شریعتی: اسماعیلیه و زیدیه

اکبر گنجی
اکبر گنجی

طرح مسأله : علی شریعتی شیعه ی دوازده امامی بود. اما تشیعی که او اختراع می کرد، گزینشی و سراسر انقلابی بود، با تاریخی خون بار. تشیع انقلابی او، اسلام را هم به کربلا و عاشورا فرو می کاست. می گفت:

“محمدی را قبول دارم که رسالتش در عاشورا تجلی می یابد. نبوتی را می پذیرم، که پیامش در عاشورا کمال می بخشد. قرآنم، قرآنی است که به کربلا وصل می شود. ابراهیم، ابراهیمی است که به حسین می پیوندد، و اسماعیلم، اسماعیلی است که به پسر حسین می رسد، من بی حسین، هیچ کسی را، هیچ چیزی را نمی پذیرم”(7، صص 217- 216).

این چنین تشیعی، دوست و دشمن می سازد، دوستان خدایی اند و دشمنان شیطانی. شریعتی با ابوبکر و عمر و عثمان نیز چنین می کرد. می گفت:

“بعد از سقیفه، دو شناخت ایجاد می شود:علی:امام شایسته، ابوبکر خلیفه ی ناشایست… در مسیر تاریخ، خلیفه ی غاصب، رسماً صورت اهریمن می یابد، و از جانبی علی در ذهن و وجدان تاریخ محروم انسان ها، تجلی الله پیدا می کند(آنتی تز شیطان)“(7، صص 196- 195).

“تشیع انقلابی” شریعتی، از درون ناسازگار و از برون مواجه با رقبای درون دینی(اسماعیلیه و زیدیه و… )بود که شورشی تر و مبارزتر از تشیع دوازده امامی بودند. “تشیع انقلابی” را چگونه اختراع می کرد؟ این مسائل را چگونه حل می کرد؟

 

امام زاده های انقلابی

می دانیم که تعدادی از امام زاده ها به کشورهای دیگر رفته اند. اما در طول تاریخ، هر روستایی در رقابت با روستای دیگر، امام زاده ای “ اختراع ” کرده و سپس مدعی شده که آن امام زاده را پس از قرن ها “ کشف ” کرده است. شمار این گونه امام زاده های جعلی، پس از پیروزی انقلاب 57 به شدت افزایش یافته است. علی شریعتی همه ی این امام زاده ها را به انقلابیون تاریخ تبدیل می سازد. می گوید:

“سادات، خانواده ی بزرگی بودند که مرکزشان علی بود، و توجه به سادات و بنی علی ، نفی بنی امیه و سپس بنی عباس، وجود سادات خود پایگاهی بود علیه حکومت ها، و طبقات و رژیم حاکم. پس بی جهت نیست که بنی عباس و بنی امیه، فرمان قتل عام سادات را صادر می کنند و می خواهند که هر کجا نشانی از آل علی یافتند محو کنند. برای فهم این مدعا، در ایران و هند، تا شمال آفریقا و الجزایر، بگردید، و بپرسید که چرا در هر تنگنا- هر گردنه، نقطه ی استراتژیکی و هر کوه و کمره ای- امام زاده ای مدفون است”(7، صص 199- 198).

این مدعا، سپس صریح تر می شود. هر یک از این امام زاده ها:

“عضوی از حزب انقلابی علوی بودند، که حکومت ها را نمی پذیرفتند و حکام را غاصب می دانستند، با آنان می جنگیدند . و از کمک مردم عدالتخواه و مظلوم، برخوردار بودند”(7، 199).

به گفته ی شریعتی، سادات انقلابیونی بودند که حلقه ی متصل امام[ائمه ی شیعیان] و توده ها را می ساختند. “ حزب رسمی و ارگانیزاسیون داشتند … صاحب تشکیلات منظمی بودند … از مرکز و امام دستور مبارزه و مجاهده ی در محیط می گرفتند و به تشکیلات می رساندند”(7، صص 200- 199).

“تشیع انقلابی”، تشیع شریعتی است، نه تشیع تاریخی. شریعتی تشیع تاریخی را تحت عنوان “تشیع صفوی” رد می کرد. مطابق تعریف هنجاری او، فقط شیعیان انقلابی- که خون به پا می کردند و به شهادت می رسیدند- شیعه ی واقعی بوده و به “تشیع علوی” تعلق داشتند. می گفت:

“شیعه، در برابر دستگاهی چون خلافت، جز شهادت سرمایه و سلاحی ندارد “(7، صص 203- 202).

شریعتی، تاریخی خونبار از تشیع بر می ساخت. همه ی امام زاده ها- اصلی و قلابی- به انقلابیون و شهداء تبدیل می شدند. می نویسد:

“امام زاده هایی را که امروز در صعب العبورترین و پرت ترین نقاط کوهستان ها می بینیم، مدفن آن شهدای علوی و شیعی است که بعد از آن قتل عام و کشتار، به بیابان ها و کوهستان ها پناه می برند تا به دور از چشم عمال و داروغه های خلافت، به قلب توده های دورترین روستاهای تشنه ی عدالت، نفوذ کرده آنها را در دل سهمگین ترین کوهستان ها و بیابان ها، علیه دستگاه حاکمه ی جور بیاشوبند و بذر مقدس مبارزه ی ائمه ی شیعه را در عمق دل های آرزومند و رنجدیده ی آنها بپاشند و آن را نسل به نسل، بارورتر کنند. چنین است که در پشت هر تپه ای، کنار هر تخته سنگی و در زیر هر دیواری شهیدی خوابیده است و امام زاده ای برپا “(7، ص 160).

شریعتی این ایده را که گنبد و بارگاه امام زادگان در کوه و کمرها یادبود قیام ها و انقلاب های خاندان پیامبر علیه ستمکاران تاریخ است، گویا از روایتی گرفته باشد که می گوید هر مسجدی روی قطره ی خون شهیدی بنا شده است. به قول سید بحر العلوم در منظومه فقهی درّه :

والسرّ فی فضل صلاة المسجد

قبر لمعصوم به مستشهد

بقطرة من دمه مطهّرة

طهّره الله لیوم ذکره

این مدعا که این بناها همه بنای یادبود و یادآور قیام خاندان پیامبرعلیه ظالمین تاریخ باشد، ایده ی جالب و احساس برانگیزی است، اما این مدعای ایدئولوژیک با سیره و شیوه عملی امامان شاخه ی تشیع اثنی عشری که همه ی کتابهای شیعه و سنی ثبت و ضبط کرده اند، تفاوت بنیادین دارد. به اضافه ی این که اکثر این امام زاده های قلابی را برای سرکسیه کردن مردم بیچاره ساخته اند. آیت الله شیخ ابراهیم زنجانی- از مجتهدان دوران مشروطه- در خاطرات خود یکی از معجزاتی که خدام و شیوخ برای سرکیسه کردن مردم برای حضرت قیدار ساخته اند، توضیح داده است. می گوید پس از شایع کردن آن معجزه، مردم از سراسر ایران به سوی زنجان روانه شده و در راه شعار می دادند و گمان می کردند که به زیارت همه ی ائمه می روند. اما من ترسیدم که اگر تکذیب کنم، بگویند “ به معجزه شک ” دارد. او هم به قیدار رفته و خادم را احضار کرده و از اواعتراف می گیرد که چنان معجزه ای را برای سرکیسه کردن مردم جعل کرده و انگشتری را در آتش سرخ کرده و بر انگشت خواهر خود زده و گفته اند جای مهر همه ی ائمه است. سپس اضافه می کند:

“قیدار یک ده خوب متوسطی است میان راه و سر جاده ی کربلا… در آن جا قبری است و گنبد و دستگاه و بارگاه و صندوق و زینت ها و فرش و اسباب و قندیل ها دارد. این شیوخ مفتخوار می گویند این قبر قیدار پیغمبر است، پسر حضرت اسمعیل، پسر حضرت ابراهیم که کعبه را ساخته و قطعاً دروغ است . برای فریب عوام، مانند هزاران قبر امام زاده که هر طرف ایران آن ها هم سبب یک نوع بدبختی ایرانیان و مفتخواری و بیکاری و رواج خرافات است، این را هم ساخته اند . قیدار پسر بزرگ حضرت اسمعیل قطعاً در مکه وفات کرده و قبر او در کوه های مکه است. در تاریخ از نسل او چندین طایفه در میان اعراب مشهورند و در کتب مقدسه ی عهد عتیق کوه های قیدار ذکر شده. پیغمبر هم نیست . آن وقت ابداً میان اعراب خصوصاً مکه با ایران ارتباطی نبوده. ایران زردشتی کجا قیدار آن هم پیغمبر کجا، شاید قبر یکی از روحانیون زردشتیان بوده باشد. قبر ارغون خان مغول نواده ی هلاکوخان در آن نزدیکی است و شاید آن قبر هم مال یکی از بزرگان مغول است”( خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی ، به اهتمام غلامحسین میرزا صالح، انتشارات کویر، ص 144).

بسیاری از امام زاده های ایران از این قیبل اند. اگر چه قلابی و اختراعی اند، اما به درد تحمیق مردم و پر کردن جیب یک صنف می خورند. مدعیات شریعتی در این خصوص متکی بر شواهد و قرائن تاریخی نبود، برای ساختن تشیع انقلابی، به انقلابی بودن همه ی امام زاده های قلابی و اصلی نیاز داشت.

