اگر فراموش نکرده باشیم، از دی ماه سال 56 تا بهمن 57، هدف اصلی که در شعارهای مردم و سخنرانی های مسئولین و رهبران انقلاب طرح می شد، سرنگونی حکومت شاه و برچیده شدن بساط سلطنت بود. اگر چه مبارزه با مظاهر غربی، فرهنگ غرب، “بازگشت به خویش”، کسب استقلال سیاسی و اقتصادی و خود کفایی از آرزوهای کسانی بود که در انقلاب شرکت داشتند، اما مسئلۀ نبرد با آمریکا و “نابودی امپریالیسم” به عنوان مسئلۀ محوری حرکت مردم قلمداد نشد. چرا که اگر از ابتدا قصد رویارویی با کشورهای غربی در دستور کار آقایان بود، هایزر قره باغی را وادار نمی کرد تا کلید پادگان ها را تحویل شورای انقلاب بدهد. به عبارت دیگر، شاید، آمریکا احساس می کرد ممکن است یک دولت مذهبی در تهران که از نفوذ مردمی هم برخوردار است، به “هلال سبز” محصور کنندۀ شوروی کمونیستی بیشتر نزدیک باشد تا حکومت شاه، که مدتی بود نگاهی به همسایۀ پرقدرت شمالی خود پیدا کرده بود. اگر از بنیان انقلاب چنین برمی آمد که قصد جنگ با آمریکا را در درون خود دارد، هیچ گاه بازرگان نخست وزیر نمی شد تا بتواند قرارداد الجزایر را به امضا برساند. شعارهای مبارزه با “استکبار جهانی به رهبری شیطان بزرگ” بعداً در پی حوادثی نظیر سفر شاه به آمریکا و متعاقب آن تسخیر لانۀ جاسوسی و در پی همۀ آنها، حملۀ آمریکا به طبس، در دستور کار سران انقلابی حکومت قرار گرفت و لاجرم به جدایی غیر قابل اجتناب “لیبرال” ها از صف “خط امامی” ها منجر شد. این کنش ها و واکنش ها به طرفین ماجرا قطع رابطه ای را تحمیل کرده که تا به امروز ادامه داشته است.
از آن روز تا به امروز، که سی و اندی سال از آن می گذرد، مشکل رابطۀ ایران و آمریکا، برای هر دو طرف لاینحل باقی مانده است. در داخل ایران این مسئله و حل آن به اساسی ترین مشکل داخلی و خارجی برای جناح های حاضر در قدرت تبدیل شده، به نحوی که گروه های رقیب بارها از این حربه برای شکست گروه مقابل و یا نشان دادن توانایی هایشان بهره جسته اند. اما دولت های برآمده از قدرت نظامیان، دولت نهم و دهم، چنان در کسب این رابطه بی قرار بوده و هستند که از فرسنگ ها دورتر عشوه و کرشمۀ آقایان برای دلربایی از معشوق سخت جان در رصد چشمان تیز بین تحلیل گران قرار گرفته است. به رغم تمام لفاظی ها و شعارهای بی سرو ته که از ایشان شنیده می شود، به نظر می آید که شکی باقی نمانده است که هر روز برمیزان این اشتیاق افزوده می شود. به عبارت دیگر امروز شاهد هستیم که نظامیان برای تسلط بر جامعه، انجام هر گونه رفتار غیر انسانی و رعب آوری را واجب می دانند. اما همان طور که آقای حاج سید جوادی به درستی پیش بینی می کند، آنچه که در پس پردۀ این نمایش های سرکوب و ایجاد خفقان باید ملاحظه کرد مشتاقی و مهجوری گروهی از عاشقان قدرت است که تصور می کنند، با ایجاد فضای قبرستانی، برای دست یابی به معشوق، راه هموارتر خواهد شد. آنها امروز به دلایلی که خواهد آمد به این رابطه محتاج هستند و از واگویی آن هیچ ابایی ندارند.
