روز 25 تیرماه، اسماعیل فصیح یکی از پرکارترین نویسندگان ایران در سن 75 سالگی درگذشت. همسر مرحوم فصیح در این باره گفت: از روز دوشنبه (15 تیرماه) مصادف با 13 رجب به دلیل مشکل عروق مغزی به بخش ICU بیمارستان منتقل شد که پس از انجام سیتیاسکن و سپری کردن شش روز در این بخش، سه روز را هم در بخش عمومی بیمارستان سپری کرد؛ اما از ساعت 10 صبح روز گذشته (چهارشنبه-24 تیرماه)، وضعیت او روبه وخامت گذاشت و ساعت دو بعدازظهر دوباره به ICU منتقل شد، ولی ساعت شش بعدازظهر دارفانی (پنج شنبه-25 تیرماه) را وداع گفت. به گفته همسر این نویسنده، بنا به خواسته خود فصیح که همواره نیز بر آن تأکید داشت، مراسم پرتشریفاتی برگزار نخواهد شد.
رمان نویسی که با داستان جاوید و زمستان 62 صفحات ارزشمندی از تاریخ ادبیات ایران را به خود اختصاص داد، همان گونه که می زیست، در گذشت؛ آرام و بی سر و صدا. مرحوم فصیح مدتی پیش نیز در بستر بیماری افتاده بود، زمانی که در سال 86 و به دلیل ندادن مجوز چاپ به آخرین اثرش به شدت عصبی شد و به قلب و ریه اش آسیب رسید.
این رمان نویس توانا که از سال 47 به این سو کار خود را آغاز کرده بود، در کارنامه کاری اش 20 رمان، 5 مجموعه داستان و 9 اثر ترجمه شده را ثبت کرده است.
اسماعیل فصیح که بود؟
اسماعیل (ناصر) فصیح دوم اسفندماه 1313 در تهران و در خانواده ای بازاری متولد شد. اسماعیل که بعدها میان اطرافیان به ناصر مشهور شد، دهمین فرزند ارباب حسن، خوار و بار فروش متمولی بود که نزدیک سه راه شاپور مغازه ای داشت. خانواده در دو خانه بزرگ زندگی می کردند. خانه ای که آنها در آن زندگی می کردند و در محله درخونگاه بود و خانه ای بزرگ در نزدیکی چهارراه گلوبندک که برادرانش پس از ازدواج در آنجا اسکان یافته بودند. دو سال بیشتر سن نداشت که پدرش از دنیا رفت و مسئولیت آنها را برادر بزرگترش محمد به عهده گرفت. آنطور که خود می گوید خانواده ای فرهیخته داشته و خواهرش کتابهایی از نویسندگان بزرگی چون الکساندر دوما را برای وی روخوانی می کرده است؛ “از ۵، ۶ سالگی “قصه خوانی” را شروع کردم. یکی از خواهرهایم کتاب کرایه می کرد. لیلی و مجنون نظامی و میشل زاواگو و یا هرچه گیر می آمد. برایم بلند بلند می خواند. بعد خودم از ده، دوازده سالگی یک خواننده جبری شدم.”
کودکی اش در همان محله درخونگاه سپری شد. به سال 1319 وارد دبستان عنصری شد. درسش خوب بود و پس از اتمام دبستان به دبیرستان رهنما رفت؛ “بعد از اینکه دبستان عنصری را - همزمان با شروع جنگ جهانی دوم و کشیده شدن آن به ایران - تمام کردم، به دبیرستان رهنما رفتم و ششم طبیعی ام را گرفتم.” در همان دوران دبیرستان به خوبی زبان انگلیسی را فرا گرفت و در سال 1331 دیپلم طبیعی را از مدرسه رهنما اخذ کرد. اسماعیل به سربازی نرفت، وی درباره علتش می گوید: “آن زمان مصادف بود با دوران مصدق که ۵۰ یا ۱۰۰ تومان می گرفتند و معافی می دادند و من هم بدین ترتیب معافی ام را گرفتم.” از این زمان او تصمیم می گیرد که برای ادامه تحصیل در خارج از کشور به کار و تدریس بپردازد. او مشغول به تدریس در مدارس همان محله درخونگاه می شود و اینکار را تا سال 1335 ادامه می دهد.