 

تبیین و توجیه غلو

 

چرا شیعیان درباره ی ائمه غلو کرده و آنان را تا مقام خدایی بالا برده اند؟ شریعتی- در فروردین یا اردیبهشت 1356 - فرایند بزرگ کردن ائمه از طریق غلو را تبیین می کند. می نویسد:

“تحلیل دیالکتیکی پدیده ی غلو و مذهب علی اللهی در تاریخ این است که علی، آنتی تز حاکم است. در برابر منحی خلافت و سلطنت، که از مراحل ” غاصب ، ظالم ، فاسد ، ابلیس “ می گذرد، علی به عنوان آنتی تز این خلفا و سلاطین، از شیخین[ابوبکر، عمر و عثمان] تا معاویه و یزید و… متوکل و هولاکو و… ، در مسیر منحنی امامت مراحل برحق ، عادل ، معصوم و الله را در ذهنیت توده ها و طبقات قربانی حکام می پیماید”(1، ص 110).

پس بدین ترتیب از علت یا علل، و چگونگی اختراع “تشیع غالی”- که ائمه را معصوم، دارای علم غیب، رجعت کننده ی به دنیا، واسطه ی فیض، مدیر عالم خلقت، کسانی که خداوند عالم را به خاطر آنان خلق کرده و تنها کانال ورود به بهشت قلمداد می کند- آگاه می شویم. اما مسأله ی ناموجه این است که علی شریعتی این فرایند را تأیید و توجیهی انقلابی برای آن می تراشد . می گوید:

“اگر به تاریخ بازگردیم و ظلمی را که بر این خاندان رفته است تجربه کنیم، نه تنها تعجب نمی کنیم، بلکه لازم هم می دانیم و همزبان می شویم . دستگاه های تبلیغاتی حکومت، با همه ی امکاناتشان کوشیده اند، تا از علی چهره ای زشت، و غیر مسلمان! بسازند… آن وقت در برابر این هجوم، و در برابر این همه تبلیغات، از شیعه چه انتظاری دارید؟ جز این که به کوری چشم آنان، به چهره سازی برخیزد، و از علی چهره ای خداگونه بسازد “(7، صص 205- 204).

” برساخته گرایی “ شریعتی کاملاً مشهود است. از چهره سازی سخن می گوید. از این که چون دشمنان علی علیه او تبلیغ می کردند، شیعیان هم علی خداگونه را ” اختراع “ کردند. تفاوت شریعتی با آخوندها این است که به نحو انقلابی این عمل را موجه می سازد. انقلاب و مبارزه، مقتضیاتی دارد. یکی از مقتضیات انقلاب ، غلو کردن درباره ی رهبری انقلاب است. می گوید:

“شیعه با مبالغه در توصیف شخصیت علی ، در برابر دستگاه حاکم می ایستد، و هجوم تبلیغاتش را سد می کند و در برابر مبالغه در تحقیر علی، مقاومت تبلیغاتی می کند”(7، 205).

 

الف- برساختن اسطوره ی علی

او خود در برساختن چنان چهره ای از ائمه آگاهانه فعالیت داشت. در نیمه ی دوم اسفند 1347 دو شب سخنرانی در حسینیه ی ارشاد تحت عنوان “ علی حقیقتی بر گونه ی اساطیر ” (26، صص 45- 5) ایراد کرد. در این سخنرانی می پرسد “چرا انسان اسطوره می سازد “، به نقل از فردوسی می گوید که “رستم یلی بود در سیستان، ” منش کردم این رستم داستان”. برای این که ایران، ایرانی و این قوم احتیاج به داشتن رستم دارد ولی ندارد، می سازیمش . یا یلی را می گیریم می سازیم یا اصلاً همین طور الکی می سازیم “(26، ص 38).

شریعتی هم از طریق غلو کردن آگاهانه امامان را می ساخت . از ترکیب همه ی اسطوره ها و رب النوع های بشری، علی را می سازد . برساخته ی اختراعی او- حضرت علی- “ رب النوع انواع گوناگون عظمتها، قداستها و زیبائیهاست “26، ص 41).

 

ب- مبالغه در لجن مال کردن عثمان

با همه ی اصحاب پیامبر گرامی اسلام آگاهانه چنین می کرد. منتها، عثمان را “ لجن مال ” می کرد و ابوبکر و عمر و عثمانی که بر می ساخت، همان یاران پیامبر نبودند که همگی در کنار علی علیه مشرکان و کفار جنگیده بودند. در سال 1355 طی دو نامه به آقای حجتی کرمانی، پروژه ی آکاهانه ی “لجن مال کردن” عثمان در تمام زندگی اش را توضیح می دهد. می نویسد:

“من از کلاس چهارم و پنجم دبیرستان که دانش آموزی پانزده شانزده ساله بودم تاکنون که خانه نشین شده ام و بازنشسته، با عشق ابوذر زندگی کرده ام و طبیعتاً با نفرت از عثمان قاتل ابوذر… شاید اولین کسی باشم که نفرت از عثمان را به این شدت ، با شدت عشق به ابوذر، در میان نسل جوان و روشنفکر این مملکت پخش کرده ام”(1، ص 167). “22 سال پیش که شاگرد مدرسه ای بودم، عثمان را لجن مال کرده ام “(1، ص 191). “امروز تمامی روشنفکران آزاداندیش جهان اسلام… عثمان را به لجن می کشند “(1، ص 163). ابوبکر را در همدلانه ترین الفاظ، بارها و بارها ” رهبر کودتای انتخاباتی “ نامیده است.

شهید آیت الله محمد باقر صدر در تشیع مولود طبیعی اسلام، نوشته است که اختلاف شیعیان و سنیان، اختلاف دو گونه تفسیر از وقایع صدر اسلام است، باید آن اختلافات را معلول دو نوع “ برداشت ” و “ تفاوت برداشتها و ایده ها ” میان اصحاب پیامبر گرامی اسلام به شمار آوریم. شریعتی در سال 1355، ضمن تعریف و تمجید فراوان از شهید صدر، به شدت با این نظر او مخالفت می ورزد. سخنان بالا علیه عثمان را در نقد همین کتاب بیان کرده است. به شهید صدر می گوید که باید تاریخ را به طور علمی تحلیل کرد و واقعیت ها را دید، نه آن که :“سرسری رد شویم و با نگاهی توریستی از قلب پر از عجایب و غرایب و آن همه آیات و آثار، بگذریم… و جدی ترین تضادها را و زننده ترین جبهه گیری ها را و معنی دارترین جدل و جدالها را… “نادیده بگیریم(1، ص 189). مقبول او این است که ” به زبان انقلاب فرانسه “ به تحلیل وقایع صدر اسلام پرداخته شود. حاصل چنین تلاشی چیست؟

“به طور طبیعی، انقلاب اسلام به صورت دو گرایش، محافظه کارانه ی دست راستی ، در برابر گرایش انقلابی چپ گرا شکل گرفت و این دو گرایش حتی در عصر شخص پیامبر نیز وجود داشت و در مقایسه ی نحوه ی تلقی و شیوه ی عمل اصحاب، در حضور پیامبر و در جنگ به رهبری شخص پیامبر، خود را نشان می داد… این که علی تنها ماند و شیخین اکثریت را گرفتند نیز طبیعی بود… چه همیشه جناح تندرو اجتماعی و انقلابی در برابر جناح محافظه کار و متکی بر قدرتها و عادتها و تمایلات موجود و ریشه دار در اقلیت می ماند”(1، صص 194- 193). “ریشه ی تمام مسایلی را که در پیرامون جریانات انتخاباتی بعد از پیغمبر… مطرح است، بایستی در تضاد طبقاتی جستجو کرد”(5، ص 130).

این گونه بود که شریعتی اصحاب پیامبر را به دو گروه انقلابی و ضد انقلابی تقسیم و نزاع آنان را به جنگ طبقاتی فرو می کاست. انقلابیون را از طریق غلو بزرگ می کرد و ضد انقلابیون را لجن مال می کرد. اما استفاده ی از مفهوم “ انقلاب ” برای تحلیل وقایع صدر اسلام، دقیق نیست. انقلاب پدیده ای متعلق به دوران مدرن است و به معنای دقیق کلمه، کاربردی در تحلیل رویدادهای جزیرة العرب- که جامعه ای ساده و بدوی بود- نمی تواند داشته باشد. مگر آن که هر حرکت اعتراضی را “انقلاب” بنامیم. اگر مهمترین حرکت اعتراضی شیعیان را حرکت امام حسین به شمار بیاوریم، آن حرکت را هم نمی توان “انقلاب حسین” نامید. می خواستند به زور از او برای یزید بیعت بگیرند و امام نپذیرفت. مذاکرات امام از ابتدأ تا انتها نشان می دهد که او قصد برپا کردن انقلاب- اگر هم در آن دوران معنا داشته باشد- را نداشت. اما ما با نادیده گرفتن این نکته ی مهم گفت و گو را ادامه خواهیم داد.

