“حسین نوری نیا” پست تازهاش را به شیخ فضلاله نوری اختصاص داده و از اینکه نام این روحانی ضدمشروطه بر بزرگراهی در تهران نهاده شده، اظهار تعجب کرده است:
باید به یاد آورد که هنوز جوهر امضای مشروطه خشک نشده بود که شیخ، مجالس روضهخوانی علیه مشروطه به راه انداخت. او به تقابل با مشروطه چنان ادامه داد که انبوهی از مردم تهران جلوی مسجد شاه تجمع کردند و خواهان تبعید شیخ شدند. اگر پا درمیانی مرحوم طباطبایی نبود چه بسا شیخ همان موقع تبعید شده بود. اگر او گاهی هم از مشروطه حمایت نیمبندی میکرد از سر تقیه بود و هیچ اعتقادی به آن نداشت و در راه مشروطه نیز مبارزهای نکرد. تمام تلاش او بر مشروعهخواهی معطوف بود. او مشروطه را “فتنه” میخواند و قانون اساسی را ”دستور ملعون” و “ضلالتنامه” مینامید. در مقابل یکی از مواد آن که “اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساویالحقوق خواهند بود” به طور مشخص مخالفت کرد و گفت “محال است با اسلام حکم مساوات”. تقسیم قوا به سه قوه را “بدعت و ضلالت محض” خواند. حتی متمم قانون اساسی را که با تغییراتی به تصویب رسید و شأن نمایندگان مردم را در انتخاب پنج مجتهد وارد ساخت، نپذیرفت.
رابطه اقتصاد بساز و بفروشی و موسسات دولتی
”بهمن احمدی اموئی” با اشاره به رشد خیرهکننده مجتمعسازی در شهرهای بزرگ کشور و برخی نهادهای دولتی و شبه دولتی رابطهای دیده است:
ساخت و راه اندازی مجتمع های بزرگ تجاری و اداری به یکی از پرسودترین کسب و کارها در شهرهای بزرگ ایران و به ویژه تهران تبدیل شده است. این رونق ساخت مجتمع های تجاری در حالی است که نزدیک به یک سال است بخش مسکن در ایران دچار رکود شده است. هر چند بانک اطلاعاتی مشخصی در باره مجتمع های تجاری شهرهای بزرگ ایران وجود ندارد، اما بررسی فهرست سرمایه گذاران این مجتمع ها و نوع فعالیتشان، نشان می دهد که گروه های اقتصادی متعددی به سرمایه گذاری در این حوزه علاقه مند شده اند. از دانشگاه امام صادق گرفته تا بنیاد مستضعفان و شرکت ها وابسته به سپاه پاسداران و شهرداری ها و افراد حقیقی و حقوقی که در سال های اخیر با گران شدن قیمت زمین و کمیاب بودن آن در شهری مثل تهران، وارد این حوزه شده اند.
یکی از مجتمع های بزرگ تجاری که در ده سال اخیر راه اندازی و با تبلیغات گسترده مورد استقبال واقع شده، مجتمع دنیای نور در منطقه غرب تهران است. زمین این مجتمع در اختیار بنیاد مستضعفان بود که با سرمایه گذاری یکی از شرکت های وابسته به سپاه ساخته شد. واحدهای این مجتمع به مرور فروخته و یا با اجاره های گران قیمت واگذار شده اند. بررسی ها نشان می دهد که در این مجتمع قیمت ها به ازای هر متر مربع بیست تا جهل میلیون تومان در نوسان است. هم اکنون زمین در این منطقه تهران بالا ی متری چهار میلیون تومان فروخته می شود.