فصیح از پذیرش ارث پدری سر باز می زند تا کمکی برای مادر باشد و با توجه به اخذ پذیرش از دانشگاه مهندسی مونتانا در آمریکا، ایران را ترک می کند. فصیح در این باره می گوید: “پس از آن که ارث پدر بین فرزندانش تقسیم شد، من سهمی نخواستم. مادرم به من ۳۲۰۰ تومان کمک کرد و با همان پول رفتم آمریکا. از تهران با ۷۰ تومان رفتم استانبول و سه روز هم طول کشید. بعد از استانبول با قطار زمینی Orient Express رفتم پاریس و از پاریس هم با ارزانترین بلیط طیاره که گیرم آمد رفتم نیویورک. قبل از آن که بروم آمریکا در همین ایران از سفارت آمریکا پذیرش دانشگاه گرفته بودم و وقتی که رسیدم به آمریکا، اول نیویورک بودم و بعد رفتم مانتانا.”
او در سال 57میلادی یعنی سال 1335 وارد دانشکده مهندسی شیمی مونتانا می شود و همزمان نیز به کار مشغول می شود. کار و درس به خوبی پیش می رود و او در همان سال اول ماشینی برای سفرهایش خرید. در همین اثنا و در همان دانشگاه مشغول به تحصیل ادبیات انگلیسی شد. به این ترتیب کمی پس از آنکه در سال 1339 توانست مدرک مهندسی شیمی خود را اخذ کند، مدرک ادبیات انگلیسی را در سال 40 دریافت کرد. او از آن دوران به نیکی یاد می کند و آن را بهترین دوران زندگی خود می داند. مهم ترین اتفاق زندگی اش در این دوران دیدار با ارنست همینگوی است.
“همینگوی بعد از پانزده سال اقامت در کوبا آن وقتها در همان نزدیکی ایالت ما در مونتانا زندگی میکرد، دانشگاه مونتانا او را دعوت کرده بود. همینگوی هم آمد، آن هم با یک شلوار کوتاه و زیرپوش. البته نیامد توی دانشگاه. جلوی در دانشگاه همه به شکل نیم دایره دور همینگوی نشستیم و به سئوالهای مختلف جواب داد. همینگوی وقتی چهره متفاوت و شرقی من را دید فکر کرد که احتمالا باید اهل کوبا یا کشورهای شرقی باشم، به من نگاه کرد و گفت: Where are you come from? و به زبان انگلیسی خیلی خوب و همان طور که آمریکایی ها “ایران” را تلفظ میکنند، جواب دادم Iran و او هم گفت You ran? و من هم جواب دادم Yes, from Iran و بعد گفتTry very hard و من هم گفت Yes I’ll try و بعد پرسیدم Writing or something else? و گفت Write یا شاید هم Right که آن موقع نفهمیدم که منظورش کدامیک است، که البته احتمالا منظورش همان “نوشتن” بوده. بعد هم من مثل نظامیها دست راستم را بردم بالا و به او سلام نظامی دادم.”
فصیح درباره زندگی همینگوی اضافه می کند: “نکته خیلی بامزهای هم که درباره همینگوی وجود دارد این است که یک روز صبح از خواب بیدار می شود و با خودش می گوید کبدم خیلی وضعاش خراب است، تا شب باید فکری به حالاش بکنم. همان روز بود که با گلوله خودش را کشت.”
