برای تبر گریه می کنم!

نویسنده

asiehamini.jpg

تلفن زنگ می زند. شماره لی لی است. فکر می کنم برای تبریک عید است و کلی شرمنده می شوم. تازه از راه سفر رسیده ‏ام و هنوز نه به کسی تبریک تلفنی گفته ام و نه به دیدن دوستانم رفته ام. ولی نگرانی دوست من بیش تر از آن است که به ‏تبریک و سال نو ربط پیدا کند. می گوید این حرفها باشد به کنار! از خدیجه خبر داری؟

نه؟ چه شده؟! هر فکر بد دیگری، از تصادف گرفته تا انواع بیماری ها به ذهنم می رسد به جز این که او را با دستبند از ‏خانه اش برده باشند به بازداشتگاه!‏

نه اینکه این کار عجیب است، نه. عادت کردهایم به آن. اما این رفتار برای زنی مثل خدیجه مقدم که همیشه برای من نمونه ‏آرامش و منطق بوده است، به قدری دور از ذهن است که وقتی تلفن قطع می شود ، دائم به این فکر می کنم که چرا؟!‏

چرا زنی مثل خدیجه مقدم؟! که حتا در 22 خرداد 85 به مرد سبز پوشی که به او توهین می کند به آرامی می گوید ‏‏”خجالت بکش من هم سن مادر توام” . و البته او پاسخش را با بدترین دشنام ها می دهد.‏

از عصر که خبر را شنیده ام تا نیمه های شب که این سطور را می نویسم، چهره مهربان خدیجه مقدم از مقابلم محو نمی ‏شود. او را از سالها پیش می شناسم. سالهایی که زنی سرسخت در مبارزه با آلودگی های محیط زیستی بود. جامه ای که ‏هنوز هم به تن دارد. ‏

وقتی 20 بهمن 1384، شهرداری تهران 12 هزار اصله درخت را در لویزان قطع می کند تا بزرگراه شهید زین الدین، ‏علاج ترافیک سنگین شرق و شمال ش ق تهران شود، صبح زود خدیجه مقدم و جمعی از حامیان محیط زیست با ‏پلاکاردهایی دردست راهی لویزان شدند تا با خیمه زدن در جنگلهای لویزان، مانع قتل بیشتر درختان شوند. ‏

برخی از مردم فقیر منطقه به اعتراض حامیان محیط زیستی معترض می شوند زیرا آنها آن قسمت از جنگل لویزان را ‏پناهی برای معتادان و خلافکاران و فراریان توصیف می کنند و چه انرژی باور نکردنی داشتند خدیجه و دوستانش تا مردم ‏را در حمایت از جنگل فرا بخوانند و علاج دردشان را جایی دیگر بجویند.‏

خاطرات این چند سال را ورق می زنم. در یکی از نشستهای فعالان جنبش زنان – شاید هم اندیشی، یادم نیست- بعد از ‏احوال پرسی گفت : تو مهمانی نمی دی؟ گفتم چطور؟ گفت “ یه پیشنهاد داریم برای همه کسانی که در خانه مهمانی می ‏دهند که هم به نفع آنهاست و هم به نفع یک عده زن خودسرپرست” و بعد با کلی انرژی از گروهی از زنان صحبت کرد که ‏سرپرست خانواده اند و با کمک او و عده ای از دوستانش توانسته اند در یک طرح کارآفرینی، آشپزخانه ای تدارک ببینند و ‏غذاهایی مطبوع با قیمتهای مناسب به مردم ارائه کنند. خدیجه مقدم نه فقط به این زنان در راه اندازی تعاونی زنان کمک ‏کرد که از هر موقعیتی برای معرفی و پشتیبانی از آنها استفاده می کرد.‏

خدیجه مقدم اگر چه به خاطر فعالیت داوطلبانه و حمایت مادرانه اش در کمپین یک میلیون امضا، و راه اندازی کمیته ‏مادران این کمپین به همراه عده ای دیگر از زنان با تجربه تر کمپین، شهرتی مادرانه در حمایت از جوانان برابری خواه ‏یافت، اما پیش از اینها فعالیتش در نفی جنگ و لزوم توجه به صلح طلبی، او را زنی و مادری که حامی زمین و فرزندان آن ‏است معرفی کرده است.‏