تلاش برای ایجاد ارتباط با آمریکا مسبوق به سابقه است. از آزاد کردن گروگان ها درست در روز سوگند خوردن ریگان و ماجرای مک فارلین که هر دو در زمانی صورت گرفت که بنیانگذار جمهوری اسلامی در قدرت بود، تاقبل از دولت نهم، در عیان و نهان، دفعات دیگری هم شاهد تلاش در راه ایجاد ارتباط بوده ایم. اما هیچ گاه چنین اشتیاق زائدالوصفی را که از سوی شهردار سابق تهران و دوستانش دیده می شود، کسی به یاد ندارد. با روی کار آمدن دولت نهم و بعد از آن، شاهد نامه نگاری های از سوی احمدی نژاد با رؤسای جمهور آمریکا بوده ایم. اگر چه همۀ این نامه ها از طرف مقابل بی پاسخ ماند و موجبات سرافکندگی کشور را فراهم آورد، اما موجب دلسردی حکومت نظامیان نشد. بارها احمدی نژاد همت به خرج داد تا به بهانۀ مناظره با رئیس جمهور آمریکا، عملی که در عالم دیپلماسی و روابط بین دول بی معناست، به نحوی بتواند با او هم کلام شود. از سوی دیگر متولیان سیاست خارجی ژنرال ها تصور می کردند، گرۀ اصلی مشکل با آمریکا بر سر اسرائیل است. از این رو تلاش کردند با تعریف و تمجید از مردم اسرائیل، کاری بکنند که این اشکال از سر راه برداشته شود. هر چند که برخی از هم فکران ایشان از جمله رهبر مخالفت خود را اعلام کرده بودند. البته این مواضع در حد حرف باقی نماند. چرا که اخیراً سوریه اذعان کرد که دولت ایران از مذاکرات سوریه با اسرائیل حمایت می کرد. بر سر مسئلۀ افغانستان احمدی نژاد با طرح این نکته که معضل این کشور تنها با اتخاذ روش های امنیتی علیه سران طالبان قابل حل است، تلاش کرد زمینه ای برای ایجاد همکاری پیدا کند. اما این تیر هم کارساز نبود. احمدی نژاد که به کثیرالسفر بودن شهرۀ عام و خاص است، بارها به آمریکا سفر کرده است. در این سفرها به غیر از بی آبرویی که در دانشگاه کلمبیا به بار آورد، دفعات متعددی تلاش کرده با شرکت در محافل گوناگون با آمریکایی ها از در دوستی در بیآید. از جملۀ این موارد حضور در شورای روابط خارجی است. تشکیلاتی که بعد ها از سوی وزارت اطلاعات همین دولت، جزو یکی از چندین ده سازمانی قرار گرفت که ارتباط با آن برای شهروندان ایرانی جرم تلقی شد. این تنها حضور احمدی نژاد به شکل علنی نبود که مورد توجه جهانیان قرار گرفت. مشاور و رئیس دفتر وی، رحیم مشایی، هم بر سر زبان ها است که بارها به طور مخفیانه با عوامل آمریکایی دیدار و گفتگو داشته است. یا برخی چهره های ایرانی مقیم آمریکا، که مدعی هستند که در راه عادی سازی روابط ایران و آمریکا قدم برمی دارند، بنا بر گفته های خودشان، بارها به ایران سفر کرده اند و با مقامات دولتی برای از سرگیری روابط مذاکره کرده اند. حتی زمانی که قرار بود چهار کشور ایران، آمریکا، روسیه و فرانسه برای نحوۀ مبادلۀ اورانیوم کمتر غنی شده با اورانیوم با غنای بالاتر مذاکره کنند، طرف ایرانی تلاش می کرد که