دردی جانکاه، نتیجه نخستین ازدواج
سال 1960 میلادی او در سفری به کالیفرنیا و سپس سانفرانسیسکو، با خانم جوانی به نام آنابل کمبل آشنا می شود. این آشنایی به ازدواج می انجامد و آنها پس از مدتی برای زندگی و ادامه تحصیل اسماعیل به مونتانا باز می گردند. زندگی زوج جوان به خوبی می گذرد تا اینکه همسر فصیح در زمان زایمان به همراه بچه از دنیا می رود؛ “اولین ازدواجم با یک دختر نروژی به نام آنابل کمبل بود در سانفرانسیسکو که تازه آمده بود به کالیفرنیا و من هم عاشقاش شده بودم. اما هنگام وضع حمل بچه در شکم مادر می میرد، و مادر و کودک با هم همزمان میمیرند.” این اتفاق در زندگی فصیح تاثیر بسیاری گذاشت به طوری که نزد نزدیکانش، این واقعه تلخ در کنار خجالتی بودنش، علل گوشه گیری وی محسوب می شدند. فصیح تا زمان مرگ همه گاه تحت تاثیر مرگ جانکاه همسر اولش بود، و ماجرایی که در آخرین کتابش “عشق و مرگ” به تفصیل به روی کاغذ آورده، به نوعی زندگی خود و دردهایش را روایت کرده است.
بازگشت به ایران
فصیح در سال 1341 و پس از مرگ همسر، چنان تحت تاثیر قرار گرفت که به ایران بازگشت. او که در تهران در پی شغل بود، سر از انتشارات فرانکلین جایی که نجف دریابندری در آن مسئولیتی داشت، درآورد. چندی مشغول ترجمه می شود و در همین اثنا با دوستان جدیدی آشنا می شود که زندگی وی را تغییر می دهند. صادق چوبک، نجف دریابندری، احمد محمود، غلامحسین ساعدی و کریم امامی از مهمترین آن چهرهها هستند. خود وی درباره فعالیت هایش پس از ورود به ایران می گوید: “وقتی رسیدم ایران، رفتم پیش صادق چوبک که چهره ی خاصی بود در شرکت نفت و بعد هم نجف دریابندری را دیدم که آن موقع در انتشارات فرانکلین بود.”
فصیح که دستش به قلم در تنهایی هایش در مونتانا خو گرفته بود، شروع می کند به نوشت داستان. داستانش را پیش صادق چوبک می برد، اما چوبک او را در مسیر دیگری هدایت می کند؛ “یک بار که رفته بودم پیش صادق چوبک در تهران، کتاب “خاک آشنا” را برای اش بردم و وقتی آن را دید گفت فعلا دست نگه دار و برو جنوب شرکت نفت. بعد نامهای نوشت برای رئیس کارگزینی و او هم حکم مرا نوشت و داد دستم.” او در تابستان سال 1342 به استخدام رسمی شرکت نفت در آمد و در هنرستان صنعتی شرکت نفت در اهواز مشغول به کار شد. فصیح داستانهایش را در همین دلمردگی و غمبادهای تنهایی در شهر اهواز قوام می بخشد.
چند سالی نگذشته بود که؛ “یک رئیس انگلیسی پیدا کردیم که من از او خوشم نمیآمد و کار را ول کردم و آمدم تهران و گفتم می خواهم استعفا بدهم. صادق چوبک گفت که نه، استعفا نده و برو به مسجد سلیمان. شش ماهی آن جا بودم و بعد دوباره برگشتم آمریکا.” فصیح در سال 1345-1346 برای یک سفر پژوهشی دوباره به آمریکا رفت، این بار در دانشگاه میشیگان مشغول به تحصیل فوق لیسانس ادبیات زبان و ادبیات انگلیسی شد.
اولین کتاب؛ شراب خام
اولین رمانش در سال 1347 در انتشارات فرانکلین و با ویرایش کریم امامی منتشر شد. در زمان چاپ کتاب فصیح در سفر آمریکا بود. کتاب با استقبال خوبی مواجه شد. مدتی بعد فصیح از سفر پژوهشی خود بازگشت و در دانشکده نفت آبان مشغول به تدریس زبان تخصصی شد.
دومین ازدواج
دو سال پس از ورودش به ایران با خانم پریچهر عدالت، بواسطه یکی از دوستانی که در مدرسه رهنما داشت، آشنا شد و پس از مدتی با وی ازدواج کرد. یک سال پس از آن دخترش سالومه متولد شد که اکنون ساکن آمریکاست و چندی بعد هم شهریار، پسرش که اینک ساکن کرج است. این ازدواج تا زمان مرگ فصیح پایدار ماند.
