انتخابات و آرزوهای بزرگ

علی اصغر رمضانپور
علی اصغر رمضانپور

فهمیدن انتخابات در ایران ـ-اگر فهمیده باشم-ـ برای من بیش از بیست سال طول کشید. بیست سال طول کشید تا از دیدن انتخابات به عنوان نماد آرزوهای بزرگ دست بردارم. بعد هم تبدیل شد به نماد آرزوهای برباد رفته وهمراهش دنیای نا امیدی ناشی از سرخوردگی. حالا فهمیده ام که وقتی به انتخابات به عنوان نماد آرزوهای بزرگ نگاه می کنیم از واقعیت دموکراسی فاصله گرفته ایم. وقتی انتخابات را نماد آرزوهای بزرگ می بینیم، ناگزیر کم کم به نماد آرزوهای برباد رفته تبدیل می شود، چون احتمال باخت در یک انتخابات، اغلب بیشتر از احتمال برد آن است. تازه وقتی انتخاباتی را می بری می بینی که با برنده شدن هم به آنچه می خواستی نرسیده ای.

دورترین خاطره من از انتخابات برمی گردد به ۱۳ سالگی؛ سال های نخست دهه پنجاه، وقتی در بندرعباس می دیدم در انتخابات مجلس شورای ملی، جدال انتخاباتی خلاصه می شود در جنگ پوستر هایی که بر تیر برق ها چسبانده می شد و چهره هایی که هیچ کس، مگرچندنفر از مقام های شهر آن ها را نمی شناختند. آن روزها بود که در بگومگوهای سیاسی گروه های چپ، که نخستین دریچه های ورود به دنیای سیاست بود، واژه انتخابات فرمایشی را شنیدم.

چند سال پس از آن، به انقلاب به عنوان راه حلی در برابر انتخابات فرمایشی نگاه و احساس می کردیم وقتی خواسته هایمان را در خیابان به همراه دیگران فریاد می زنیم امکان رسیدن به آنچه می خواهیم بیشتر است. اولین انتخابات پس از انقلاب اما پیچیدگی های درهم آمیختن انقلاب و انتخابات یا نام دیگر آن، دموکراسی، را نشان داد.

در نخستین رای گیری پس از انقلاب من از سوی فرمانداری شیراز به همراه دوست دیگری- که حالا از نظریه پرداز های اصلاحات است- ناظر انتخابات در حوزه رای گیری بودم. حوزه رای گیری، مدرسه ای در محله یهودی نشین شیراز بود و میزبانان ما در آن مدرسه، گردانندگان یهودی آن بودند. بر خلاف آنچه بعد ها رخ داد، در آن زمان جدا سازی میان حوزه های رای گیری مسلمانان و گروه هایی که بعدها اقلیت مذهبی نام گرفتند نبود. در میان رای دهندگان هم تفاوتی میان مسلمان یا غیر مسلمان نبود و بسیاری از زنان رای دهنده هم بی حجاب بودند. اگرچه همان روزها هم اینکه آیت الله خمینی گزینه های انتخاب را با رای آری یا نه به گزینه جمهوری اسلامی محدود کرده بود بسیاری را خوش نمی آمد، اما این واقعیت هم وجود داشت که در فضای پس از انقلاب و پس از آن همه فریاد برای جمهوری اسلامی که در خیابان ها سرداده شده بود، سخن گفتن از گزینه دیگری از حمایت اجتماعی گسترده ای برخوردار نبود.به هر حال واقعیت این بود که نتیجه نخستین همه پرسی، که قرار بود به حکومتِ پس از انقلاب، جامه دموکراتیک بپوشاند از پیش معلوم بود و این خود به خود برای آن هایی که خاطره تلخی از انتخابات فرمایشی داشتند، نوع دیگری از انتخابات های با نتیجه از پیش معلوم را به یاد می آورد.

احساس از پیش روشن بودن نتیجه انتخابات در سال های اول انقلاب، نتیجه طبیعی غلبه رهبری روحانیون بر فضای انتخابات دانسته می شد و سرکوب نیروهای چپ و ملی گرا و خواهان سلطنت در زیر آوار غلبه تدریجی پوپولیسم مذهبی و جو انقلابی ناشی از تصرف سفارت آمریکا و حمله عراق به ایران به فراموشی سپرده شد. اما ماجرا همچنان ادامه یافت.

در نخستین انتخابات ریاست جمهوری ایران در زمستان ۱۳۵۸ من برای انتخاب ابوالحسن بنی صدر در تبلیغات انتخاباتی فعال بودم، نخستین نشانه‌های شکاف میان آن‌هایی که تا آن زمان با حمایت نظامِ بر سر کار آمده بودند، آشکارشد. روحانیتِ برسرکارآمده نه توانست چهره‌ای غیر روحانی و شناخته شده برای نخستین کارزار انتخاباتی ریاست جمهوری خود پیدا کند و نه از یک دستی لازم برای تحمیل کاندیدای حزب جمهوری اسلامی به دیگر جناح‌های حاکمیت پر تشتت آن روز‌ها برخوردار بود. ما انتخابات را بردیم اما خیلی زود فهمیدیم جدال پشت پرده در حکومت تازه، جدی‌تر از آن است که برای رای دهندگان اعتباری قایل باشد.

