مفاهیم
در یادداشت پیشرو امکان سازگاری دو مفهوم “حقوق شهروندی” و “حق تعیین سرنوشت ملل ایرانی” را میسنجیم. برای این کار گام به گام با آرای کسانی که ایران را متشکل از ملل گوناگون میدانند و در عین حال به حقوق شهروندی ملتزماند٬ پیش خواهیم رفت. در قدم اول خواهیم دید که دو ایده حقوق شهروندی و حق تعیین سرنوشت ملی با یکدیگر سازگار نیستند و تنها میتوان به یکی از آنها وفادار ماند. در گام بعد تضاد دو مفهوم حقوق شهروندی و حق تعیین سرنوشت ساکنان یک منطقه جغرافیایی خاص به بحث گذاشته میشود.
اما پیش از آن باید در مورد دلیل انتخاب عبارت “ملل ایرانی” و معنای مورد نظرم از عبارت “حق تعیین سرنوشت” سخن بگویم. در این یادداشت٬ از عبارت ملتهای ایرانی تنها به این دلیل استفاده میکنم که به نقد درونی منظومهای دست بزنم که به طور همزمان از حقوق شهروندی و حق تعیین سرنوشت ملل ایرانی دفاع میکند. نقد درونی این حسن را دارد که با توسل به آن٬ نیازی به بحث در فضاهای دیگری که احتمالا مورد توافق طرفین نیستند٬ نمیماند. بنابراین علیرغم اینکه ایران را متشکل از حدود هفتاد و پنج میلیون شهروند و نه چند ملت میدانم٬ در کل این نوشته٬ ایران را کشوری چندملیتی فرض میکنم.
منظور از حق تعیین سرنوشت نیز٬ تعبیری از آن است که به حق ماندن یا مستقل شدن برای ملل ایرانی یا ساکنین یک منطقه جغرافیایی٬ بدون نیاز به نظرخواهی از دیگر شهروندان ایرانی قائل است. ممکن است خواننده بخواهد ایدههای مقاله را بسط دهد٬ اما تمرکز مقاله روی مسئله “جدایی بدون نظرخواهی از دیگر شهروندان” است و در باب دیگر مصادیق حق تعیین سرنوشت تامل نکرده است.
فرض اساسی در این مقاله این است که زمین بحث٬ ایرانی دموکراتیک است. یعنی دموکراسی در ایران استقرار یافته و حکومت به حقوق شهروندی٬ فارغ از هرگونه تبعیضی پایبند است.
در این یادداشت سعی شده از هرگونه جهتگیری ایدئولوژیک پرهیز شود و مبنا فقط بر سازگاری یا ناسازگاری هر چیزی با حقوق شهروندی قرار گیرد. واژهها و عبارات با وسواس انتخاب شدند تا از هرگونه حساسیتزایی جلوگیری و همه چیز در ترازوی حقوق شهروندی سنجیده شود.
گام اول
حال چند خط بالا را در یک سئوال شستهرفته بیاوریم: “آیا یکی از ملتهای ایران حق دارد٬ در شرایطی که ایران صاحب حکومتی دموکراتیک است و تبعیضی به واسطه تعلق ملی به کسی روا داشته نمیشود٬ بدون نظرخواهی از دیگر شهروندان٬ سرزمینی را که در آن اسکان دارد از ایران جدا کند؟”
من در امکان عملی جدایی یا استقلال بحث نمیکنم و فرض ام بر این است که ملتی که میخواهد جدا شود٬ یک بخش مشخص و قابل شناسایی از شهروندان ایرانی است که در یک منطقه جغرافیایی واحد و با پراکندگی کم زندگی میکنند. یعنی از نظر عملی امکان برگزاری رفراندوم برای این ملت وجود دارد. حتی با این فرض هم٬ تنها معنایی که از عبارت “حق تعیین سرنوشت یکی از ملتهای ایرانی” مستفاد میشود٬ این است که شهروندان دیگری که جزئی از این ملت نیستند و در منطقه ایشان زندگی میکنند٬ حق رای در زمینه جدایی ندارند. به دیگر سخن در موضوعی که تعیین کننده سرنوشتشان است حق دخالت ندارند. این عبارت به طور زیاده از حد واضحی با حقوق شهروندی و حق تعیین سرنوشت انسانها در تضاد است. آنقدر واضح که مشخص نیست چگونه میتوان بیش از این چند خط در این باره قلمفرسایی کرد.
