نگاهی به فیلم بیگانه
«بهرام توکلی» بعد از فیلم ستایش شدهی «اینجا بدون من»، با ساخت فیلم «آسمان زرد کم عمق» بیشترِ امیدهایِ بستهشده به سینمایش را از دست داد. این فیلم، بیش از آنکه ادامهای بر روند رو به رشد فیلمسازی توکلی باشد، از نظر پردازش فیلمنامه، شخصیتپردازی و فضاسازی، بیشتر به فیلمهای نارس ِ پیشین او «پرسه در مه» و «پابرهنه در بهشت» شباهت داشت. و حالا، پس از یک سال از این پسگرایی، چنین به نظر میرسد که «بهرام توکلی» در فیلم «بیگانه» خواسته، با تکرار برخی از مولفههای ِ اصلی «اینجا بدون من»، به کیفیت آن نیز نزدیک شود. این نیتخوانی، اگر بیراه هم باشد، همچنان نقطه ضعف اصلی فیلم «بیگانه» محسوب میشود. او این بار نیز فیلمنامهی خود را بر اساس یکی از نمایشنامه های معروف «تنسی ویلیامز» نوشته و کوشیده تا با بسط و گسترش داستان نمایشنامه، فیلمی بر اساس آن بسازد.
مشکل اصلی «بهرام توکلی» در اقتباس از نمایشنامهی «اتوبوسی به نام هوس»، که خاستگاه یکی از مشهورترین فیلمهای تاریخ سینما به کارگردانی «الیاکازان» نیز بوده، به سوتفاهم اساسی بر میگردد که کلیت سینمای ایران در برخورد با گونههای ادبی دارد. چنین به نظر میرسد که در ذهن کارگردانان و فیلمنامهنویسان، خود مقولهی برداشت از یک اثر ادبی، چه رمان و چه نمایشنامه، موئد کیفیت و دربردارندهیشان اصطلاحا هنری برای فیلم میشود. بیتوجه به اینکه «سینما»، به هنر اجرا و به تصویر کشیدن تصورات و منویات ذهنی معنا میشود. در سینما احتمالا، آنچه معیار بررسی کیفیت «فیلم» محسوب میشود، نه داستان و مضمون و شخصیتسازی، بلکه کیفیت پردازش، فضا سازی، اجرا و شخصیتپردازی است.
درنگاه اول، فیلم «بیگانه» در پروراندن نسبت میان دو خواهر ناموفق مینماید و این مساله بیش از هر چیز به کیفیت پردازش و اجرای این دو شخصیت باز میگردد. میزان سادهانگاری و مهربانی «خواهر کوچک / مهناز افشار» نسبت به «خواهر بزرگ / پانته آ بهرام» غیر معقول مینماید، چرا که بر حسب اطلاعات تماشاگر از گذشتهاش، او شخصیتی متین، عاقل، قائم به ذات و مستقل مینماید که با گذر از تمام مصایب زندگی خانواده گیاش، صاحب تجربههای فراوانی شده است. او و شوهرش به زحمت و مشقت زندگی فعلی خود را ساختهاند و برای تداوم آن نیز با مشکلات عدیدهای مواجه شدهاند. حال چنین شخصیتی در مقابل حرکات نا بهنجار و مسبوق به سابقهی خواهرش، چنان منفعل و غافل مینماید که در تحلیل شخصیت او و واکنش به رفتارهای مزورانهی او، از تماشاگر خود فیلم هم عقب میماند. این نقیصه از آنجایی مهم و اساسی تلقی میشود که موتور محرک اتفاقات کلی فیلم، همین مسامحهی خواهر کوچک با خواهر بزرگش محسوب میشود.
از دیگر مشکلات «بیگانه»، نوع فضاسازی نمایشی فیلم، بدون توجه به پیشآگاهیهای مخاطب از جغرافیای محل وقوع حوادث است. محل اتفاق داستان، محلهای چسبیده به خط آهن جنوب شهر است، اما فضای درون خانهی زن و مرد، با آن وسعت نسبی و نوع چینش لوازم زندگیاش، نه تنها به فضای شناخته شدهی آن محله بیشباهت است، بلکه تناسبی هم با زندگی یک کارگر ِ سادهی اخراجشده از سنگبری هم ندارد. در واقع این تضاد میان ذهنیت تماشاگر و عینیت فیلم را میتوان به همان عدم توانایی در اجرای ایده و طرح مستتر در نمایشنامه دانست. چرا که خانهی فیلم ِ «بیگانه » از دنیای ذهنی نمایشنامه ی « تنسی ویلیامز » میآید، اما محله ی ِلب خط راه آهن و جنوب شهر ومواردی چون بیکارشدن از سنگبری به دلیل سنگهای وارادتی از چین، مولفههایی است که به منظور بسط و گسترش داستان، به فیلم الصاق شدهاند.
با همین نگاه کلی و چنین تفاسیری، فیلم «بیگانه» را میتوان ثمرهی ایدهپردازیهای پر از تناقض ِ نظریهپردازان سینمای ایران دانست. آنان که همچنان مشکل سینمای ایران را «فیلمنامه» و «فیلمنامهنویسی» میدانند و راه علاج آن را در استفاده از گونههای مختلف ادبی میدانند. غافل از اینکه خود فیلمنامهنویسی بخش مهمی از فرآیند « اجرا» است و «سینما» هم چیزی جز خود «اجرا» نیست!
عنوان: دیالوگ مشهور فیلم «مغولها»، اثر «پرویز کیمیاوی»