با دور زدن فرانسه محیط را خلوت کند، تا برای نرد عشق باختن با آمریکا فرصت بیشتری داشته باشد. در دولت احمدی نژاد شاهد بودیم که نخستین بار نمایندۀ ایران با نمایندۀ آمریکا در عراق به طور رودررو بر سر مسائل مورد علاقۀ دو طرف پای میز مذاکره نشستند. حتی دولت ایران بر سر مسئلۀ نشت نفت در خلیج مکزیک فرصت را مغتنم شمرد تا باب مذاکره را باز کند. دولتی که در همین زمان، از مهار آتش سوزی در یکی از چاه های نفت شهر وامانده بود به دولت آمریکا پیشنهاد می کرد که به کمک او در خلیج مکزیک برود. اما این همه شور و شرر از برای چیست؟
چند دلیل می تواند توجیه گر این همه شتاب باشد. اولین دلیل را باید در افزایش موج فشارهای داخلی دید. سال های سال است که جمهوری اسلامی هر صدای مخالفی را به عوامل خارجی نسبت داده است. آنها به اندازه ای این داستان را تکرار کرده اند که خود آن را باور کرده اند. امروز که این مخالفت ها افزایش یافته است، آنها بیشتر حسرت این رابطۀ نداشته را می خورند. بنابراین تلاش می کنند با ایجاد رابطه و دادن امتیازات مورد نطر، شر مخالفان “مورد حمایت بیگانگان” و در رأس همۀ آنها آمریکا را، از سر خود کوتاه کنند.
دلیل دوم، دیدگاه آقایان به فضا و روابط سیاست خارجی است که باقی مانده از دوران جنگ سرد است. آنها تلاش کردند با نگاه به شرق، مورد حمایت رقبای آمریکا قرار بگیرند. اما چون این رویکرد امروز فاقد کارآیی راهبردی است، عملاً نتوانستند در این کار موفق شوند. تلاش آنها برای ورود به پیمان شانگهای به در بسته خورد. علیرغم تمام خوش خدمتی ها، که از سکوت در مورد مسلمانان چچن و اویغور شروع شد و به کوتاه آمدن بر سر قدرالسهم ایران از بزرگترین دریاچۀ جهان انجامید، نتوانستند مانع از صدور قطعنامه های متعدد و پی در پی علیه ایران شوند. این تجارب به نظامیان ثابت کرد که آن زمان سپری شده است که بشود با طناب چین و روسیه در چاه رفت. به همین دلیل است که حالا احمدی نژاد ناچار است با صدای رسا اعلام کند که قادر نیست سیاست های روسیه را برای ملت (تو بخوان برای حاکمان در قدرت) توضیح دهد. که این عکس العمل هم نتوانست از دلسردی روسیه بکاهد و نه مدودوف که وزیر خارجه با احساساتی خواندن این مواضع، آن را بی اهمیت جلوه داد. در چنین شرایطی که این عده خود را فاقد تکیه گاه مردمی می دانند، با برداشت های غلطی که از روابط بین المل دارند، نمی توانند خود را بی نیاز از حمایت های خارجی بدانند. لذا تلاش خواهند کرد که پشت خود را حالا این بار به اردوگاه غرب تکیه بدهند. همان گونه که در زمان جنگ سرد، وقتی در سومالی زیادباره دید در همسایه و دشمن قدیمی آن، اتیوپی، به جای هایلا سلاسی، دیکتاتور وابسته به غرب، منگیستو هایله مریم، افسر جوان وابسته به شوروی بر سر کار آمده، بلافاصله با ناسزا گویی به شرق خود را در آغوش غرب افکند.
