نکیر، منکر و محمود

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

بارگاه الهی، شب، داخلی

محمود روی یک ابر نشسته و دارد پاهایش را تکان تکان می دهد. هراز گاهی فرشته ای مثل برق از کنارش رد می شود و او فریاد می زند: “ فری ی ی” فرشته می ایستد.

احمدی نژاد: فرشته جان! من هزار و دویست ساله علافم، می شه بگین یکی بیاد تکلیف ما رو روشن کنه.

فرشته: اسمت چیه؟

احمدی نژاد: محمود احمدی نژاد فرزند مصطفی و حسین

فرشته تا اسم احمدی نژاد را می شنود می گوید: “ اوه اوه اوه اوه”، و بسرعت دور می شود.

این اتفاق چند بار تکرار می شود و چند سال. بالاخره بعد از دویست و ده سال نکیر و منکر با یک وانت پرونده از راه می رسند. پرونده ها را پائین می گذارند و دو طرف احمدی نژاد می نشینند.

نکیر: اسم شما محمود احمدی نژاد بود؟

احمدی نژاد: بله، چاکر شمام، همون محمود یا دکتر صدا کنید خوبه.

منکر یکی از پرونده ها را باز می کند و می گوید: “ببین! آقا محمود! پرونده های شما همه اش بررسی شده، بالا و پائین ات معلومه چیه. فقط یک حرفایی زدی که ما متوجه نمی شیم منظورت چیه.”

احمدی نژاد: “قربون آدم چیز نفهم! بگو خودم توضیح می دم، شاید محافظ نداشتید”

منکر با تعجب نگاهی به نکیر می کند و به احمدی نژاد می گوید: “چیز نفهم یعنی چی؟ منظورت چیه؟”

احمدی نژاد: “این یک ضربت المثله، یعنی آدمی که خیلی حالی شه و همه چی می دونه.”

نکیر می گوید: “اون وقت اینی که گفتی به چه زبونی یه؟”

احمدی نژاد: “به زبون فارسی خودمونه، گفتم که حتما محافظ خوب ندارید.”

منکر: “منظورت از محافظ چیه؟”

احمدی نژاد: “ببین! حاج آقا منکر! محافظ کسی یه که من فارسی حرف می زنم، اون انگلیسی می گه، یا عکس العملش”

منکر: “عکس العمل چی؟”

احمدی نژاد: “یعنی معکوس یا برعکس، نگفتم معکوس که بی ادبی نباشه”

نکیر: “ اتفاقا، ما در بارگاه الهی اگر صد تا مترجم اسپانیایی داشته باشیم، سه هزار تا مترجم فارسی داریم، حتی کسانی مثل حاج آقا فردوسی، یا آقای سعدی، یا آقای مولوی، یا حاج آقا خواجوی کرمانی هم با ما همکاری می کنن، ولی ما خیلی از جمله های شما رو به اونها هم نشون دادیم و اونها هم نفهمیدن، به خیلی بروبچ نازی آباد و ترکها و بلوچ ها و ارادونی ها و گرمساری ها هم گفتیم، باز هم نفهمیدن. الآن خودت بگو منظورت چیه.”

احمدی نژاد: “دستت طلا جواهر، من در خدمتم.”

نکیر: شما در مصاحبه با یک خبرنگار اسپانیایی گفتی “ما هرگز مخالفان را سرکوب نکردیم” منظورت از مخالفان چی بوده، چون توی جرائم شما سرکوب هست. ولی منظورت از مخالفان چیه”

احمدی نژاد: “مخالفان که خیلی معلومه، مثل خوار و مادر خود آدم، مثل برادر، مثل حاج آقا نقدی، یعنی کسی که قبولدار آدمه. یعنی کسی که هر چی آدم بگه قبول می کنه.”

نکیر: “پس منظورت از مخالف همون موافقه؟”

احمدی نژاد: “ای قربون چونه ات برم، همین منظورمه، موافق هم می شه بگی، ولی مخالف هم اطراف ما می گن.”

نکیر از کاغذ قرمزی که لای پوشه گذاشته، پرونده دیگری را باز می کند و می گوید: “شما گفتی سقوط مستکبرین حتمی است.” در حالی که تا بیست سال بعد از شما هم مستکبرین سقوط نکردن، البته شما زنده نبودی، ولی ما آمارشو داریم، منظورت از مستکبرین چیه؟”

احمدی نژاد: “اتفاقا من خودم زنده بودم که خیلی از مستکبرین سقوط کردند، ما هم خیلی سعی کردیم کمک شون کنیم، ولی یواشکی، فایده ای هم نداشت. حتی بهشون پول هم دادیم، ولی نشد دیگه، این پیش بینی ما خیلی درست بود.”