اینکه تنها گروهی از ساکنان یک منطقه٬ تحت عنوان ملت٬ حق شرکت در رفراندوم جدایی یا ماندن را داشته باشند و بقیه کسانی که با آنها در آن منطقه زندگی میکنند٬ تنها به واسطه تعلق ملی اجازه رای دادن نداشته باشند٬ متاسفانه شباهتهای بسیاری با گونههای دهشتناک جداسازی نژادی در قرن گذشته دارد.
اما بگذارید این عبارت را تغییر دهیم و آن را از این حالت ضد حقوق شهروندی خارج کنیم. یعنی به جای واژه “ملت”٬ عبارت “ساکنان یک منطقه جغرافیایی” را بگذاریم. این تغییر باعث میشود که علاوه بر ملتی که برخی از اعضایش خواست برگزاری رفراندوم دارند٬ شهروندان دیگری هم که در آن منطقه زندگی میکنند٬ بتوانند در رایگیری شرکت کنند. بنابراین عبارت جدید چیزی شبیه این خواهد بود: “حق تعیین سرنوشت برای ساکنان هر منطقه جغرافیایی”. برای سادهسازی مسئله٬ بر سر معنای “منطقه جغرافیایی” و وسعت و شرایط آن بحث نمیکنیم.
اگر تا اینجا استدلالهای ساده مقاله پذیرفته شده باشند٬ قدم بزرگی برداشتیم. چرا که هر حرکتی از حق برآمده از زبان٬ نژاد٬ قومیت٬ ملیت و دین به حق برآمده از زیستن در یک واحد جغرافیایی٬ بدون در نظر گرفتن تفاوتهای زبانی٬ نژادی٬ قومی٬ ملی و دینی یک گام بلند مدنی است.
گام دوم
اکنون با توجه به تعریفی که از حق تعیین سرنوشت (به معنای امکان جدایی یکطرفه) در ابتدای مقاله آمد٬ تضاد “حق تعیین سرنوشت برای ساکنان یک منطقه جغرافیایی” با حقوق شهروندی به بحث گذاشته خواهد شد.
برای لحظهای نقشه ایران را مجسم کنید. از آنجایی که بحث ما دیگر به زبان و ملیت مربوط نمیشود و بر حق جدایی شهروندان مناطق جغرافیایی متمرکز است٬ فرض کنید که چند منطقه جغرافیایی بخواهند از کشور جدا شوند. مثلا استانهای مازندران٬ تهران٬ قم٬ اصفهان٬ فارس و هرمزگان یا استانهای خراسان رضوی٬ سمنان و گلستان قصد جدایی داشته باشند. در این مثالها٬ اتفاقی که عملا میافتد این است که کشور باقیمانده به دو بخش مجزا٬ بدون راه ارتباطی زمینی تقسیم میشود و سرنوشت شهروندان باقیمانده٬ بدون اینکه از آنها نظرخواهی شده باشد٬ دستخوش تغییرات جدی میگردد.
اکنون برای روشنتر شدن اهمیت تغییر مرزها در سرنوشت شهروندان، یک مثال دیگر٬ اما این بار در جهت عکس میزنم. فرض کنید جز یا کل یک کشور دیگر بخواهد به ایران بپیوندد. احتمالا هر کسی معترف است که یک رفراندوم یک طرفه از ساکنین منطقهای که خواست پیوستن دارد٬ به تنهایی کافی نیست و باید نظر شهروندان ایرانی هم٬ حتی آنهایی که دورترین فاصله را از منطقه جدید دارند٬ خواسته شود.
این مثالهای درشت و اغراق شده را از این جهت زدم که بلافاصله اذهان روشن شوند٬ که در صورتی میتوانیم از حق تعیین سرنوشت به طور مستقل حرف بزنیم که در سرنوشت دیگر شهروندان٬ بدون آنکه نظر آنها خواسته شود٬ تغییرات جدی ایجاد نکند. هر چند در مثال دوم٬ الحاق به جای جدایی که بار حقوقی متفاوت دارد نشانده شده است٬ اما به خوبی اهمیت “تغییر مرزها” را بر “سرنوشت” شهروندان روشن میکند.