 

ج- اختراع ابوذر سوسیالیست ضد سرمایه داری

از ابوذر یک انقلابی ضد سرمایه داری می ساخت. از منظر جامعه شناختی سخن می گفت، اما معلوم نبود چگونه در جزیرة العرب ساده ی بدوی زمان پیامبر گرامی اسلام “ نظام سرمایه داری ” می توانسته وجود داشته باشد که ابوذر اختراعی اش ضد نظام سرمایه داری باشد؟ در سال 1355 نوشت:

“ابوذر غفاری… یک عرب بدوی بی سواد صحراگرد قرن هفتم میلادی در شبه جزیره گمنام و بسته ی عربستان چه شده است، که اکنون حرف که می زند، گویی پرودن است یا داستایوسکی و گویی روشنفکر انقلابی جامعه شناس و اقتصاد دان و مردم شناسی است که انقلاب کبیر فرانسه را پشت سر گذاشته و مسأله ی استثمار و بورژوازی و غارت سود اضافی و تبعیض طبقاتی و آمبورژوازمان روشنفکران و رهبران انقلابی جامعه را همه می داند و از یک فرهنگ غنی سوسیالیستی آگاه است و در کشمکش ها و مبارزات سیاسی و ایدئولوژیک طبقاتی از قرن هجده به خصوص نیمه ی قرن نوزده تاکنون حضور داشته است و مسأله ی حق فرد و مسئولیت عمومی اجتماعی را هم چون داستایوسکی می شناسد و تحلیل می کند”(4، صص 127- 126).

ابوذر هیچ یک از اینها نبود و نمی توانست باشد. یعنی زمینه و سیاقی که او در آن می زیست، چنان امکانی را فراهم نمی آورد. اما شریعتی در رقابت با رقیب قدری چون مارکسیست ها- خصوصاً پس از وقایع انقلاب ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق- که اسلام به حمایت از سرمایه داری متهم می شد، به ابوذر کمونیست(یا سوسیالیست) احتیاج داشت، لذا آن را اختراع کرد. به مارکسیست ها می گفت، اگر شما دنبال مارکس و انگلس و لنین و استالین و مائو می روید، ما خودمان اصل اصلش را داریم. می نوشت:

“ابوذر کیست؟ یک انقلابی بزرگ، ضد اشرافیت، ضد استبداد، ضد سرمایه داری (کنز) و ضد فقر و تبعیض. کسی که بهتر از پرودن سخن می گوید”(4، ص 260). “ابوذر برای برابری اقتصادی و مبارزه ی با استثمار طبقاتی و نظام سرمایه داری جدیدی که در اسلام عصر عثمان زنده شده بود و طبقه ی جدید را به وجود آورده بود قیام کرد و شعارش آیه ی “کنز”(سرمایه داری)“(19، ص 79). “ابوذر… مترقی ترین مبارزه ی ضد طبقاتی و به معنی واقعی و علمی امروز انقلابی و ضد استبدادی و ضد سرمایه داری را در تاریخ و مذهب آغاز کرد”(5، ص 103). “ابوذر می گوید:وقتی فقر از دری وارد می شود دین از در دیگری بیرون می رود. این دین غیر از دین صوفیانه ی سعدی است که می گوید: اندرون از طعام خالی دار . معلوم است که در آن چی می بینی! هیچ چی! سر و صداهای روده های خالی. صدای باد معده “(5، ص 108). “ابوذری که دشمن سرمایه داری است… مالکیت استثماری و سرمایه داری فردی را ملغی می شمارد”(5، ص 191). “ابوذر دشمن آشتی ناپذیر سرمایه داری ” است(5، ص 235).

رقیب دموکرات و لیبرالی وجود نداشت. خطر، فقط و فقط خطر مارکسیست ها بود که سازمان مجاهدین خلق را هم- پس از انقلاب ایدئولوژیک- ربوده بودند:“به نام وارث مهاجران و مجاهدان نخستین اسلام معاصر، از غیبت عزیزترین شهیدان، برای پر کردن رندانه و غاصبانه ی خلاء وجود و حضور آنان بهره می جویند و به جای تجلیل از اسلام و از میراث شهدای اسلام، به تحریف و توهین و تحقیر آنان و راه آنان همت می گمارند و تمامی اتهامات دشمن را علیه آنان تثبیت می کنند”(1، ص 205). براین اساس اسلام و تشیع انقلابی ضد طبقاتی ساخته می شد . در همان سال 1355 می نوشت:

“در جامعه شناسی قرآن، که یک جامعه شناسی صریح طبقاتی است:جامعه طبقه ی دایمی است، سه طبقه که طبقه ی مرکب حاکمه را می سازند، در سه سمبل نشان داده شده اند فرعون : قدرت حاکمه ی سیاسی ، قارون : قدرت حاکمه ی اقتصادی ، بلعم باعور : قدرت حاکمه ی مذهبی و فکری “ (4، ص 202. تأکیدات از شریعتی است).

خطاب به جوان های مسلمان در سال 1355 می نوشت:

“جامعه ی بی طبقه و ضد سرمایه داری و ضد بورژوایی را نه در مارکسیسم، که در امت توحیدی و میزان و قسط و نفی سودخواری و کنز و محکومیت دنیاگرایی و اصالت کار و انحصار مالکیت مال به خدا و جانشینی مردم و شعار ابوذر ” بجوئید(5، ص 205. تمام تأکیدات از شریعتی است).

به روشنفکر متجدد می تازد که چرا اسلام را با مسیحیت یکسان می گیرد؟ و چرا:

“تشیعی را که طی هزار سال، همواره، ایدئولوژی مبارزات رهایی بخش ضد استعماری در برابر امپریالیسم عرب و ترک و مغول و تکیه گاه فکری نهضت های انقلابی و آرمان های مردمی ضد طبقاتی و غالباً، روستایی در برابر فئودالیسم، اشرافیت و سلطه ی مرفه شهری بوده است، [از] مذهب بودایی… تمیز نمی دهد”(5، ص 236).

 

انقلاب، موجه ساز همه چیز

او همه ی افکار و اعمال شیعیان در طول تاریخ را به روش های انقلابی موجه می ساخت. می گوید:

“همه در تقدیر تاریخی شیعه و در رسالت ضد طبقاتی و ضد حکومتی، و مردمی و حق طلبی و آزادیخواهی و عدالت جویی آل علی است و همه ی این ها در موضع اجتماعی و اعتقادی ویژه ی شیعه در برابر دستگاه خلافت جبار و در مبارزه ی با آن توجیه می شود و مشخص می گردد که همه ی اینها نقش های بزرگ انقلابی داشته اند “(7، ص 205).

شریعتی یک اصل تنظیم کننده برای بررسی عقاید شیعیان ارائه می کند. می گوید، “همه چیز شیعه” را باید “در برابر طبقه ی حاکم و رژیم حاکم… قرار داد و فهمید” چون این اصل “ما را در فهم ریشه و درک معنی و فلسفه و هدف و نقش هر حکمی، عقیده ای، رفتاری و شعاری از شیعه کمک می کند”(7، ص 206).

 

توجیه انقلابی حرام بودن موسیقی

می گوید، خرافی ترین عقاید شیعیان، اگر از این زاویه نگریسته شوند، موجه می شوند. سپس حرام کردن موسیقی توسط فقیهان شیعه را مثال زده و می گوید:

“به عقیده ی من، این تحریم ، یکی از منطقی ترین و مترقی ترین احکام در فقه شیعه به شمار می آید و نشانه ی آگاهی اجتماعی و توجه به همه ی جریانات سیاسی و فرهنگی و فکری و حتی هنری یی که در جامعه علیه مردم می گذرد”(7، ص 209).

می گوید آن چه فقیهان حرام کرده اند، غنا بوده و این کاری درست است. غنا:

“همان که در گذشته به عنوان هنر مطرب ها و کولی ها و رامشگران و دسته های رقص و آواز و ضرب و ساز می شناختیم و امروز به عنوان برنامه های هنری در کاباره ها، شب نشینی ها، دانسینگ ها، کلبه ها، برنامه های چشمک و شو و صفحات درخواستی و موسیقی رقص در گروه های هنری لاله زاری، زنگوله ها، گربه ی سیاه، بیتل ها، جازهای آمریکایی، جانی هلیدی، الویس پریسلی… در فیلم ها، رادیو ها، تلویزیون ها و تالارها و جشن ها… می شنویم. اینها موسیقی نیست، غنا است “(7، 211).

باز هم پای انقلاب در کار است. فقیهان هیچ گاه حرمت غنا، یا هر باور و رفتار دیگری را با انقلابی گری نمی سنجند. به تعبیر دیگر، انقلابی بودن و غیر انقلابی بودن مبنای پذیرش باور و حکم نیست. اما تشیعی که شریعتی بر می ساخت، چنین مبنایی داشت. ببینید که چگونه برای حرام کردن موسیقی از سوی فقیهان توجیهی انقلابی می تراشد:

“رهبران آگاه و متعهد شیعه ی انقلابی و مجاهد که سراپا درداند و شهادت و روح جهاد و رنج از ظلم و جنایت و آگاه از تبلیغات و تلقینات دستگاه های وابسته ی به خلافت و می بینند که چگونه دستگاه خلافت، در همان حال که قتل عام می کند و کاخ بغداد، در همان شب ها که امام شیعه و رهبران آزادی و تقوی و علم را در زیرزمین های هولناک خود به زنجیر کشیده و در سیاهچال ها شکنجه می دهد، در تالارهای پرشکوه افسانه ای اش از رقص کنیزکان و آواز مغنیان و گردش ساقیان و مدح و ثنای شاعران و تأیید و توجیه فقیهان غوغا برپا کرده و نه تنها درباریان و امراء، که توده های مردم را نیز، با آهنگ مستی بخش خواب آور لذت بار غنا چنان در بیخودی و لاابالی گری و تخدیر فرو برده که دنیا و مافی ها را از یاد برده اند و دم غنیمت می شمرند! فریادهای علی، خون حسین ، قتل عام علویان ، انباشتن زندان ها و فقر و ذلت مردم مسلمان و فاجعه ها و ستم ها را فراموش کن، به این درد سرها میندیش”(7، ص 213).

