینیستی قابل بررسی است: زنان در تمام فیلم در فضای کوچکی گرفتارند و حق انجام کاری را که دلشان می خواهد ندارند و دائم در حال تلاش برای رهایی از این زندان هستند-باز می شود و او خوشحال و خندان به مردمی می‌پیوندد که دیگر فکر سنت‌های دست و پا بند نیستند. صحنه گل زدن تیم ایران آغاز رانده شدن این سنت است: دخترها شادمانه یکدیگر را در آغوش می‌گیرند و در انتهای صحنه پیرمردی که پیشتر دائم از غیرت و سنت‌های اخلاقی دم می‌زد، محو می‌شود.

تعریف‌ها و ارزش‌ها، به هم ریخته، واژگون شده و شکل دیگرتری به خود گرفته‌اند. در نگاه عرفی و سنتی، این دخترها، دخترهای بسیار بدی هستند که پا را از حد معمول فراتر گذاشته‌اند. این طرز تفکر را به روشنی در حرف‌های پیرمرد و غرولند او با دختر همسایه می‌بینیم. سرباز ترک شکل تلطیف شده‌تر این نگاه سنتی است، که اما در همین صحنه حتی در دفاع از دخترها به پا می‌خیزد و جلوی پیرمرد می‌ایستد و در نهایت برای آن‌ها از پول خودش آب میوه می‌خرد. همین دختران ظاهراً بد، اما وجوهی از انسانیت و شرافت را به نمایش می‌گذارند: یکی شان – که فرار کرده - به خاطر آن که سرباز مأمور نگهداری او به دردسر نیافتد، برمی‌گردد. فیلم از همین پیچیدگی‌ها حرف می‌زند؛ از این که ملاک‌ها و معیارهای داوری در سرزمین پیچیده و بغرنجی مثل ایران، چقدر غریب و غیر قابل پیش‌بینی است. صحنه چادر سرکردن دختر با لباس پسرانه، تعریف سینمایی درستی از این پیچیدگی است: دختر که از حرف‌های پیرمرد همسایه خجالت می‌کشد، چادر مشکی‌اش را سرش می‌کند اما صورتش کماکان همان رنگ‌های پرچم ایران را دارند و زیر چادر لباس‌های پسرانه رنگی‌اش قرار دارند. از سویی او دختر آدمی بسیار مذهبی و به قول پیرمرد “معتمد محل” است که حال با لباس پسرانه سعی داشته وارد استادیومی شود که در آن صد هزار مرد و پسر در حال فریاد زدن و احتمالاً دشنام دادن هستند. این تقابلی است که فیلم سعی دارد به آن برسد.

اما در عین بیان تمثیلی، “آفساید” فیلم بسیار ساده‌ای است و سعی دارد واقع‌گرایانه باشد. تمام شخصیت‌ها، واقعی و ملموس به نظر می‌رسند. نمونه مشابه هر یک از این دخترها یا سربازها یا پیرمرد فیلم را می‌توان در هر جایی در ایران سراغ گرفت. دیالوگ‌ها غالباً روان نوشته شده‌اند و بی آن که به مرز شعار بغلتند، گفتنی‌ها را باز می‌گویند (جز دو صحنه که متأسفانه به شعار می‌رسند؛ یکی آنجا که سرباز ترک از زمین و کشاورزی‌اش می‌گوید - که اشار‌ه‌ای این چنین سطحی در قالب فیلم جا نمی‌افتد - و دیگری جایی که پسر ترقه فروش از یتیم بودن و تو سری خوردن‌اش می‌گوید - که کاملا زائد است ). جز این اما فیلم کمتر صحنه یا دیالوگ زائدی دارد و در عین نبود قصه، خوب پیش می رود و به خصوص که به پایان درخوری می‌رسد: کمتر موقعیتی را می‌توان سراغ کرد که سرود “ای ایران” این چنین درست استفاده شده باشد. سرود کامل کننده صحنه است. سربازها دیگر غضب نمی‌کنند، این بار می‌خندند و می‌رقصند. آنها چند بار تأکید کرده بودند که “مأمورند و معذور” و حالا در این صحنه، به روشنی جزوی از همان مردم می‌شوند و می‌رقصند، کاری که در ایران ممنوع است. اسلحه‌ای در کار نیست و این عمل آنها شعار انقلاب سال 57 ایران را به یاد می‌آورد: “برادر ارتشی، چرا برادر کشی؟”. فیلم در واقع با یک انقلاب تمام می‌شود.

منبع: سایت گذار