نکیر: “شما فقط بگو مستکبرین یعنی چی؟”

احمدی نژاد: “مستکبر یعنی کسی که ضعیف و فقیره، یا مثل کشورهایی که در آفریقا و آسیا هستند، مثل مصر، تونس، لیبی، سوریه، فلسطین، عراق، ما به این می گیم مستکبر.”

 

منکر به نکیر نگاهی با تعجب می کند و به احمدی نژاد می گوید: “منظورتون همون مستضعفه؟”

احمدی نژاد سری تکان می دهد و می گوید: “این هم می شه، مستضعف طرف سمنان می گن، ولی طرف ارادون می گن مستکبر، مثلا اگر بری طرف کربلا توی خیابون پر از مستکبر هست که پول می خوان، گدائی می کنن.”

نکیر پرونده دیگری در می آورد: “ فهمیدم، شما فرمودید من ایران را عزیزترین کشور دنیا می کنم.” ما این جمله رو به حاج آقا حافظ گفتیم، یک ماه سرش درد می کرد، بهشون استامینوفن کدئین دادیم خوب شدن، منظورتون از اینکه ایران را عزیزترین کشور دنیا می کنم، عزیز ترین یعنی چی؟”

محمود: “ می گم فارسی زبون شکرپنیری هست، همینه دیگه، هر طرفش یه چیزی خوابیده، من مثال بین المللی می زنم که بفهمین، مثلا محمد علی کلی خیلی عزیز بود، یک مشت که می زد، طرف هر کی بود می افتاد زمین و نابکار می شد. یا مثلا همین پله یا مارادونا که عزیزترین فوتبالیست های دنیا بودند، شما اگر بری باشگاه، یک مدت تمرین کنی خیلی عزیز می شی. من می خواستم ملت ایران عزیزترین ملت دنیا بشه، موشک داشته باشه، هر کی حرف زد بزنه توی دهنش، برادرم توی خونه ما از همه عزیزتر بود، یک مشت می زد دهنم پر خون می شد.”

نکیر می گوید: “منظورت قوی ترینه؟ یعنی کسی که زورش خیلی زیاده؟”

محمود: “بله، یک همچین ملت عزیزی می خواستم……”

نکیر حوصله اش سر رفته، با خودکار قرمز توضیحی می نویسد: “ فهمیدم منظورت چیه. شما اشتباها به قوی ترین می گی عزیزترین. متوجه شدم.”

محمود ناراحت می شود: “ حالا شما هم ما رو تنها گیر آوردی بکن لکه حیث، که دیگه هیچ حیثیت برامون نذاری، ناسلامتی ما رئیس جمهور بودیم.”

منکر: “فعلا در این مورد بحث نمی کنیم، شما فقط بگو منظورت چیه. در مصاحبه ای شما گفتی مخالفان ما شکم مردم را پاره می کنند، منظورت از مخالفان یعنی چه کسانی؟”

احمدی نژاد: “ ببین، اخوی! من که گفتم مخالفان یعنی مثل سردار نقدی، فیروزآبادی، بسیج، کسانی که به ما رای دادن، خانواده، رهبر نظام که خدا مکافاتش کنه ما رو به این روز انداخت، مخالفان یعنی طرفداران ما. هم لباس شخصی داشتیم، هم با لباس بسیج.”

منکر: “ این افراد مخالف شما بودند؟”

احمدی نژاد: “ بله، همه شون ما رو قبول داشتن، هر روز می اومدن دست ما رو می بوسیدن و می گفتن مخالفتم، نوکرتم، چاکرتم، به حالا نگاه نکن که همه شون علیه ما شهادت دادن.”

نکیر به منکر: “ بنویس منظورش از مخالف همون موافقه”

احمدی نژاد: “ شما سمنانی هستی؟ چون اونهان به مخالف می گن موافق، ما هم مسخره شون می کنیم می گیم قصابی های سمنان سنگ کیلو ندارن، بس که گوشت کم می خرن، ولی گرمسار و ارادون همه بره می کشن.”