در این میدان انقلابی گری، که انقلاب اساس همه چیز است، مولوی و حافظ نیز به غنا تبدیل می شوند. می نویسد:

“یک دست جام باده و یک دست زلف یار

رقصی در این میانه چو مستانم آرزوست!

و در اوج فلاکت خلق و غوغای فاجعه و بیداد جور و جهل، به فریب لای لای نوازشگر می و مطرب، با لحنی خمارآلوده، عربده زن که :

راهی بزن که آهی برساز آن توان زد

شعری بخوان که با او رطل گران توان زد

این غنا است ، این “نقش اجتماعی تباه کننده و تخدیرکننده ی غناء” است، غنا نه تنها در فقه شیعه، بلکه در نظر همه ی روشنفکران متعهد و همه گروه هایی که صاحب ایدئولوژی اند و بار سنگین جهاد و بیداری توده را بر دوش دارند و حتی در نظر همه ی هنرمندان و حتی موسیقیدانانی که به هنر، به عنوان یک عامل رشد و کمال انسانی و اجتماعی می نگرند و برای آن ارزش قایل اند، حرام است و مبارزه ی با آن در متن رسالت اجتماعی و مسئولیت اعتقادی شان قرار دارد(7، ص 214).

شریعتی همه ی روشنفکران و هنرمندان و موسیقی دانان را به جمع فقیهان اضافه می کند، که جملگی، غنا را حرام اعلام کرده اند. همه چیز به مبارزه و مقاومت تقلیل می یابد. می گوید:

“غنا موسیقی شهوی تخدیرکننده است و در نظام خلافت، سمبل رژیم و عامل تخدیر توده ها، و شیعه با تحریم آن، بزرگ ترین ضربه را به دستگاه زده است و نقش ضد اجتماعی آن را رسوا کرده و در برابرش به مقاومت برخاسته است”(7، صص 215- 214).

 

مسأله ی اسماعیلیه و زیدیه

تبدیل تشیع به نهضتی سراپا انقلابی، یا “اختراع” تشیع انقلابی، شریعتی را با دو مسأله یا رقیب جدی مواجه می ساخت: اسماعیلیه و زیدیه. اگر رهبران این دو مذهب با ائمه ی همزمانشان مقایسه شوند، آنان انقلابی بوده اند، اما ائمه ی شیعه ی همزمانشان انقلابی و مبارز نبوده اند. اگر مبارزه و انقلاب اصل اساسی است، چرا آنها را نباید به عنوان رهبران راستین تشیع برگزید؟ شریعتی اختلاف این سه تشیع را به سه نوع استراتژی باز می گرداند. درباره ی تفاوت این سه می نویسد:

“شیعه ی اسماعیلی، استراتژی خود را بر این مبنا قرار داد که برای مبارزه ی با خلافت جور، بایستی امام و رهبر، در هر شرایطی، فقط مبارزه ی مسلحانه را انتخاب کند. شیعه ی زیدی هم از یک طرف ابوبکر و عمر را تبرئه کرد و از این راه، مسأله را قره قاطی کرد و در نتیجه، جهت گیری طبقاتی توده، گم و نابود شد. و از طرف دیگر، معتقد به استراتژی واحدی گردید که بر طبق آن، از خانواده ی علی، امام و رهبری را بر حق شناخت که در برابر خلافت جور قیام مسلحانه- قیام بالسیف- کرده باشد. این بود که با این بینش، تداوم و استمرار مبارزه- یا رهبری امت- را عملاً از میان برداشت”(7، صص 146- 145).

حالا نوبت آن بود که شریعتی نشان دهد چرا باید شیعه ی دوازده امامی را برگزید، نه شیعه ی اسماعلی یا زیدی را. توجیه او صریح و شفاف است. “فرماندهی انقلاب اسلامی” دوازده شخص خاص را به جانشینی خود انتخاب کرده است. همین و بس:

“اما شیعه ی امامی معتقد بود که تداوم و استمرار رهبری براساس اصل وصایت است. بدین معنی که مسئولیت ادامه ی نقش امامت پیغمبر اسلام و رهبری مبارزه را در طول دوازده نسل ، دوازده امام به عهده دارند که از طرف بالا و از طرف فرماندهی انقلاب اسلامی ، و نخستین ایدئولوگ نهضت، براساس اصل وصایت، معین شده اند که به حضرت مهدی ختم می شود. به علت همین اعتقاد هم است که شیعه ی امامی را به اعتدال و میانه روی و حتی سازشکاری متهم کردند”(7، ص 146).

پس اگر امامان انقلابی نبوده و به طور مسلحانه به جنگ حکام ظالم نرفته اند، مهم نیست، مهم این است که فرماندهی کل انقلاب این دوازده تن را برگزیده است؟ اما در کجا این انتصاب صورت گرفته است؟ شریعتی توضیحی تاریخی در این خصوص نمی دهد. بحث های او درباره ی غدیر خم نیز غیر تاریخی است. در جای دیگری مدعای بلادلیل انتخاب ائمه توسط پیامبر را با توسل به مارکس موجه می سازد تا انقلابی به نظر آید. می گوید همان گونه که مارکس حق داشت انگلس را به عنوان ایدئولوگ جانشین خود منصوب کند، و انگلس هم حق داشت پلخانف را به عنوان بزرگترین تئوریسین مکتب خویش معرفی کند، حضرت محمد هم حق داشت ائمه را به عنوان جانشینان خود- در امامت نه نبوت- منصوب کند.

اما تمام سخن بر سر این است که این مدعا بلادلیل است، اگر اسماعیلیه و زیدیه ی چنین باوری داشتند، محال بود منتصبان پیامبر گرامی اسلام را رها سازند و به دنبال جاعلان بروند.

شریعتی به ناسازگاری مواضع خود در این خصوص آگاه است. او که دائماً از تشیع انقلابی دفاع می کرد- در واقع آن را اختراع و بر می ساخت- اینک با رهبران شیعی انقلابی تر از ائمه روبرو شده است. می گوید:

“با توجه به ظاهر این سه استراتژی، در نظر روشنفکر امروز، چنین جلوه می کند که استراتژی دو رژیم اسماعیلی و مخصوصاً زیدی، به استراتژی رژیم های انقلابی نزدیک تر است تا استراتژی شیعه ی امامی. زیرا در نظر او استراتژی شیعه ی امامی، به استراتژی رژیم های محافظه کار موروثی نزدیک تر است تا آن دو استراتژی دیگر”(7، ص 146).

با توجه به این معضل، شریعتی دوباره به پیامدگرایی فایده گرایانه توسل می جوید. می گوید باید به “نتیجه و بازده” آنها نگاه کرد. “ارزش یک استراتژی” به نتایج و بازده آن است.

 

الف- اسماعیلیه

اول به سراغ اسماعیلیه می رود. می گوید حسن صباح یکی از بزرگترین تروریست های تاریخ بوده و امام فعلی اسماعیلیه هم فردی فاسد بیش نیست. نتیجه ی امامت اسماعیلی فساد است، امام فاسد هم که نمی تواند امام باشد. می نویسد:

“درست است که اسماعیلیه، در قرن پنجم، ششم، هفتم و هشتم هجری آن چنان قدرت نیرومندی را به وجود آورد که نظام خلافت را منفجر کرد، درست است که نفوذ آنها در آن موقع در میان توده های روستایی الموت، طبس و بیرجند- که پایگاه های آنها بودند و هنوز هم آثارشان باقی است- به قدری عمیق بود که نهضت انقلابی وسیعی را در میان آنها برپا کرد و دستگاه خلافت- سلجوقیان- را بیچاره کرد، و درست است که حسن صباح، آن چنان تروریسم نیرومندی را بنیان گذاشت که هنوز هم چشم روزگار کمتر نظیر آن را دیده است اما… با این همه، تداوم و استمرار رهبری آن به شکلی در تاریخ تجلی پیدا می کند که چند نسل بعد از امام جعفر صادق، ناگهان از پرنس کریم خان سر بر می آورد! کسی که، امروز، هم وزن زنش، ملکه بری نلایی وف ، خمس می گیرد!… ، امامی که روستایی بدبخت حسین آباد نیشابور، بایستی یکی از پنج تخم مرغی را که همه ی زندگیش را تشکیل می دهد و تنها محل درآمد او برای چای و قند… روزانه اش است به این جناب امام بدهد… که پاریس، بالاخره، خیلی خرج دارد! دست کم همه ی شیعیان خالص و مخلص ایرانی، باید یکسال تمام کار کنند و جان بکنند تا خمس درآمدشان بتواند خرج یکشبه ی شام حضرت امام را در لیدو تأمین کند!!”(7، صص 148- 147).