آغاز زندگی تازه و رمان نویسی
پس از شروع کار در آبادان، تا سه سال بعد، دو کار داستانی اش به چاپ رسید. “خاک آشنا” و “دل کور”. خودش درباره “خاک آشنا” می گوید: “این کتاب برای من کتاب عزیزی بود. چون اولین کاری بود که در آمریکا در سنین ۲۴، ۲۵ سالگی انجام داده بودم؛ از جمله “خاله توری”. هنگام ورود من به شرکت نفت و آشنایی با چوبک، ایشان مشغول دیدن فرم های چاپی تنگسیر بود. از من خواست نگاهی به آن اثر بکنم. من این کار را با کمال افتخار پذیرفتم و منوط به خوانده شدن داستان های کوتاهم توسط ایشان کردم و ایشان پس از خواندن آنها گفت: “داستان های بکری است از یک محیط بکر”.
او از دوران زندگی در آبادان به خوبی یاد می کند. فصیح در همان زمان با ابراهیم گلستان که کارهایش را می ستود آشنا شد، با غلامحسین ساعدی که او را بی اندازه خوب می دانست، رفاقتی صمیمانه پیدا کرد و با فروغ فرخزاد دوست شد. فصیح، کار خود را ملهم از آثار بزرگ علوی، جمالزاده و احمد محمود که با او دوستی نزدیک و دیرین داشت، می داند. او همچنین عاشق شعرهای فروغ بود و تا زمانی که مریضی از پایش ننداخته بود، به ظهیرالدوله می رفت تا در کنار گور فروغ یادش را زنده کند.
پس از “خاک آشنا” فصیح مجموعه چهار داستان کوتاه “تولد؛عشق؛ عقد؛ مرگ” را در سال ۱۳۵۱ به چاپ رساند. دو سال بعد مجموعه داستان های کوتاه “دیدار در هند” را منتشر کرد. پس از آن دست به کاری عمیق زد که 6 سال از وقتش را گرفت. رمان ماندگار “داستان جاوید” که تمی مذهبی و آیینی در دیانت زرتشت دارد، پس از شش سال پژوهش و ویراستاری موبد “رستم شهزادی” در سال ۱۳۵۸ چاپ شد. بی گمان می توان این کتاب را جزو 3 اثر برتر این رمان نویس ایرانی معرفی کرد.
تعدد آثار پس از انقلاب 57
نگرش فصیح به دنیا موجب می شد که وی از حضور در جمع های سیاسی سرباز زند. فصیح نه چپ بود و نه راست به همین علت در نشست های نویسندگان هیچ یک از دو گروه شرکت نمی کرد. او را منزوی می خواندند چون از جمع نویسندگان فراری بود. سفر وی به اروپا در زمان جنگ ایران و عراق و دیدن نویسندگان ایرانی و روشنفکران مقیم خارج نیز مزید بر علت شد و او را هرچه بیشتر از میزبانان و اعضای محافل ادبی دور کرد. انقلاب و تحولات پس از آن سبب نشد که وی به نویسندگان مهاجر بپیوندد. تم کارها و فعالیت های پیشین، او را از هرگونه سوء ظن انقلابی ها بری می کرد. طی دو سال اول پس از انقلاب، رمان “لاله برافروخت” را نوشت که سال ها بعدتر به چاپ رسید. چندی پس از آن یعنی در سال 59، با بسته شدن دانشگاه صنعت نفت در آبادان به دلیل جنگ ایران و عراق، در سن 47 سالگی با سمت استادیار زبان انگلیسی تخصصی مجبور به بازنشستگی شد.
دوران فراغت از کار سبب شد تا او بیشتر به رمان نویسی بپردازد. سال 62 رمان “ثریا در اغما” را به چاپ رساند که مورد توجه و نقد محافل ادبی داخل و خارج واقع شد. یک سال بعد از چاپ این رمان، در حالی که چاپ چهارم آن در تهران بیرون می آمد، چاپ اول ترجمه انگلیسی و سپس فرانسه و آلمانی آن به زیر چاپ رفت.