منکر: “ شما در جلسه ای در آمریکا که قوزیل فرشته سمت چپ تون یادداشت کرده گفتین زنان ایران آزادترین زنان دنیا هستند، در حالی که همون موقع زنان ایرانی زندانی بودند، منظورتون از آزادترین یعنی چی؟”

احمدی نژاد: “ ما توی زبان فارسی به هرچیزی که خیلی درشت باشه می گیم ” ترین” مثلا خربزه که میوه ترین سبزیجات محل ما بود، آزاد هم معلومه”

منکر: “ معلومه یعنی چی؟ شما بگو منظورت از آزاد یعنی چی؟”

احمدی نژاد: “ آزاد یعنی کسی که باید اجازه بگیره بره بیرون، مثل زن آدم، یا مثلا کسی که زندانی شده، باید قاضی که مستقل است، اجازه بده بره بیرون، وگرنه می مونه تا آدم بشه. یا مثلا روزنامه که تعطیل می شه بخاطر اهانت به مسوولان کشور می گیم آزادی مطبوعات در ایران، یا مثلا همین فاطمه خانم، زن آقای الهام که اولی که من رئیس جمهور شدم، خیلی مطلب می نوشت در دفاع از ما، که بعدا آقا گفت ایشون رو آزاد کردیم، دیگه حق نداشت بنویسه. ایران خیلی آزاد بود.”

نکیر سرش را توی دستش گرفته و حالش بد است، به منکر می گوید “ استامینوفن داری؟” منکر از جیبش یک بسته استامینوفن در می آورد و به او می دهد.

منکر: “ شما گفتید در دانشگاه کلمبیا امام زمان جلسه را اداره کرد، ما از حاج آقا پرسیدیم، ایشون فرمودن من اصلا روحم خبر نداره، من کلمبیا نبودم اون موقع.”

احمدی نژاد: “ شما دوباره سووال کنین، چون دو تا کلمبیا داریم، یکی اش کشوره توی آمریکای لاتین، که قاچاق می کنند، یکی هم دانشگاه، من خودم ایشون رو دیدم در دانشگاه کلمبیا که در حوالی واشنگتن بود. من مطمئنم که جلسه رو ایشون اداره می کردن.”

منکر: “ از کجا مطمئنی؟”

احمدی نژاد: “ امام زمان هر جا که باشن به چشم نمی آن، غیب می شن، من چند بار رفتم جلسه سازمان ملل، تا ما وارد شدیم، همه رفتن بیرون، فهمیدیم امام زمان تشریف آوردن. همین آقای مشائی که البته دیگه با ما حرف نمی زنه، دو سه بار ما رفتیم سفر شهرستان کسی به استقبال ما نیومد، گفتیم چرا استاندار کسی رو نیاورده، گفت عوضش امام زمان هست، نمی بینیش، ما هم نگاه کردیم دیدیم هیچی نیست، گفتیم حتما امام زمان اومده، اون روز هم توی جلسه، ما که حرف زدیم، آقای مولانا گفته بود تا حرف بزنی برات دست می زنن، ولی دیدم کسی دست نزد و همه مسخره کردن. فهمیدیم که امام زمان توی جلسه هست.”

منکر: “ شما مدرسه هم رفتی؟”

نکیر به منکر می گوید: “ آره بابا، این دکترا داره، بیخودی باهاش سربه سر نذار، فقط سووال کن زودتر بریم، من سرم ترکید.”

احمدی نژاد: “ بخدا من صادقانه جواب می دم، حالا اگر قبول نمی کنین دیگه از بی شعوری خودتونه.”

منکر ناراحت می شود: “ یعنی چی می گی بی شعور؟”

احمدی نژاد: “ یعنی در جریان همه چیز هستید، اگر کسی مثل شما بی شعور پیدا می کردم می ذاشتمش وزیر اطلاعات به جای حیدر.”

نکیر: “ در یک گفتگو شما گفتید ارتش آمریکا آنقدر فرسوده است که توان حمله نظامی به ایران را ندارد. منظورتون از فرسوده چی بود؟”

احمدی نژاد: “ فرسوده از نظر لغتی از فرس می آد، یعنی اسب، در زبان قدیم به کسی که سوار بود و همه چیز داشت، می گفتند سواره، به اونی که هیچی نداشت می گفتند پیاده است. ارتش آمریکا همه جوره ناوگان و موشک زمین به زمین و بمب اتم و هلی برد و تانک و هواپیمای ب 52 و موشک خوشه ای و همه چیز داشت، هیچ ارتشی به اندازه آمریکا فرسوده نبود، حتی ارتش استالین در زمان جنگ. من خودم زمانی که رئیس جمهور بودم، خیلی سعی کردم ارتش عزیز و فرسوده ای داشته باشیم، خیلی موشک درست کردیم که هی می خورد زمین، جهتش اشتباه بود. ولی آمریکا واقعا ارتش فرسوده ای داشت، خیلی مستضعف بود.”