شیعه ی اسماعیلی مردود است، چون نتیجه ای چون پرنس کریم خان پدید آورد که دست رنج روستائیان ایرانی را در کاباره ی لیدو خرج می کند. کاباره ی لیدو- به گفته ی آگاهان- کاباره ای است که در آن زنان با نیم تنه ی کاملاً عریان می رقصند. آیا واقعاً کریم آقا خان به کاباره ی لیدو می رفته و می رود یا این تهمت بی اساس به مذهب رقیب است؟به فرض صحت این مدعا، آیا می توان مذهبی را به دلیل اقدامات نسل های بعدی اش محکوم و رد کرد؟ آیا می توان با استناد به اقدامات آیت الله خمینی و آیت الله خامنه ای، تشیع دوازده امامی را رد کرد؟ می گوید:

“از آن طرف، حسن صباح، با آن همه فداکاری و جانبازی، آن همه مبارزات و کشمکش ها، آن همه بسیج کردن روستاییان و طغیان برعلیه خلافت جور… تا این که به پرنس کریم خان می رسد”(7، ص 149).

بزرگترین نقد شریعتی بر تشیع اسماعیلی و زیدی این است که به رهبرانی رسیده اند که پول مردم بی نوا را در کاباره های پاریس خرج می کنند و کلکسیونرهای مشروب جهان هستند. اما شیعه ی دوازده امامی حاضر نبود خود را نابود سازد یا به چنین امامانی منتهی شود. می گوید، تشیع دوازده امامی:

“می بیند دیگر درگیری مسلحانه ی رویاروی با نظام حاکم، باعث نابودی همه ی ارزش ها و سرمایه های جاودانه خواهد بود، سرمایه هایی که با نابودی آنها همه ی میراث خانواده ی پیغمبر(که تداوم راستین اسلام است) از جامعه ی بشری ریشه کن خواهد شد، ارزش هایی که با نابودی آنها، یا سخنی از تشیع و خاندان پیغمبر نخواهد بود و یا اگر هم باشد از حلقوم پرنسس کریم خان ها و امام البدری ها خواهد بود که بزرگ ترین مشتریان کاباره های پاریس و بزرگ ترین کلکسیونرهای مشروب جهان هستند “(7، ص 153).

می توان کریم آقا خان و فرزندانش را با آیت الله خامنه ای و فرزندانش مقایسه کرد. آقاخان تحصیل کرده ی دانشگاه هاروارد است، اما آیت الله خامنه ای تحصیل کرده ی حوزه ی علمیه ی قم و مشهد. دختر آقا خان- شاهزداه خانم زهرا- در سال 1994 با مدرک لیسانس در رشته‌ی مطالعات توسعه از دانشگاه هاروارد فارغ‌التحصیل شده و در کارهای خدماتی و رفاهی فعال است. شاهزاده رحیم، دومین فرزند آقا خان، در سال 1996 با مدرک لیسانس با گرایش ادبیات تطبیقی از دانشگاه براون در ایالت رودآیلند امریکا فارغ‌التحصیل شده، و در سال 2006 یک دوره‌ی آموزشی توسعه‌ی اجرایی در زمینه‌ی مدیریت و امور اداری را نیز در دانشکده‌ی بازرگانی آی‌ای‌اس‌ای دانشگاه ناوارا در بارسلونای اسپانیا به پایان رسانید. مدیر صندوق اقتصادی آقا خان است. پسر دوم آقا خان- شاهزاده حسین- از کالج ویلیامز در آمریکا مدرک لیسانس خود را دریافت کرد و از دانشکده‌ی روابط عمومی و بین‌الملل دانشگاه کلمبیا در رشته‌ی روابط بین‌الملل مدرک فوق لیسانس اخذ نموده است. فرزندان آیت الله خامنه ای نیز تحصیل کرده ی حوزه ی علمیه ی قم بوده و همگی در سرکوب مردم و برساختن مجلس سلطانی و رئیس جمهور مشارکت فعال دارند. روشن است که من این دو خانواده را با حضرت علی و امام حسین مقایسه نمی کنم، این دو را باید با یکدیگر مقایسه کرد. اگر انقلابی گری، آمریکا ستیزی و غرب ستیزی ملاک باشد، قطعاً آیت الله خامنه ای بر کریم آقا خان که فاقد این وجوه است، برتری می یابد. اما اگر امور دیگری معیار داوری باشد، وضعیت تغییر خواهد کرد.

 

ب- زیدیه

حال نوبت نقد زیدیه است. زیدیه گروهی ضد حکومت بودند و رهبری بسیاری از حرکت های ضد امویان و عباسیان را در دست داشتند: قیام زید بن علی در کوفه، یحیی بن زید در خراسان، نفس زکیه (محمد بن عبدالله بن حسن بن امام حسن) در مدینه، ابراهیم بن عبدالله (برادر نفس زکیه) در بصره، شهید فخّ (حسین بن علی بن حسن بن حسن بن امام حسن) در مدینه؛ ابن طبا طبا در کوفه(سال 199 ه ق). به همین دلیل شریعتی با زیدیه بسیار مهربان تر از اسماعیلیه است. می گوید:

“زید، رهبر زیدیه، آن مردی است که تاریخ شهدا و سرگذشت انقلابات آزادی بخش بزرگ عالم، کمتر کسی را مثل او به خاطر دارد، شخصیتی است که هرگاه چهره ی مقدس و پر شور حماسه آفرینش را در خاطر زنده می کنم بر خود می لرزم. انسانی است که بعد از آن پیکار خونین و شهادت مردانه، فرزند چهارده ساله اش، یحیی در خراسان آن چنان قیامی برپا کرد که دستگاه عظیم حکومت را به لرزه در افکند… چهره ی درخشانی است که از وحشت وجود او و فرزندانش… بنی امیه، تمام دستگاه های تبلیغاتی خود را بسیج کردند تا مگر چهره ی مقدس او را در اذهان توده های ستمکش، درگرگونه و مطرود جلوه دهند- که گویی زید، مخالف رهبری ائمه ی برحق بوده و از این رو امام صادق- و دیگر ائمه ی شیعه- هم مخالف او و قیام او بوده اند!!… تا جایی که حتی از قول همین ائمه ی شیعه روایاتی در این مورد جعل کردند… و به دهان ها دادند. متأسفانه، این پرونده سازی های بنی امیه در متون بسیار معتبر شیعه نفوذ پیدا کرد. به هر حال… چنین رهبر انقلابی نهضتی، بعد از چندین نسل به قدری عوض می شود که ناگهان از امام البدر- رهبر شیعه ی زیدیه ی فعلی- سر بر می آورد”(7، صص 149- 148).

شریعتی با زید بسیار مهربان و همدل است. درباره ی او می نویسد:

“بنابر عقیده ی ما شیعه ی امامی، بعد از امام زین العابدین، امام محمد باقر به امامت رسیده است اما به طوری که می دانیم، امام محمد باقر، قیام به شمشیر نکرده است همان طوری که امام جعفر صادق هم بنا به عللی چنین نکرد. از طرف دیگر، بعد از قیام عاشورا، دستگاه ستمگر حاکم، آن چنان نفس ها را در سینه ها خاموش می کند که حتی تا چند نسل دیگر هم خود را از خطر قیام مسلحانه و حتی مبارزه ی فکری، آسوده خاطر می داند- که ناگهان زید به قیام مسلحانه ی آن چنان شکوهمندی دست می زند. با یک چنین شرایطی، این توهم ایجاد می شود که حالا که زید(بی آن که امام محمد باقر- و بعد هم امام جعفر صادق- قیام مسلحانه کرده باشد) قیام مسلحانه- قیام بالسیف- کرده است پس امام پنجم را امام نمی دانسته است!… از همین جا سوء استفاده و روایات درست کرده اند که امام محمد باقر و امام جعفر صادق عمل زید را نکوهش و محکوم کردند زیرا برخلاف عمل امام حی و حاضر عمل کرده و در نتیجه، به امامت عقیده نداشته است- یعنی کافر است یا لااقل شیعه نیست!؟! اسفناکتر از همه اینکه، این روایات جعلی را در اذهان پراکندند تا به دست و دهان دوست بکوبندش- و این یکی است که همیشه بزرگ ترین و دردآورترین تأسف ها بوده و هست… اینها چنین روایات جعلی بنی امیه را در کتاب ها نقل می کنند و بی آن که متوجه جاعل این گونه روایات باشند مرتکب شاهکار دیگری هم می شوند تا سر و ته قضیه را به نحوی جور کنند که از یک طرف، آن همه عظمت و شکوه قیام مسلحانه، زید را توجیه کرده باشند و از طرف دیگر ثابت کنند که او مرتد بوده است”(7، صص 300- 299. تمامی کلمات سیاه شده از شریعتی است).

شریعتی می گفت که من وقتی از امامت دوازده امام شیعیان به عنوان فلسفه ی سیاسی دفاع می کنم، به عنوان یک مورخ و جامعه شناس بی طرف سخن می گویم:

“برای طرح و تحلیل علمی و نتیجه گیری منطقی رویدادها و جبهه گیری ها، در پایگاه یک ” محقق بی طرف علمی “ ایستادم و با نگاه خشک علمی نگریستم و با متد یک مورخ جامعه شناس به بررسی پرداختم و خوشبختانه توانستم، از راه های تازه و با چراغ علم، به همان سر منزل هایی برسم که روشنفکران و دانشمندان حق پرست شیعه ی علوی، از طریق مذهبی و با چراغ کتاب و سنت رسیده بودند”(7، ص 42). “همان طوری که بارها گفته ام، بایستی مسایل تاریخی را به صورت انضمامی و عینی و با بینش دیالکتیکی نگریست و قضاوت کرد چه در غیر این صورت، قضاوت درباره ی آنها، قضاوتی نادرست خواهد بود”(7، ص 147).