او صلح، امنیت و محیط زیست را مسائلی به هم پیوسته می داند و در همایش “زن و صلح” که به همت گروه هم اندیشی ‏زنان در دی ماه سال 85 در تهران برگزار شده بود، می گوید: “ از زباله های باقی مانده از غنی ‏سازی اورانیوم در صنایع ‏نظامی و ساخت سلاح های‎ ‎زرهی استفاده می شود که 300تن از این گلوله ها و بمب ها در جنگ خلیج ‏فارس، کوزوو و‎ ‎صربستان بر سر مردم ریخته شد. با انفجار این بمب ها، ذرات معلق ناشی از آزادشدن‎ ‎اورانیوم فرسوده (زباله های ‏ناشی ‏از غنی سازی اورانیوم)به صورت ذرات معلق در هوا‎ ‎باقی می ماند و تامیلیون ها سال در آب و خاک باقی می ماند و وارد ‏بدن ‏انسانها نیز‎ ‎می شود.“‏

نقد کردن جنگ در شرایطی جسورانه است که بتوانی همه سوی جنگ را به نقد بکشی. وگرنه نقد یک طرف، که سیاست ‏های طرف مقابل را توجیه کند، نه حمایت از صلح است و نه امنیت. از این رو چالش او و بسیاری دیگر از زنان طرفدار ‏صلح، چالشی است با همه کسانی که به هر اسمی، سرنیزه جنگ را به جای زبان گفت و گو به جهان نشان می دهند. ‏

او می گوید: “ بعد از بمباران عراق، ناهنجاری های جنینی چهار تا شش برابر و ابتلای به سرطان، هفت‎ ‎تا ده برابر شده ‏است و حتی ‏باعث شده تا 67درصد فرزندان سربازان جنگ عراق که به‎ ‎کشورهای خود برگشته اند، از کوری، مشکلات ‏تنفسی و انگشتان به هم ‏چسبیده رنج می‎ ‎برند و سندرمی که نام آن را خلیج فارس گذاشته اند در بین 200هزار سرباز ‏برگشته از‎ ‎جنگ خلیج فارس مشاهده ‏شده است.“‏

و این گونه او در دفاع از صلح نیز پیشتاز است و در کنار زنانی دیگر کمپین مادران صلح را براه می اندازند.‏

خدیجه مقدم ، صبح امروز در حالی راهی بازداشتگاه شد که دستبند به دستش بسته بودند. تا ساعتی پیش که با خانواده اش ‏صحبت می کردم، به نقل از او گفته انند برای کدام جرم باید وثیقه بگذارم؟! من مرتکب جرمی نشده ام!‏

و خواهرش دلسوزانه و صادقانه می گوید که به آنها گفتم او هم می توانست مثل من سرش به زندگی خودش باشد. اما اینکه ‏برای همه دل می سوزاند خطاست؟! خواستیم که دستبند نزنند، گفتند معذوریم! ‏

وثیقه و دستبند و حکم بازداشت برای زنی است که همین سه ماه پیش برای تهیه دیه و گرفتن رضایت و دستکم تدارک ‏دیداری برای مادری که چشم براه فرزندانش تا لحظه مرگ تشنه ماند، بیشتر به شوخی شبیه است! ‏

و البته این شوخی با ما در جریان است. دستگیری زنی 56 ساله که به کتک زننده اش در خیابان می گوید : پسرم! ‏

راستی کاش عکسی از او بود در 22 خرداد 85. بودن در کنارش دلگرمی من بود. هم نترس بود و هم مراقب. چشمش به ‏دنبال همه بود. سراغ تک تک بچه ها را می گرفت. ‏

خدیجه مثل شمشاد است. نگران او نیستم و نیستیم. نگران تبری هستم که به یاد نمی آورد درخت را. خدیجه مرا یاد مادرم ‏می اندازد. و همین است که دوستش دارم.‏