دلیل سوم را باید در میان عوامل اقتصادی جستجو کرد. از یک سو، با افزایش فشارهای جهانی بر گردۀ اقتصاد ایران، شاهد هستیم که امکان حضور ایران در بازارهای دنیا روز به روز کمتر می شود. درست است که امروز دولت با اعلام این مطلب که نرخ تورم تک رقمی شده، سعی می کند آن را به عنوان پیروزی خود به شمار آورده، وعدۀ بهبود معاش مردم را بدهد، ولی اعلام نمی کند که با جه سطحی از رشد اقتصادی و یا چه درصد از بیکاری به این رقم رسیده است؛ هر چند که در خرمشهر مردم فریاد بزنند بیکاریم. یا به مردم نمی گوید که کشور ما از چه سطحی از ضریب نکبت و یا فلاکت برخوردار است. همان سؤالی که رضایی از احمدی نژاد در مناظره ها پرسید، و چون او از این شاخص اطلاعی نداشت، آن را به شوخی برگزار کرد و با من درآوردی خواندن آن تا حالا از پاسخ دادن طفره رفته است. اما آنها که امروز در فضای کسب و کار ایران هستند از چندین نشانه می توانند صحبت کنند که نشانۀ نابسامانی اقتصاد ایران است. از جمله دو رقمی شدن درصد چک های بلامحل یا برگشتی به بانک ها است. یا می توانند به شما بگویند که به علت رکود در بازار، تولید کنندگان قادر نیستند محصولات خود را به فروش برسانند و ناچار شده اند که به جای بدهی های خودشان به طلبکاران به آنها کالا تحویل دهند. این زمانی است که هنوز طرح حذف یارانه ها عملی نشده تا مردم بهتر بتوانند کاهش تورم هایی از این دست که ناشی از سیاست های بنیاد برافکن دستگاه مالی نظامیان است را بهتر لمس کنند.
جنبۀ دیگر عوامل اقتصادی را باید در افزایش روز افزون حضور سپاه در فعالیت های اقتصادی، و به ویژه ورود و حضور در حوزۀ انرژی، مشاهده کرد. این سپاهیان که درجه و نشان هایشان بیش از قبل به بوی نفت آغشته شده است، از زمانی که احمدی نژاد در اردبیل استاندار بود و یار غارش، محصولی، به نمایندگی از آنها مشغول جابجایی نفت آسیای میانه به سمت خلیج فارس بود، دریافته بودند که چگونه آمریکا بر بازار نفت و فرآورده های آن مسلط است. آنها به این نکته رسیده اند که شرکت هایی در این زمینه موفق هستند که روابط بهتری با آمریکا برقرار کرده اند. شاهد مثال آن را می توان در همین چند وقت مشاهده کرد. به مجرد اینکه شرکت های نفتی احساس کردند ارتباط با ایران ممکن است منجر به خروج از بازار نفت آمریکا شود، آهسته آهسته از بازار ایران پا پس کشیدند. بنابر این سپاهیان که امروز به قدرت مسلط در فعالیت های اقتصادی کشور تبدیل شده اند، برای بقای خود حداقل در زمینۀ نفت و انرژی، ناچار هستند تلاش کنند هر چه زودتر، قبل از اینکه اوضاع کاملاً از کنترل خارج شود، فکری به حال روابط دولت خودشان با آمریکا بکنند، تا شاید بتوانند با تأیید آمریکا و همکاری این کشور در بازارهای جهانی راهی پیدا بکنند.
اما این نظامیان تمامیت خواه باید اسباب و وسایلی آماده کنند که نشان بدهند، اولاً بر اوضاع کشور مسلط هستند، ثانیاً رقیب و مزاحمی بر سر راه نیست و ثالثاً تمام توان اقتصادی، سیاسی و نظامی را در اختیار دارند.