پس از آن انتخابات تا سال‌ها یعنی شاید تا بیش از ۱۶ سال، انتخابات به دو بازیِ جداگانه تقسیم شد؛ رقابت جناح های حاکم برای به دست گرفتن مجلس یا ریاست جمهوری و در آن بازی تنها کسانی حضور می یافتند که سودی از هم پیمانی با یکی از جناح های حاکم می بردند. و از سوی دیگر بازی رقابت های محلی که لایه زیرین حضور در سیاست را به ویژه در شهرستان ها و روستاها برای گروه ها و اقشاری فراهم می ساخت که واقعیت حضور در انتخابات را با خواسته هایی کوچک تر از تغییر در ماهیت سیاسی حاکمیت جست و جو می کردند. در این ۱۶ سال عیان شد که تضمین حداقل هایی از مشارکت واجدینِ حق رای برای سر و سامان دادن یک انتخابات، چگونه به ماشین اداری و فضای روانی در ایران وابسته شده است، که شاید کم اهمیت ترین معیار برای سنجش اعتبار آزادانه یا عادلانه بودن انتخابات باشد. در این شرایط است که در ظاهری دموکراتیک، رای اعتبار خود را برای نشان دادن مشروعیت یک انتخابات از دست می دهد و انتخابات به یک بازی درون سیستمی بوروکراتیک تقلیل می یابد؛ انتخابات هایی برای به فراموشی سپردن آرزوهای بزرگ انتخاباتی. اما به هر حال همین انتخابات های ناآزاد و ناعادلانه هم توانست به شکل گیری رفتارها و عادت های انتخاباتی در بین گروه های مختلف مردم منجر شود و به این ترتیب می شد گفت انتخابات به پدیده آشنایی در سیاست ایران مبدل شده است؛ پدیده ای که بخشی از سیستم جابه جایی قدرت در سیستم حاکم است و درست مثل خود حکومت، نه دموکراتیک است و نه تهی از مشارکت مردم. نه می توان به این امید داشت که دموکراسی را به ایران بیاورد نه می توان گفت برای مردم بود و نبود و یا نتیجه اش مهم نیست. یک پدیده مهم و ضروری اما بدون معنای واقعی و تعریف شده اش.

از این زمان به بعد برای نیروهای تحول خواه، به ویژه برای نیروهای آزادی طلب و آنان که باورهای سکولار داشتند، انتخابات اهمیتی تازه یافت. از دید این نیروها، که بخشی از آن ها به تناوب هم پیمان اصلاح طلبان یا میانه روها و کارگزاران بوده اند، انتخابات تنها به دلیل کاربرد فرعی آن، یعنی فراهم آوردن فضایی برای نمایش سیاسی نیروهای محروم از حضور در سیاست، اهمیت پیدا کرد و برای مخالفان حکومت، و باز هم به ویژه برای مخالفان خارج نشین، از منظر وارد شدن در بازی تحریم.

به این ترتیب بهره های انتخابات برای گروه های مختلف سیاسی و اجتماعی بهره های متفاوتی شد اما به جز دو استثنا، یعنی در انتخابات دوم خرداد و انتخابات ۸۸ این بهره های مختلف هیچ گاه به برآیندی کلان برای سو دادن به تحول سیاسی در ایران مبدل نشد. این تحولات به شرکت کنندگان در بازی انتخابات آموخت که اگر در انتخابات ایران شرکت می کنند بهتر است آرزوهای بزرگ خود را فراموش و به رضا دادن به قضا دل خوش کنند.

اگر از منظر مشارکت اجتماعی و میزان سهم بری گروه ها و اقشار اجتماعی در انتخابات نگاه کنیم در مجموع به جز دوره هایی استثنایی مانند مجلس ششم یا انتخابات دوم خرداد، طبقه متوسط شهری در ایران همواره بازنده و اقشار متوسط رو به پایین و روستاییان عمدتا برندگان انتخابات بوده اند. علت آن هم روشن است؛ ماشین رای گیری حکومت رای لازم برای پیشبرد برنامه های سیاسی خودرا از میان این گروه ها تامین می کند.

حالا هم همان گروه ها و نه طبقه متوسط ایران صاحبان اصلی آرا به حساب می آیند و دل بستن به انتخابات برای جناح هایی معنا دارد که می توانند در مسابقه برای به دست آوردن رای در درون زمینی بازی کنند که یک طرف آن ماشین انتخاباتی احمدی نژاد است و طرف دیگر آن قدرت وتوی خامنه ای. در این زمین برندگان، نه رای دهندگان، که بازیگران پشت پرده ای هستند که از مشارکت در رقابت اقتصادی این سال ها بهره برده اند؛ چه در درون سپاه و چه نیروهای تازه به دوران رسیده پیرامون رانت های دولتی. شاید تنها برای این گروه ها هنوز انتخابات صحنه ای باشد برای آرزوهای بزرگ.