اضافات
البته هر تصمیم و تغییری احتمالا تاثیرات خود را بر دیگر مردمان و بخشهای داخل و خارج کشور خواهد گذاشت و لازم نیست برای هر اقدامی که در زندگی صورت میگیرد٬ نظر همه افراد خواسته شود. در طول نوشتن این خطوط همواره با خودم کلنجار میرفتم که آیا باید درباره تغییرات جدی و رایگیری و تعیین سرنوشت بیش از این بنویسم یا نه. در بالا اصل حرف را درباره “حق تعیین سرنوشت ملل ایرانی” زدم٬ اما ممکن است از اینکه گفتم باید تغییرات جدی به رای عمومی گذاشته شوند٬ نتیجه اشتباه و چه بسا خطرناکی گرفته شود. هر چند سعی میکنم در ادامه نیز از افتادن به ورطه گفتار ایدئولوژیک بپرهیزم و از خواننده هم خواهش میکنم که پیش از خواندن بقیه متن٬ اصل حرف را که در بالا زده شد در نظر بگیرد٬ اما گریزی از تشریح بیشتر نیست.
طرفه آنکه ترجیح میدهم در آینده ایران با کسانی که بخشی از حق تعیین سرنوشت مرا نادیده میگیرند٬ گفتوگو٬ بگومگو و مجادله کنم تا با کسانی که میخواهند تمام سرنوشتم را به رای دیگران واگذارند. منظور من از لزوم رایگیری در اموری که تاثیر جدی بر سرنوشت شهروندان دارند٬ به طور مشخص امور سیاسی است. نیک میدانم که تعیین مرز امور سیاسی کاری شاق و چه بسا ناشدنی است اما کمی در این رابطه توضیح میدهم.
منطقهای را تصور کنید که تنها یک سوپرمارکت کوچک در آن کار میکند. اگر صاحب سوپرمارکت به هر دلیلی بخواهد از آنجا برود و کارش را در منطقه دیگری ادامه دهد٬ اقدامش روی زندگی ساکنین تاثیر میگذارد. اما از آنجایی که این تغییر مسئلهای سیاسی نیست٬ ساکنین نمیتوانند برای نگهداشتن این سوپرمارکت وارد عمل سیاسی شوند.
اکنون به جای این سوپرمارکت یک مدرسه دولتی را تصور کنید که مدیران به هر دلیلی تصمیم میگیرند مدرسه را به منطقه دیگری منتقل کنند. ما نمیدانیم دلیل اتخاذ این تصمیم چیست اما میدانیم که میتوان به این مسئله واکنش سیاسی نشان داد. ساکنین میتوانند نامه سرگشاده بنویسند٬ به مقامات شکایت کنند٬ تجمع کنند یا مالیات ندهند و در همه این موارد ممکن است با واکنش مقامات مواجه شوند٬ اما این عمل و عکسالعمل در حوزه سیاست صورت میگیرد. چرا که یک تصمیم سیاسی روی سرنوشت ساکنین منطقه تاثیر گذاشته است.
از این دو مثال میخواهم به اینجا برسم که منظور از لزوم رایگیری در اموری که تاثیر جدی بر سرنوشت شهروندان دارند٬ به طور مشخص امور سیاسی است. از این جهت صفت “جدی” را میآورم که فیالمثل اگر بخشی از کشور تصمیم گرفت مالیات منطقهای را مقداری کم و زیاد کند یا روز خاصی را جشن بگیرد٬ هر چند این تصمیم مثل موجهای حاصل از سنگی که به برکه میافتد شهروندان بخشهای دیگر را نیز تحت تاثیر قرار میدهد٬ اما این تاثیرگذاری به آن حد نیست که به آنها حق رای بدهد.
در حالی که مسئله تغییر مرزها در زمره تحولات سیاسی بزرگی است که شاخصهای اقتصادی٬ موقعیت ژئوپلتیک٬ امکانات زندگی٬ حمل و نقل٬ امنیت و در یک کلام “سرنوشت” همه شهروندان ایران را به طور کامل تحت تاثیر قرار میدهد. درست است که این مسئله بر بخشی که رفراندوم درباره آن اجرا میشود تاثیر بیشتری میگذارد اما سرنوشت دیگر شهروندان هم از این مسئله سیاسی٬ به اندازهای اثر میپذیرد که نظرخواهی از ایشان الزامی شود. بنابراین در شرایطی که تبعیض ملی اعمال نمیشود٬ تنها در صورتی میتوان مرزها را تغییر داد که تصمیم اکثریت شهروندان ایران چنین باشد. حقوق شهروندی تبعاتی دارد و یکی از این تبعات آن است که اگر میخواهیم سرنوشت کسی را در حوزه سیاست تغییر دهیم٬ باید رای او را نیز بخوانیم٬ در غیر این صورت صفت مستبد٬ برای ما ناسزا نخواهد بود.