منکر توضیحات او را یادداشت می کند و لای پرونده دیگری را باز می کند و می پرسد: “ ما خیلی حرفهای شما رو بررسی کردیم و دیدیم دروغه، ولی بعضی حرفهای شما رو اصلا نمی فهمیم، یعنی معنی نداره، مثلا شما گفتید ملت ما مردمی ترین ملت دنیاست، مردمی یعنی چی؟ منظورتون چی بوده؟”

احمدی نژاد: “ ملت ما واقعا مردمی بود، ولی شما اگر می رفتی آمریکا، می دیدی ملت آمریکا اصلا مردمی نیست، البته من یک بار بیروت رفتم دیدم چه ملت مردمی در اونجاست، ماشین نمی تونست رد بشه، یک بار هم رفتم نیکاراگوئه، خیلی مردمی بود. ماشین و موتور و پیاده و سواره توی هم بود. البته این قالیباف خیلی سعی می کرد که ملت تهران کمتر مردمی بشه، مترو درست کردن، ولی فایده نداشت. من خودمم خیلی مردمی بودم، هر وقتی می رفتیم سفر کم کم دویست نفر همراه ما بودند.”

نکیر: “ این یکی رو اصلا نمی فهمم، منظورتون اینه که همه جا شلوغ بود؟”

احمدی نژاد: “ حتی وقتی شلوغ نبود هم مردمی بود، مثلا وقتی ساندیس می دادن به طرفداران ما که خیلی دوست داشتند، یک دفعه یک جو مردمی بوجود می اومد که چند نفر زیر دست و پا له می شدن، حتی یک بار که مسابقه استقلال و پرسپولیس بود، اینقدر استادیوم مردمی بود که سقف ریخت چند نفر مردن.”

نکیر: “ منظورتون پر جمعیته، چون تظاهرات مخالفان شما که برگزار شد فرشته های ما شمردن دیدن حدود یک و نیم میلیون نفر بودند، به اون می گین مردمی؟”

احمدی نژاد: “ نه بابا، اونهان مردمی نبودن. صدا ازشون در نمی اومد، ساکت بودن، همدیگه رو کتک نمی زدن، ولی مثلا من خودم دیدم در دانشگاه یک بار نیروی انتظامی حمله کرد خیلی مردمی بود.”

نکیر و منکر متوجه حرف او نمی شوند: “ این رو نفهمیدیم، صبر می کنیم یک پونصد سال دیگه می آئیم سراغت روش فکر کن ببین معنی حرفت چیه.”

احمدی نژاد: “ پس تکلیف ما رو امروز روشن نمی کنین؟”

نکیر: “ نه، این یک سووال می مونه، فقط سووال آخرم اینه که شما گفتی دنیا به سمت احمدی نژادی شدن پیش می رود، منظورت از احمدی نژادی شدن چی بود؟

احمدی نژاد: “ ما خیلی فرهنگسازی زیادی کردیم، از جمله همین احمدی نژادی شدن، یا خرمای احمدی نژاد در مصر، بعدا معلوم شد که وقتی من گفتم دنیا به طرف احمدی نژادی شدن پیش می ره، یعنی چی. یعنی اصلش رو بخوای، خدابیامرز مادر ما، هر وقت خونه شلوغ می شد، یا هیچی نداشتیم، یا بمباران بود، یا مثلا آب قطع می شد، یا پول تلفن نمی داد پدر ما، تلفن قطع می شد، مادر ما خیلی ناراحت می شد و می گفت دوباره زندگی مون احمدی نژادی شد. ما از مادرمون یاد گرفتیم، بعدا که ما کودتا کردیم، یعنی همون که ما قبل از بازجویی اول بهش می گفتیم انتخابات، دیگه هر چی رفیق توی دنیا داشتیم، کشورشون ریخت به هم و چند سال خرتوخری بود که ما همین رو پیش بینی کرده بودیم.”

نکیر یادداشت می کند و پرونده ها را جمع می کنند و سوار وانت می شوند.

احمدی نژاد: “ پس من باید خیلی صبر کنم؟”

منکر: “ شما روی همین مردمی بودن ملت ایران فکر کن، هر وقت به نتیجه رسیدی، ما بهت سر می زنیم. فعلا همین جا باش.”

وانت در راه شیری پیش می رود، احمدی نژاد شلوارش را که زیر آن پیژامه پوشیده در می آورد، زیر سرش می گذارد و می خوابد.