اما مدعیات او درباره ی تشیع و تسنن، فارغ از تعصبات فرقه ای نبود و با شواهد و قرائن تاریخی تأیید نمی شد. هیچ گاه “ محقق بی طرف علمی “، ” با نگاه خشک علمی “ و ” با متد یک مورخ جامعه شناس “ نمی گوید که از ابتدای جوانی تاکنون هیچ کس به اندازه ی من عثمان را لجن مال نکرده است، یا باید درباره ی ائمه ی شیعیان غلو کرد. برخوردهای او با اصحاب پیامبر گرامی اسلام این چنین بود و در دو مقاله ی پیشین نشان دادیم که با رفتار ائمه تعارض بنیادین داشت.

 

مدعیات تشیع دوازده امامی در ترازوی نقد تاریخی

مدعیات شیعیان دوازده امامی- و شریعتی- درباره ی معین بودن 12 امام از ابتداء، سراسر کاذب است. مهمترین روایت مورد استناد آنان، روایتی است که شیخ صدوق در اکمال الدین ( کمال الدین و تمام النعمه) آورده و در عیون اخبار الرضا – به شرح زیر- هم آمده است:

“چون حضرت باقر محتضر شد در هنگام فوت خود پسرش حضرت صادق را خواست و عهد امامت را به او سپرد برادرش زید بن علی بن الحسین به او گفت: اگر همان گونه که امام حسن امامت را به برادرش حسین بن علی واگذار کرد تو نیز چنین می کردی گمان می کنم که کار بدی نکرده بودی. حضرت باقر به او فرمود: ای ابوالحسین امانات چون بخشش مال و اموال نیست که هر کس به هر که بخواهد بدهد و عهود الهی چون رسوم نیست که هر کس هر چه خواهد بکند اینها اموری است با سابقه از طرف حجت های خدا آن گاه برای اقناع و اسکات زید، جابر بن عبدالله را خواست و فرمود:ای جابر آنچه را در صصحیفه به چشم خود دیده ای برای ما بیان کن، جابر عرض کرد آری ای ابو جعفر من وارد شدم بر بانوی بزرگوار خود فاطمه تا او را به ولادت حسن تهنیت و مبارکباد گویم ناگاه صحیفه ای در دست آن حضرت دیدم از در سفید، گفتم:ای بی بی زنان جهان، این صحیفه که با شما می بینم چیست؟ فرمود در آن اسماء امامان از فرزندان من است، عرض کردم آن را به من بدهید تا ببینم، فرمود: ای جابر اگر نهی نبود این کار را می کردم لیکن نهی شده است از این که کسی آن را به دست بگیرد مگر کسی که پیغمبر یا وصی پیغمبر باشد، لیکن تو مأذونی که از روی آن ببینی که در آن چیست، جابر گفت: من آن را خواندم که نوشته بود: محمد مصطفی که مادرش آمنه است و همچنین نام دوازده امام با نام مادران آن را… “.

ما درباره ی سند این روایت جعلی بحث نخواهیم کرد. اما درباره ی محتوا:

اولاً: امام محمد باقر بین سال های 114 تا 118 درگذشته است( المقالات والفرق سعدبن عبدالله الاشعری، ص 72- فرق الشیعة حسن بن نوبختی، ص 82- وفیات الاعیان ابن خلکان، ص 23- بحارالانوار مجلسی، جلد 12، ص 44- تاریخ یعقوبی، ص 52- منتهی الامال، ص 122- تتمة المنتهی، ص 86- الاصابة، جلد 1، ص 215).

ثانیاً: وفات جابربن عبدالله انصاری بین سال های 73 تا 77 هجری است. حد فاصل درگذشت امام باقر و جابربن عبدالله حداقل 38 سال و حداکثر 45 سال است( تهذیب، جلد 9، ص 77- الاصابة، جلد 1، ص 215- الاستیعاب، جلد 1، ص 213- اسد الغابة، جلد 1، ص 258- تتمة المنتهی، ص 69). جابری که چهار دهه پیش درگذشته بود، چگونه در صحنه حاضر شد؟

ثالثاً: به نوشته ی شیخ طوسی، زید در سال 121 هجری در 42 سالگی کشته شد. بدین ترتیب، تاریخ تولد- او، سال 79 یا 80 هجری است. در هر صورت زید چند سالی پس از درگذشت جابر به دنیا آمده است.

رابعاً:جابر برای تهنیت به دنیا آمدن امام حسن به منزل حضرت فاطمه رفته است. آیا چنین امری ( به خانه ی مادر رفتن) در آن زمان مرسوم بوده است؟ در سال سوم هجرت که امام حسن به دنیا آمده، جابربن عبدالله جوانی مجرد و 16 یا 17 ساله بوده است. چگونه جوانی مجرد به خانه ی حضرت فاطمه رفته است؟ بنابر روایات شیعیان- اگر جعلی نباشند- حضرت فاطمه فرموده اند که بهتر است هیچ مردی زن نامحرم را نبیند و هیچ زنی مرد نامحرم را نبیند. حالا این جوان عزب نزدیک نزدیک حضرت فاطمه رفته تا کتاب را دیده و بخواند که در آن چه نوشته شده است.

خامساً:حضرت فاطمه فرموده اند که در این کتاب نام همه ی امامان از فرزندان من است. نام پیامبر گرامی اسلام و حضرت علی نیز در آن لوح موجود بوده که آن دو بزرگوار فرزند حضرت فاطمه نیستند.

این شاید مهمترین روایت تعیین 12 امام از پیش باشد که جعلی بودنش روشن است. بقیه ی احادیث این موضوع نیز همین گونه اند. تاریخ تشیع نشان می دهد که خود ائمه و نزدیک ترین افراد خاندان نبوت و بنی هاشم از این که امام بعدی چه کسی است، بی خبر بودند.

امام صادق ابتدأ فرزندش اسماعیل را جانشین خود ساخت. اما پس از مرگ او، موسی را به امامت معرفی کرد. مگر امام صادق لوح را ندیده بود که بداند امام بعدی امام موسی است؟ مگر امام صادق دارای علم غیب نبود که از امام بعدی آگاه باشد؟ گروهی هم بر این باور بودند که اساساً امام صادق هیچ فردی را به عنوان جانشین خود معرفی نکرده بود. گروهی از شیعیان که با این پرسش های اندیشه سوز روبرو بودند، از مفهوم اختراع شده به وسیله ی کیسانیه- یعنی مفهوم بداء- استفاده کردند تا توجیهی برای این مسأله فراهم آورند. اما اسماعیلیه این توجیه را نپذیرفتند. از سوی دیگر، اکثریت شیعیان پس از درگذشت امام صادق، عبدالله دیگر فرزند ایشان را به امامت پذیرفتند. اما عبدالله هفتاد روز بعد درگذشت و به ناچار موسی بن جعفر به امامت پذیرفته شد. در آن هفتاد روزی که عبدالله زنده بود، موسی بن جعفر ادعای امامت نکرد. گروهی از عالمان برجسته ی شیعه، عبدالله را جانشین امام صادق دانسته و موسی بن جعفر را جانشین عبدالله به شمار آورده اند(رجال کشی و رجال ابن داود).

امام هادی ابتدأ محمد را جانشین خود معرفی کرد، اما پس از مرگ او(سه سال پیش از درگذشت پدر)، حسن عسکری را به امامت برگزید. اگر لوحی وجود داشت، اگر ائمه از پیش معین بود، حتماً امام هادی از آن با خبر بود، نه این که شیعیان دوباره مجبور شوند به بداء متوسل شوند.

در مورد امام جواد که در هفت سالگی به امامت رسید، نیز مسائل بیشماری در آن زمان طرح شد. مسأله فقط سن آن حضرت نبود، گفته می شد که ایشان فرزند حقیقی امام رضا نیستند، بلکه فرزند خوانده ی آن حضرت اند. برای این که به شدت تیره پوست و سیاه متمایل به قرمز بود. حتی نزدیکترین خویشان امام رضا گمان می کردند که جواد فرزند یکی از دو خدمتکار سیاه امام( سیف یا لوء لوء) بوده که به فرزند خواندگی پذیرفته شده است. گفته اند که تیرگی رنگ پوست و حالت موی سر حضرت جواد به نوع آفریقایی نزدیک بوده است. اگر نصب و لوحی در کار بود، نزدیکترین شیعیان ائمه نباید گرفتار چنین مشکلاتی می شدند که حتی در فرزند امام بودن امام جواد شک کنند.

کلینی در حدیث چهاردهم باب الاشارة و والنص علی ابی الحسن الرضا نوشته است که امام موسی نمی دانست که امام پس از وی کدام یک از فرزندانش است؟ او مایل بود که پسرش قاسم جانشینش شود. پیامبر و حضرت علی را در خواب دید، به آنها گفت که به من بگوئید که کدام یک از فرزندانم را جانشینم سازم؟ حضرت علی به امام رضا اشاره کردند. امام موسی کاظم سپس از پیامبر گرامی اسلام می پرسند که امام بعدی کدام یک از فرزندان ایشان است؟ که ایشان هم امام رضا را معرفی می کنند( اصول کافی، ترجمه ی آیت الله باقر کمره ای، جلد دوم، صص 130- 125). اگر لوحی وجود داشت، امام موسی باید آن را دیده باشد، نه این که ایشان هم نداند که امام بعدی کیست و از طریق خواب امام پس از خود را بشناسد.