این ستاره به دوشان برای آنکه نشان دهند بر اوضاع مسلط هستند و حرف اول و آخر را خودشان می زنند، حاضر شده اند بر روی مخالف و موافق شمشیر بکشند. حوادث 14 خرداد 89 را هم می توان از همین دیدگاه ارزیابی کرد. تعزیه گردانی نظامیان برای مراسم درگذشت آیت الله خمینی، انتخاب احمدی نژاد به عنوان سخنران قبل از خطبه ها، رفتاری که با سید حسن شد و در نهایت سخنرانی خامنه ای، همه و همه جهت ایجاد محیط رعب و وحشتی است، تا صداها در گلو خفه شود. تا جایی که خامنه ای بتواند به نمایندگی از طرف دوستان نظامیش به همۀ مخالفین حکومت وعدۀ جوخه های اعدام بدهد. او از کس خاصی نام نمی برد، ولی سعی می کند با شبیه سازی های تاریخی همه را مورد تهدید قرار دهد. اما این حرف ها برای آن است که صدای مخالفی از میان کسانی که روزگاری در حکومت بوده اند و یا آنهایی هم که هم اکنون نیز دستی بر آتش دارند، برنیآید. با توجه به رفتارهایی که امروز با هاشمی و خانوادۀ او می شود و یا بلایی که بر سر دانشگاه آزاد آورده اند، او نیز باید تیزی تیغ جلاد را بر گردن خود احساس کند. در حقیقت به نظر می آید آقایان عزم خود را جزم کرده اند تا به طرف مقابل این پیام را برسانند که اگر لازم باشد قدیمی ترین یار انقلاب را که هنوز کاملاً از قدرت خلع نشده است، از “کشتی انقلاب” پیاده کنند. اگر نه زحمت کسانی چون باهنر، اگر بخواهند ساز مخالف کوک کنند، با یک رأی گیری سادۀ درون مجلس، قابل برطرف شدن است.
هم چنین از طرف دیگر تلاش می کنند نشان دهند تمام شاه کلیدهای کشور را در اختیار دارند. در زمینۀ نظامی و فعالیت های هسته ای که امروز بیشترین محل منازعۀ دولت ایران با دنیا است، کارهای اصلی در اختیار سپاه است. به عنوان مثال فعالیت های موشکی، مهمترین دستآورد نطامی ایران در طی این سالیان، در اختیار سپاه است. این نیرو توانسته مهر خود را بر سینۀ تنگۀ هرمز و آبراه استراتژیک خلیج فارس بزند و ارتش را برای هواخوری به دریای عمان بفرستد. وزارت نفت را در اختیار گرفته است که هم بتواند بیش از گذشته به تنها ممر درآمد جدی کشور تسلط داشته باشد و هم اینکه دنیا را متقاعد کند اگر به نفت پنجمین کشور صادر کنندۀ دنیا و به گاز دومین کشور دارندۀ ذخائر گازی احتیاج دارند باید با چه کسانی وارد مذاکره شوند. همۀ این صحنه چینی ها از سوی نظامیان، با توجه به اختیار تامی که به واسطۀ حمایت های رهبری کسب کرده اند، یک مقصد را بیشتر دنبال نمی کند و آن برقراری ارتباط با آمریکا در اسرع وقت است؛ ارتباطی که از سر نیاز مطلق است.
از گذشته های دور شاهد بوده ایم که هرگاه هر یک از طرفین دعوای ایران و آمریکا پا پیش نهاده تا ارتباط برقرار شود، درست در زمان ضعف و نیاز بوده است. چه زمانی که ما درجنگ با عراق بودیم و نیاز به تجهیزات و تسلیحات آمریکایی داشتیم و چه آن زمانی که آمریکا بر سر مسئلۀ افغانستان به حمایت های ایران محتاج بود، هر یک از طرفین پیش قدم شدند. اما امروز دولت احمدی نژاد و شرکا در چنان بزنگاهی قرار گرفته اند که تنها چارۀ بقای خود را درپیدا کردن راهی برای ایجاد رابطه با آمریکا یافته اند. هر چند کارت های مهمی چون افغانستان و عراق و خاورمیانه را نیز در اختیار دارند، اما به واسطۀ رفتارهای سویی که در این پنج سال از خود نشان داده اند و این رفتارها منجر به بی اعتمادی دنیا به ایشان شده است، هیچ یک از این فعالیت ها تا کنون برای آنها توفیقی به همراه نداشته است. شاید کم نباشد تعداد دفعاتی که احمدی نژاد در خواب، رویای قدم گذاشتن بر پله های کاخ سفید را تعقیب کند. رویایی که دسترسی به آن کار آسانی نیست.
به فتراک ارهمی بندی خدایا زود صیدم کن / که آفتهاست در تأخیر و طالب را زیان دارد