اگر دومخردادیها ببازند
“نگاه نو” نسبت به این مسئله اظهار نگرانی کرده است که چنانچه دومخردادیها در رایگیری سال آینده شکست بخورند؛ چه سرنوشتی پیدا خواهند کرد:
اگر خاتمی ببازد، اصلاح طلبی سبکِ دوم خردادی، برای همیشه حذف خواهد شد و مشخص نیست در فضای سهمگینِ ناشی از این شکستِ بزرگ، آیا نسلهای آینده بتوانند اصلاح طلبی را زنده کنند یا خیر؟ آیا پس از این شکست، نسلهای تحولخواهِ آیندهِ ایران دوباره به اصلاح فکر خواهند کرد یا خیر؟ آیا به مانند اثری که از بین رفتنِ دولتِ مصدق بر حکومت پادشاهی تحمیل کرد، میتوان متصور چنین اثری بر حکومت جمهوری اسلامی بود؟
نومید شدن آیندگان از اصلاحات و اوج گیری انقلابی گری، این بزرگترین خطری خواهد بود که شکست خاتمی میتواند ایجاد کند. البته اصلاح طلبی در خاتمی خلاصه نمیشود، چراکه همین الان هم دو گروه عمده و بزرگ داریم که آنها نیز اصلاح طلباند، لاکن نگاهی متفاوت نسبت به این امر دارند. یک گروه اصلاحات عملگرایانه را مد نظر دارند و گروه دیگر اصلاحات ساختاری را. آنها نخواهند مرد، بلکه اصلاح طلبی بینابین و اصلاح طلبی گنگ و بی برنامه، برای همیشه از بین خواهد رفت.
درباره نظریه انتخاب خردمندانه آمارتیا سن
”درآمدی بر هیچ” در توضیح و تفسیر نظریه انتخاب خردمندانه در جوامع انسانی که توسط آمارتیاسن ارائه شده است، پست مفصل و مشروحی دارد:
شهری را تصور کنید که در یکی از خیابانهای آن عابری از عابر دیگر می پرسد: “ببخشید قربان! برای رسیدن به ایستگاه مترو از کدام طرف باید بروم؟” شخص دوم بجای نشان دادن مسیر درست، مسیری را نشان می دهد که به سمت اداره پست می رود و می گوید: “از اینطرف باید بروید. ضمناً می توانم از شما خواهش کنم که بسته پستی مرا سر راهتان برایم پست کنید؟” شخص اول هم در پاسخ می گوید: “البته، با کمال میل این کار را خواهم کرد” و در همان حال با خود می اندیشد که ممکن است درون بسته پستی چیز دندانگیری وجود داشته باشد!
مثال فوق یکی از مثالهایی است که آمارتیا سن متفکر برجسته شبه قاره هند و برنده نوبل اقتصاد در سال نودوهشت، آن را برای بر ملا ساختن مشکلات نظریه انتخاب خردمندانه مورد استفاده قرار می دهد. نظریه انتخاب خردمندانه در واقع می خواهد این ایده اساسی را به ما منتقل کند که رفتارهای آدمیان به شکلی بنیادی، خردمندانه و خودخواهانه اند. مطابق با این نظریه، مردم قبل از اقدام به هر عملی هزینه ها و فایده های انجام آن عمل را برای شخص خودشان محاسبه می کنند و این محاسبات را با محاسبات بعمل آمده برای اعمال آلترناتیوی که در آن موقعیت می توانند انجام بدهند مقایسه می کنند و بعد از انجام تمام این محاسبات، عملی را انجام می دهند که منافع شخصی شان را به شکلی بهینه تامین نماید.
بردبار باشیم و به خاطر آینده تفاهم کنیم
“هوشنگ دودانی” معتقد است که با توجه به فضای مناسب برای دستیابی ایرانیان به یک موقعیت نوین در صحنه بینالمللی در نتیجه روی کار آمدن دولت اوباما، بهتر است ایرانیانی که در فاصلهی سنی چهل تا هفتادسالگی هستند، با درک موقعیت فعلی، با بردباری و تفاهم بیشتری آینده را رقم بزنند:
چهلو هشت سالگان کسانی هستند که در سال پنجاه و هفت به هجده سالگی رسیدند. هفتادوسه سالگان کسانی هستند که در سال سی و دو پای به هیجده سالگی گذاشتند. من بی داوری، آن دو سال را در کنار هم میگذارم و میگذرم. و چهلو هشت سالگان تا هفتادوسه سالگان ایران، با هر بیم و امیدی که داشتند، اکنون در مرز میان یک کامیابی یا ناکامی تاریخی جای گرفتهاند. و مسوولیتی تاریخی پدید آمده است که با روان اجتماعی گاه ناهمساز آنها بایستی پاسخ داده شود. رقابتهای آن روان گاه ناهمساز ناگزیر است اما بایستی برای پذیرش آگاهانه این مسوولیت تاریخی و پاسخگویی شایسته برای آن باشد.