روایت جعلی دیگری برساخته اند که محمد حنفیه پس از شهادت امام حسین به امام سجاد می گوید اکنون پدرت شهید شده و در مورد جانشین وصت نکرده است و من عمویت و برادر دلسوز پدرت و فرزند علی می باشم و از نظر سن و قدمت، از تو به لحاظ جوانیت، سزاوارترم( اصول کافی، ترجمه ی آیت الله باقر کمره ای، جلد دوم، صص 195- 194). اگر لوح و نصبی در کار بود، فرد مومن و متقی ای چون محمد حنفیه چنان خواستی را مطرح نمی ساخت. این روایت جعلی است چون در گام بعد حجرالاسود شروع به حرف زدن کرده و امام سجاد را امام منصوص معرفی می کند.

زید که آن همه شریعتی از او تعریف و تمجید می کرد، منکر نصب ائمه از سوی پیامبر بود و می گفت امام فردی است که برای امر به معروف و نهی از منکر و دفاع از دین جهاد با شمشیر کند. اگر لوحی و نصی وجود داشت، انسان پاک پاخته ای چون زید منکر آن نمی شد. زید قیام کرد و مردم کوفه با او بیعت کردند. وقتی ابوجعفر الاحول معروف به مومن الطاق به زید می گوید پدرت(امام سجاد) و برادرت(امام باقر) منصوص بوده اند، زید در پاسخ می گوید: پدرم چنین ادعایی نکرده، آیا می پنداری پدرم که راضی نمی شد لقمه ای داغ، زبانم را بسوزاند، راضی می شود که من با نشناختن ائمه ی خدا در آتش جهنم بسوزم و امام واجب الطاعه را به من معرفی نمی کند( رجال کشی، ص 164- کلینی، اصول کافی، ترجمه ی آیت الله باقر کمره ای، جلد اول، ص 323).

زیدی که از سوی همه ی ائمه مورد تمجید قرار گرفته، به امام منصوص باور نداشت. به تعبیر دیگر، اگر لوحی و نصبی در کار بود، باید زید از آن مطلع می شد، نه این که مدعی امامت شود. زید به امام باقر می گوید:

” لیس الامام منا من جلس فی بیته وارخی ستره وثبط عن الجهاد ولکن الامام منا من منع حوزته وجاهد فی سبیل الله حق جهاده و د فع عن رعیته و ذب عن حریمه :امام از ما خاندان آن کس نیست که در خانه نشیند و پرده بر در اندازد و مردم را از جهاد و مبارزه باز دارد بلکه امام ما خاندان کسی است که حوزه ی پیروان خود را حفظ کند و در راه خدا چنانچه باید جهاد کند و از رعیت خود دفاع کند و از حریم خویش دشمن را براند”( اصول کافی، ترجمه ی آیت الله باقر کمره ای، جلد دوم، ص 211).

محمد بن عبدالله بن الحسن بن الحسن المجتبی معروف به نفس زکیه قیام کرد و بسیاری از بنی هاشم با او بیعت کردند. او به عنوان امام، حضرت صادق را به جنگ فرا می خواند و مطابق بعضی روایات شیعیان، امام صادق از او اجازه می گیرد که در جنگ شرکت نکند. نفس زکیه به فرزندان امام صادق(موسی بن جعفر و عبدالله بن جعفر) می گوید به نزد پدرتان باز گردید که شما را هم رخصت می دهم. اگر لوحی و نصبی وجود داشت، یکی از خاندان نبوت، امام منصوص را به بیعت با خود و شرکت در جنگ تحت فرماندهی اش فرا می خواند؟

قیام کنندگان بعدی هم ائمه ی زمان خود را به بیعت با خود فرا می خواندند. اگر لوحی و نصی در کار بود، آنان که از شیعیان علی و خاندان نبوت بودند، و جان در این راه می باختند، با امام منصوص چنان نمی کردند. در اصول کافی آمده است: که یحیی بن عبدالله که پس از محمد بن عبدالله نفس زکیه ادعای امامت کرد، نامه ای به موسی بن جعفر نوشت با این عبارات:

“من خود را به تقوای از خدا سفارش می کنم و به همان شما را سفارش می کنم زیرا آن سفارش خداست در اولین و هم سفارش او است در آخرین. بعضی از انصار دین خدا که بر من وارد شدند به من گزارش دادند از غمخواری و اظهار مهرت با ترک کمک و خذلانت، من دعوت به عنوان رضای از آل محمد را در شور گذاشتم و تو مانع آن شدی و در سابق هم پدرت مانع آن شد و از قدیم شما مدعی مقامی بودید که حق شما نبود و آرزومند چیزی بودید که خدا به شما عطا نکرده و به این سبب هواپرست و گمراه شدید، من تو را از آن بر حذر می دارم که خدا نسبت به خودش تو را از آن بر حذر داشته”( اصول کافی، ترجمه ی آیت الله باقر کمره ای، جلد دوم، ص 232).

پس یحیی بن عبدالله نیز منکر امامت منصوص برای امام صادق و امام موسی بن جعفر بود. بدین ترتیب، مدعای نصب و معین بودن 12 امام شیعیان از ابتدأ، مدعایی بلادلیل است. ضمن آن که وقتی امام یازدهم فرزندی نداشته، کل احادیث جعلی دوازده امامی، دود می شود به هوا می رود.

 

به شهادت رساندن همه ی ائمه و قاتلان آنها

شریعتی برای ساختن تشیع انقلابی مجبور شد همه ی امامانی که به مرگ طبیعی درگذشته اند را به شهادت برساند. این رویکردی غیر تاریخی، سراسر ایدئولوژیک و فرقه گرایانه بود. نقش شریعتی در به شهادت رساندن ائمه مستقیم بود. او همزمان نقش آمر و مجری را بازی می کرد. اما تاریخ با او همراه نبود.

شیخ مفید در کتاب ارشاد که متقن ترین اثر در سرگذشت امامان است جز در باره ی علی و حسن و حسین و موسی بن جعفر که می گوید به زهر یا قتل شهید شده اند در باره ی امامان دیگر حتی امام رضا کلمه “ قُبضَ ” را به کار برده که به معنی مرگ طبیعی است. در کتاب مقنعه هم که فقه است در فصل “زیارات” عیناً به همین صورت عمل کرده است. در کتاب تصحیح الاعتقاد (ص 110-111 چاپ انتشارات شریف رضی قم -1363) در رد گفته شیخ صدوق که به استناد یک روایت گفت همه امامان شهید شده اند می گوید این اعتقاد مدرک درستی ندارد. علی و حسن و حسین و موسی بن جعفر کشته شدند و احتمال شهادت امام رضا هم هست هر چند مشکوک است اما در مورد بقیه ی امام ها هیچ مدرک معتبری وجود ندارد که دلالت بر شهادت آنان داشته باشد. شیخ طوسی در کتاب تهذیب که یکی از کتب اربعه ی حدیث شیعه است در جلد 6 ص 77-92 از امام زین العابدین تا امام حسن عسکری فقط در باره ی موسی بن جعفر می گوید با زهر کشته شد ولی زیر شرح حال بقیه می گوید : “قُبضَ” یعنی : درگذشت. شیخ طبرسی در اعلام الوری در باره ی بیشتر امامان همان کلمه “فُبضَ” را به کار برده و در آخر در شرح حال امام حسن عسکری می گوید بیشتر علماء می گویند همه امام ها شهید شده اند و الله اعلم. از این “والله اعلم” پیداست که خود او در این مسأله تردید جدی دارد. در کتاب حدائق که از مشهورترین کتب فقهی شیعه است در فصل حج در همان بخش زیارات در باره امام رضا می گوید : “بعضی از علما گفته اند که مأمون عباسی ایشان را زهر داده و شهید کرده است. شیخ صدوق همین را قبول کرده اما بیشتر علماء ما این مسأله را ذکر نکرده اند”.

حضرت زهرا را جمهوری اسلامی به شهادت رساند، نه عمر. قاتل او فقیهان شیعه بودند، نه دامادش. مگر امکان دارد فرد شجاعی چون علی بن ابی طالب فرزند خود و فاطمه را به همسری قائل زهرا درآورد؟ حتی یک آدم عادی چنین نمی کند، چه رسد به آن که شمشیرش مشرکان و کفار را هراسان می ساخت.

شریعتی از امام سجاد هم یک فاعل انقلابی بر می ساخت. می گفت:

“امام سجاد- کسی که از دعا، سنگر جهاد ساخت”(9، 124). “امام… سجاد این زیباترین روح پرستنده(زین العابدین) برای نخستین بار از “دعا”، “ جهاد ” ساخت. بنیانگذار مکتب “آگاهی، نیاز، عشق و جهاد در نیایش ” است و آموزگار درس “مبارزه در عصر نتوانستن مطلق است”(9، ص 160). “امام سجاد… برای خودش چه جور دعا می کند؟ خدایا، مرا، ابزار دست ستم قرار مده! این دعای اوست و دعای شیعه ی او”(9، صص 235- 234).