در سال 1364، رمان “درد سیاوش” را که سال ها پیش از انقلاب در تنهایی های آبادان نوشته شده بود، را منتشر کرد. در پاییز همان سال مهمترین رمان جنگ ایران یعنی “زمستان ۶۲” را به زیر چاپ برد. این رمان به نظر اغلب منتقدان ادبی ایران مهمترین رمان جنگی ایران است، رمانی که کمی بعد از انتشارش توسط گروه زبان فارسی دانشگاه کلمبیا در آمریکا به انگلیسی برگردانده شد.
پس از آن، دوره فترت آغاز شد، فضای ادبی ایران نیز عرصه را بر وی تنگ کرده بود اما بالاخره رمان “شهباز و جغدان” که آن هم در سال های قبل از انقلاب در آبادان نوشته شده بود و فصیح حوصله نشرش را نیافته بود را در سال ۱۳۶۹ به چاپ رساند. چندی بعد مجموعه داستان های مربوط به سال های جنگ را با نام “نمادهای دشت مشوش” منتشر کرد.
اسماعیل فصیح سپس رمان تاریخی “فرار فروهر” را پس از سالها پژوهش در سال 1372 به چاپ رساند. در اوایل پاییز سال ۱۳۷۳ نیز رمان عرفانی “باده کهن” را چاپ کرد. در همان سال “اسیر زمان” را منتشر کرد. دو سال بعد “پناه بر حافظ” را به چاپ رساند. سال 76 دو عنوان کتاب به نام های “کشته عشق” و “طشت خون” را منتشر کرد. سال 77 به دوران کودکی اش بازگشت و “بازگشت به درخونگاه” را نوشت. پاییز همان سال “کمدی تراژدی پارس” را به چاپ رساند. “نامه ای به دنیا” را در سال 79 به همراه “در انتظار” منتشر کرد. “گردابی چنین حایل” را در سال 81 به دست چاپ سپرد و دو سال پس از آن روایتی از زندگی اش را ذیل عنوان “عشق و مرگ” منتشر کرد. سال 86 نیز آخرین رمانش “تلخکام” را به چاپ رساند.
فصیحی در کار ترجمه نیز فعال بود، دو زمینه روانشناسی و ادبیات بین الملل، آثار ترجمه ای وی را در بر می گیرند. مجموعه داستانهای “استادان داستان” که شامل سی داستان کوتاه از نویسندگان شهیر جهان است و “وضعیت آخر” نوشته تامس آ.هریس که اکنون چاپ شانزدهم را پشت سر گذاشته از آن جمله اند.
حاشیه هایی بر زندگی اسماعیل فصیح
– تقریبا همه خوانندگان داستان های فصیح او را از “جلال آریان” باز نمی شناسند! شخصیت معروف اغلب داستان هایش، “جلال آریان” بود. او در این باره می گوید: “یک روز وقتی هنوز جنوب بودم تصمیم گرفتم یک کاراکتر در زندگی ام انتخاب کنم به نام جلال آریان”. فصیح درباره ی “جلال آریان” اضافه می کند: “در هر داستانی که جلال آریان در آن حضور دارد، یک نفر هست که رنج می برد و تلاشش را می کند اما ماجرا به مرگ ختم می شود، در نهایت یا مرده آن فرد را حمل می کند مثل زمستان ۶۲”. او در جایی دیگر می گوید: “به نظر من نویسنده چه در داستان کوتاه و چه در رمان، کاراکتر اصلی را از هوا نمی گیرد، بلکه از زندگی خود و اطراف خود و کسانی که بر او اثر گذاشته اند، می گیرد. ولی ممکن است وقتی وارد مجرای داستان شود، مشخصات دیگری را به کاراکتر اصلی بیفزاید، تغییراتی به او بدهد و یا کاراکترهای دیگری به داستان اضافه کند. به طور کلی فکر نمی کنم که در کتاب های من شخصیت اصلی ای وجود داشته باشد که از بیرون سرنوشت و زندگانی اصلی من آمده باشد.”