نمیتوان گفت روان اجتماعی آن کس که در سال سی و دو پای به جامعه گذاشت با روان اجتماعی آنی که در سال پنجاهو هفت آغاز کرد خوانایی دارد، حتی میتواند بیگانه هم باشد اگرچه هر دو زیر یک سقف بار آمده باشند. اما آنها در برابر یک آزمون تاریخی کم مانند جای گرفتهاند. آنها میدانند آزمون چیست. آزمون سال سی و دو و آزمون سال پنجاهو هفت. اما برداشت آنها از ناکامی یا کامیابی نمیتواند همانند باشد. و پاسخ شایسته در گفتگوی گسترده و آشکار میان آنها یافتنی است. با بیشرین بردباری در برابر نسلهای پیش از چهلو هشت ساله و بیشترین گوش شنوا برای نسلهای پس از هفتادوسه ساله.
غم جانکاه در سینه مرد قدرتمند نظام
”مهران کرمی” از دیدار برخی روزنامهنگاران با هاشمی رفسنجانی خبرداده و نوشته است که وی پس از شنیدن نگرانیهای ایشان، گفته است که او نیز شدیداً نگران اینده است:
آیت الله هاشمی رفسنجانی سخنانی را با این مضمون آغاز کرد که بدتر از آنچه شما میگویید در دیدارهای چند روز گذشته اصناف و تشکلهای مختلف به من منتقل شده که شرایط کلی سیاسی و اقتصادی کشور را بسیار دشوار نشان میدهد. هاشمی این را هم به ما گفت که اگه روزنامهنگار نبودید حرفهای دیگری هم میزدم ولی از گفتههایش پیدا بود که نمیخواهد در گفتگو با جماعت روزنامهنگار بیپرده سخن بگوید.
معلوم بود که سیاستمدار کهنهکار غمی جانکاه در سینهدارد که نشان آن را در چهره و رفتارش، میشد دید. از دیدن این صحنه، کورسوی امیدی هم که تا پیش ازدیدار با هاشمی رفسنحانی مرد قدرتمند نظام جمهوری اسلامی در سی سال گذشته داشتیم رنگ باخت.
اگر آغامحمدخان نبود…
“مجید اعزازی” معتقد است که بهعمد، تاریخنویسان ایرانی از پرداختن به جنبههای برجسته شخصیت آغامحمدخان خودداری کردهاند. او به بهانه پرداختن به تئاتر “|شکار روباه” کار تازه “علی رفیعی” چنین نوشته است:
آغا محمد خان برای من یک خواجه ی نحیف و بیمار نیست. من او را انسانی دانشمند و آگاه و در عین حال کسی می دانم که در شروع نوجوانی به جرم “هوسی” یا به عبارتی بهتر، “شیطنتی کودکانه” به دست جلاد نادرشاه افشار در شهر مشهد اخته می شود. ناگفته پیداست که اختگی روح و روان او را به شدت آزرده می کند و گفت و گو در این باره ضرورتی ندارد. اما نکته ای که به سهو یا به عمد در روایت ها ی گزارش شده از زندگی آغا محمد خان به پس ِ ناخودآگاه جمعی تمامی مخاطبان این گزارش های تاریخی سپرده شده است، سایر جنبه های برجسته این شخصیت است.
