گوش کن! - عکس که آوازی ندارد. درست مثل صدای تو. نغمه زنانه صامتت که زمزمه اش پشت درهای بسته، “هیس” می شود. گوش کن! - عکس را که گوش نمی دهند. نگاه می کنند؛ مثل زنانگی تو، مثل حنجره نرمت که هر چه بی زنگ تر، رام تر.
تو گوش کن! این بار عکس ها آواز می خوانند. پشت چهره های این دخترکان ثابت شده در قاب دوربین، بانگ آهنگین خفه ای از روزنه های شهر بیرون می زند. دخترکانی که به آوای زنانه در شهر زناواز - ممنوع، می خوانند…
چندی پیش، نیوشا توکلیان عکس های یک آرزو، یک خواستن را به دیوار نمایشگاهش آویخت. سودای خواندن. سودای آزاد کردن حنجره، بی هیچ پروا و پریشانی.
عکس های نیوشا توکلیان، تصویرگر یک ملودرام بی ملودی است اما تماشاگر چشم که به دخترک غمین و سیاهپوش سوژه می اندازد، در ذهنش آواز های زنانه، ضرب آهنگ می گیرند. شاید عصاره داستان عکاس، در عکس دختری خلاصه شده باشد که سرش درون یک محفظه شیشه ایست؛ چشم هایی نگران که از پشت شیشه بیرون را نگاه می کنند و لب هایی بسته که گویی هرچه بخوانند، بگویند، فریاد بزنند، کسی صوتی نمی شنود.
نیوشا توکلیان می خواهد بگوید گوش کن! این بار عکس ها را بشنو و ترانه خودت را بخوان. این حرفِ تمام قاب های عکاس است.
در عکسی دیگر، سوژه زن با تنی نحیف و صورتی معصوم، میان خیابانی ایستاده. سر تا پا مشکی و باریک اما با دستکش های قرمز و ستبر بوکس! حالت دست ها و لب ها در تضادی معنا دار است. دلت می خواهد دختر، دندان نشان بدهد و حریف بطلبد؛ اما ماهیچه لب ها آرام و فروبسته است. لب هایی محزون و رو به پایین که اندوه چشم های سوژه را کامل می کند.
در تصویر دیگری، دخترک پشت به تلّی زباله و ماشین اوراقی به سمتی مخالف چشم دوخته است. آرام ولی پر از انزجار و بریدگی. می خواهی شانه هایش را تکان بدهی و به چشم هایش نگاه کنی و بگویی: فریاد بزن! فریاد بزن، اما سوژه همان طور بازمانده و شاکی و ساکت، روی بر می گرداند.
زن عکس های نیوشا توکلیان، بی دفاع و ضعیف نیست، بلکه عصیان و یاغی گری را پس یک متانت فاخر و سکوتی پر شور، دیگر گونه بازی می کند. دختر داستان اهل خطر است؛ یا او را وسط خیابان می بینی یا در موجاموجی دریا، یا روگردانده از خاکروبه و اوراقی های زندگی شهری و یا با دو مرغ بی جان و پر کنده در دست ها! دخترک عکس ها قوی ست اما آرام و دلشکسته و قهرآلود.
در نمائی دیگر از نمایشگاه، زنان خواننده بر روی صفحه های متحرک می خوانند. کشیده پلک می زنند و گردن را با آواهای بالا و پایین می چرخانند و دهان می گشایند. اما صدایی نیست. ترانه ای نیست. گویی صوت زنانه، نغمه خاموشیست. زنان تماشاگر نمایشگاه، به خوانندگان همجنس بی آواز خیره می شوند و هر کدام زمزه ترانه خود را روی لب های متحرک می نشانند.
آواز خواندن زن، در فرهنگ ما همیشه تابویی بوده که بسیاری از آرزو ها را در دل و صداها را در حنجره خفه کرده است. زن هایی که هوای خواندن به سر داشتند یا با ترس خوانده اند، یا پنهانی و یا با شکستن صدا در حنجره هایشان، رویای آواز سردادن را در دل نگه داشته اند.
نمایشگاه “گوش کن”، اثر نیوشا توکلیان، تراژدی حنجره در محاق بود که رویای شخصی خود عکاس را به چشم می گذاشت