– “جلال آریان” در رمان مرگ و عشق بسیار به خود وی نزدیک است اما در دیگر داستان ها ملهم از نویسنده است.
– بر صفحه نخستین تمام آثار فصیح به جز اولین رمانش شراب خام و چاپ سوم “زمستان 62” ابیاتی نوشته شده که روند داستان را حکایت می کند؛ “هر کدام از کتابها چند بیت شعر در ابتدایش دارد که تز داستان را تشکیل می دهد، برای شراب خام هم بیتی نوشته بودم از حافظ که می گفت: اگر این شراب خام است اگر آن فقیه پخته/ به هزار بار بهتر زهزار پخته خامی، که آقای دریابندری آن موقع به دلایلی گفت این را حذف کن.” اما شعر نخستین “زمستان 62” به دلیل هول ناشر در چاپ سوم از قلم افتاد.
– شخصیت رسول در رمان “دل کور” از برادر بزرگترش محمد گرفته شده است.
– بهمن فرمان آرا قصد داشت رمان داستان جاوید را به تصویر بکشد اما به قول فصیح ارشاد به وی این اجازه را نداد.
– زمستان 62، مهمترین رمان فصیح 8 سال توقیف بود. وی در این باره می گوید: “زمستان ۶۲ بیرون آمد و بعد هشت سال توقیف شد. فکر می کنم چون اوایل جنگ بود و در آن وضعیت منصور فرجام عاشق دختری به نام لیلا شده بود. وقتی کتاب به چاپ دوم رسید، دستور می آید که “کتاب ها خمیر شود” و کتاب ها را خمیر می کنند. ایران جزء کپی رایت بین المللی نیست، زمستان ۶۲ را یک ایرانی که در آلمان کتابفروشی بزرگی دارد، به آلمانی ترجمه و چاپ کرد و بعدا پنج نسخه هم برای من فرستاد. زمستان ۶۲ توقیف بود تا آن که یک روز آقای عطاء الله مهاجرانی آمد خانه دیدن ام، دوباره اجازه چاپ گرفت.”
– اسماعیل فصیح در دوره احمدی نژاد، آخرین اثرش یعنی “تلخ کام” را برای اخذ مجوز به ارشاد سپرد، این رمان که نزدیک یک سال در انتظار مجوز بود صدای فصیح را در آورد و وی را روانه بیمارستان کرد. او گفته بود: “وقتی یک نویسنده ای مثل من که تمام عمرش را فقط نوشته و نوشته اجازه ندهند که کتاب چاپ کند، پس برای چه و به چه امیدی باید زنده باشم؟” فصیح درباره کتاب جدیدش گفته بود: “این رمان آخرین حرف های داستان جاوید است.”
– فصیح نویسنده ای گوشه گیر و به دور از حاشیه بود. او کم با رسانه ها سخن می گفت. شاید معروف ترین مصاحبه هایش غیر از گفت و گو با مجله کلک در سال 72، گفت و گو با روزنامه اعتماد و خبرگزاری های مهر و ایسنا به مناسبت چاپ کارش باشد.
– او عادت داشت با مداد بنویسد و تا پایان عمر این عادت را ترک نکرد. خود او می گفت که از تایپ کردن بیزار است.
– فصیح درباره داستانهایش می گوید: “اکثر نوشتن من با اتفاقاتی که برای من اتفاق افتاده وکسانی که من را تکان داده اند به نحوی بستگی داشته. مرگ و جنگ و انقلاب ها و بخصوص انگیزه های شدیدی بوده اند.”
– فصیح بسیار دلبسته محیط دوران کودکی اش یعنی درخونگاه بود. بسیاری از داستان های وی از همین مکان شکل گرفته اند.
با بهره گیری از زندگینامه اسماعیل فصیح در پایگاه آی کتاب؛ گفت و گوی تفصیلی با نشریه اعتماد و مصاحبه های ایشان با خبرگزاری ها و نشریه کلک.