در سال 1355 در “خودسازی انقلابی، چگونه از خویش یک انسان علی گونه ی انقلابی بسازیم”، که برای مجاهدین نوشته، برای امام چهارم، تجربه های انقلابی فراهم می آورد:

“ایام حج، امام[چهارم] پنهانی و بی آن که کسی وی را بشناسد، بر سر رهگذر کاروان ها می ایستاد و به عنوان خدمتگزار خود را بر کاروانیان عرضه می کرد و در تمام طول حج، که گاه چند ماه طول می کشید، به عنوان پیش خدمت یا یک کارگر، در جمع حجاج به کار مشغول می شد و از این که ارزش های او را نمی شناسند، حرمتش را نگاه نمی دارند، تحقیرش می کنند و حتی او را به کارهای دشوار وا می دارند، احساس لذت می کرد، زیرا در چنین وضعی خود را با محروم ترین انسان ها یکی می یافت و این برایش تجربه ای انقلابی و بزرگ بود “(2، ص 171).

دو نکته درباره ی این سخنان شریعتی قابل تأمل است:

اولاً: صحیفه ی سجادیه یا صحیفه ی کامله، فقط “ یک دعا ” داشته که “ دعاء الصحیفة ” خوانده می شده است. در نتیجه، “این مجلد با یک دعا شروع می شده است… که به همان یک متن مربوط بوده و سپس متون دیگر در دوره های بعدی بر آن افزوده شده است “(سید حسین مدرسی طباطبایی، میراث مکتوب شیعه، از سه قرن نخستین هجری، دفتر اول، ترجمه ی سید علی قرائی و رسول جعفریان، قم، کتابخانه ی تخصصی تاریخ اسلام و ایران، چاپ اول: 1383، ص 59). به همین دلیل استناد شریعتی به صحیفه به عنوان کتاب امام سجاد ناموجه است.

ثانیاً: به نوشته ی مورخان- از جمله ابن خلدون-، “زید با برادر خود محمد باقر درباره ی شرط خروج امام به مناظره می پرداخت و باقر او را مجاب می کرد که بنابر این پدرمان زین العابدین امام نمی باشد چه او خروج نکرده و درصدد آن هم برنیامده است”(عبدالرحمن ابن خلدون، مقدمه ی ابن خلدون، ترجمه ی محمد پروین گنابادی، جلد اول، ص 379). اما شریعتی به هر صورتی شده، می خواست “امام چهارم انقلابی” اختراع کند. خطاب به پدرش به آخوندها اعتراض می کرد که چهره ای سازشکار از امام سجاد ساخته و می نوشت: “ائمه ی ما مجسمه ی جهاد و آزادی و تقوی و علم اند”(1، ص 22).

“تشیع انقلابی” که شریعتی اختراع کرد، برساخته ای نوین بود. اگر انقلابی بودن ملاک باشد، شیعیان انقلابی ای بوده اند که نسبت به ائمه ی غیر مبارز، انقلابی بوده و جهاد کرده و به شهادت رسیده اند. اما شریعتی همچنان با نشان دادن فسادهای امامان فعلی اسماعیلیه و زیدیه، و مقایسه ی آنان با امامانی چون علی بن ابی طالب و حسین بن علی، تشیع دوازده امامی را تأیید کرده و آن دو تشیع غیر دوازده امامی را رد می کند. علی شریعتی از طریق برساختن کاباره های سکسی رفتن و کلکسیونر مشروب بودن، اسماعیلیه و زیدیه را رد می کرد. راستی اگر او زنده می ماند و عکس های امام اسماعیلیه را با هیلاری کلینتون، پوتین، ملکه ی انگلیس، فرح پهلوی و… می دید، آیا درباره ی مذهب اسماعیلیه داوری های تندتری نمی کرد؟

 

نتیجه

اسلام و تشیع و تسنن، برساخته هایی تاریخی و اجتماعی اند. فقط شریعتی نبود که در حال ساختن و اختراع نوعی تشیع بود، دیگران هم چنین کرده و چنین خواهند کرد. عصر ما و نسل ما نیز نیاز به برساختن اسلام و تشیع تازه ای- براساس کتاب و سنت معتبر- دارد. چنان اسلام و تشیعی، می بایست اخلاقی، عقلایی، عادلانه(دموکراسی و حقوق بشر و فمینیسم، عادلانه ترین برساخته های بشری تا امروزند) و روادار باشد. باید انسان اخلاقی و معنوی بسازد، باید تجربه های دینی را امکان پذیر سازد، باید به زندگی آدمی معنا ببخشد و باید به دنبال زندگی صلح آمیز با “دیگری” و “متفاوت ها”باشد. اگر اسلام چنین نکند، تعداد مسلمین و شیعیان، به شش میلیارد هم افزایش یابد، هیچ فایده ای ندارد، در آن صورت اگر تعداد مسلمین میلیون ها تن هم کاهش یابد، نباید اندوهگین شد. دین بانکی در جای دیگر نیست که موجودی در آن ذخیره شود، تمام موجودی باید در وجود تک تک مومنان ذخیره شود و آنها نماد فضایل اخلاقی، انسان های معنوی و افرادی باشند که همچون مادر ترزا به کمک دیگران بشتابند.

آنان که بیرق تعصب و دشنام را بر گنبد دیانت برافراشته اند، هر نوع دگراندیشی دینی را دین ستیزی قلمداد می کنند. به قول شریعتی، برای تکفیرگران:

“تمامی این مسائل، پرت و پلاهایی است که بوی کفر می دهد و هر که به این بدعت ها عقیده دارد، در آن واحد و با یک ضرب، هم ملحد است و هم وهابی و هم غربزده و هم دست پرورده ی کلیسا و هم کمونیست و هم غیره! قدر متیقن این که این ها افکار ضد دینی و ضد ولایتی دسته ای است به نام مارکسیست های وهابی مسلک یا کمونیست های وابسته به عربستان سعودی… تقلی اینان[ تکفیرگران] از این مذهب، تفسیر این فرمول قدیمی و مجرب است: اسلام دهکده ای حقیر بودن، خود، در آن، کدخدائی کبیر نمودن!والسلام، نعمت تمام”(5، 223).

“اگر آدم به یک عقیده ای از عقاید شیعه معتقد نباشد، سنی می شود و دیگر دهری و زندیق نمی شود”(26، صص 111- 110). اسلام و تشیع را به گونه های مختلف می توان فهمید:“من دو جورش را آنجا گفتم والا خیلی جورهای دیگرش هم هست، بیشتر از آن را فرصت نبود که بگویم… وقتی اسلام هفتاد و دو فرقه بتواند بشود و همه هم اسمش اسلام باشد، تشیع چرا نتواند بشود”(26، ص 116). دعوت به واحد اندیشی، دعوت به مرگ اسلام و تشیع و “استبداد اعتقادی” است.

شریعتی در سخنرانی “علی، بنیانگذار وحدت”، از تکثر حقیقت سخن گفته و از آن دفاع می کند. از “حقیقت های متضاد” سخن می گوید. تضاد این دو حقیقت به اندازه ای است که طرفین یکدیگر را کافر و مرتد می خوانند(26، ص 117). شاهد او، اسلام ابوذر و اسلام سلمان فارسی است. به نظر شریعتی اعلام و قبول حقایق متضاد به این نتایج می انجامد:

“امکان دادن به همه ی اندیشه ها و عقلها که در صحنه ی حرکت و خلاقیت و پیشرفت و پرورش فکری و معنوی؛آزاد تلاش کنند و جولان داشته باشند. این که شخص پیغمبر اعتراف بکند- نه در یک مسأله ی علمی بلکه در یک مسأله ی اعتقادی- و اقرار بکند که یک حقیقت دینی در ذهن ممکن است فاصله اش بین کفر و اسلام باشد اما هر دو اسلام است، هر دو برحق است و هر دو مسلمان بزرگ اند، اعلام این اصل(اصل آزادی اندیشه، آزادی تحقیق و آزادی برداشت و استقلال فهم) برای هر فهمیده ی متفکر، جلوگیری از یکنواخت فهمیدن و تقلید عقلی است”(26، ص 118).

مسأله فقط و فقط محدود به آزادی تحقیق، رسیدن به نتایج متفاوت، عدم تفکیر و تفسیق نیست؛ مسأله این هم هست که دگراندیش دینی بتواند نظریه ی دگراندیشانه ی خود را آزادانه بیان کند:

“تو آزادی که در هر یک از این رشته ها آزادانه تحقیق کنی و به هر نتیجه ای که رسیدی ولو برخلاف نتایج علمای دیگر باشد، برخلاف طرز فهم و نتیجه گیری همه ی علمای گذشته هم اگر باشد، حق داری نتیجه ات را اعلام کنی و به مردم بگویی “(26، ص 118). “تو حق نداری مرا کافر بخوانی و من حق ندارم تو را مرتجع بخوانم؛ به هیچ وجه! تو آزادی و من هم آزادم، هر دو هم حقیقت است و هر دو هم تشیع است و هر دو هم اسلام است”(26، ص 121).

به تعبیر دیگر، هر کس اسلامی و تشیعی بر می سازد. مدل های رقیب باید آزادانه طرح شوند و از راه گفت و گوی ناقدانه، پیش روند. درد ما، درد نامدارایی است. درد ما، درد احساس مالکیت اسلام و تشیع است. درد ما، درد دشنام دهندگانی است که خود کاری نمی کنند و تنها کارشان بی ادبی به دیگری و متفاوت هاست. تکفیر و دشنام و تخریب، نه هنر است، نه دینداری و نه دفاع از تشیع. راه گشوده است، به جای دشنام و دعوت به سخن نگفتن، تفسیری بهتر از اسلام و تشیع ارائه کنید.