همواره روایت های رسمی دوران ما از شاهان و سلاطین به گونه ای است که گویی تمامی آنها، یکسر، شکم باره، خون آشام و مست و لایعقل بوده اند. کسی این وسط نیست بپرسد که اگر فلان پادشاه به اندازه سر سوزن ذوقی و شعوری نداشت، چگونه توانست به سلطنت برسد؟ آن هم شخصی مانند آغا محمد خان که بنیانگذار یک سلسله شد. کسی نیست بگوید که در کدام دوره ی تاریخی حرمسراهای شاهان ایرانی از خواجگان خالی نبوده است؟ و چرا ازاین همه خواجه که در طول تاریخ از حقوق انسانی خود محروم (اخته) شده اند، هیچ کدام جز آغا محمد خان، به انتقام اختگی خود، سلسله ای را پایه گذاری نکردند؟ نمایش”شکار روباه” به کارگردانی استاد علی رفیعی با تمام نقاط
همیشه آش همان و کاسه همان
“احمد سیف” نوشته است که نمیشود درک درستی از سیاستگری دولتمردان ایرانی داشت،چرا که پایبند هیچ اصولی نیستند و از همین روست که شاهد هیچ تحول و تغییری نیستیم:
به راستی مملکت جالبی داریم! جالب از این نظر که انگار هیچ چیز در این مملکت عزیز از هیچ رسم و قاعده ای تبعیت نمی کند. برخلاف ادعاهائی که می کنیم ظاهرا همه مان از هفتاد دولت و ملت آزادیم که هرچه دلمان می خواهد بگوئیم و کسی هم نباشد بگوید بالای چشمتان ابروست. برای مثال بنگرید به اقتصاد ایران، به غیر از دولت و حامیان اش انگار یک توافق همگانی وجود دارد که مدیریت اقتصاد ما کارآمد و موثر نیست. یک جا از افزایش تورم و بیکاری صحبت می شود و جای دیگر از قانون شکنی دولت- یک جا از گم شدن بیش از یک میلیارد دلار سخن می رود و جای دیگر، از وجود حساب تا دینار آخر- و هیچ کدام از این مدعیان نیز از گروه های متعدد ”اپوزیسیون” نیستند بلکه به یک معنا، جزئی از همین حاکمیت اند.
رئیس جمهور مرکز پژوهشها و سازمان بازرسی را به خلاف کاری متهم می کند و آنها هم رسما رئیس جمهور را بدون اینکه سخن شان ابهامی داشته باشد دروغگو و لاف زن خطاب می کنند. اگرچه خیلی ها را هر روزه می گیرند و به بند می کشند ولی در میان این جماعت، اتفاق خاصی نمی افتد. پس از چندروز وقتی داغی یک خبر و یا ادعا فروکش می کند باز همان آش می شود و همان کاسه.
وبلاگ شخصیت نمیآورد
”نگاهی دیگر” نگاهی دارد به آداب وبلاگنویسی و حضور در عرصه دنیای مجازی. او معتقد است یک وبلاگنویس خوب وبلاگ نویسی است که به این حقایق آگاه و معترف است و آنها را رعایت میکند:
من یک آدم عادی هستم مثل هزاران نفر دیگر که هر روز در مترو از کنار من میگذرند… نوشتن یک وبلاگ مزیتی نیست بر دیگران. هرکس که بخواهد میتواند یک وبلاگ بسازد. کار سه سوت است… نگاه از بالا به پائین به مردم جامعهام نباید داشتهباشم. من کسی نیستم که در موقعیتی بالا قرار داشتهباشد. خلایق صف نکشیدهاند پشت در تا نوشتههای من را بخوانند و چون کاغذ زر ببرند… لزومی به زیاد نویسی نیست… ادب و نزاکت را باید رعایت کنم؛ اگرچه در میان کسانی بزرگ شدم که نمیدانستند “ادب” را با “ذال” سه نقطه مینویسند یا با “گاف” سه دندانه… روزی شصتاد بار نباید کنتور وبلاگم را چک کنم. من و افکارم و وبلاگم قطب و مرکز عالم هستی نیستیم. هنوز با “نیویورک تایمز” شدن کمی فاصله دارم!
گاهی - فقط گاهی- باید نوشتههای سابقم در همین وبلاگ را بخوانم تا هم خط سیر فکریم را دنبال کنم و هم جنبههای فنی نگارشم را بهبود ببخشم… نباید از مطرح کردن هر چیز دیگری که هر انسان دیگری ممکن است در وبلاگش بنویسد عار داشتهباشم. در هر حال نباید یک تصویر کامل و بدون اشکال از خودم به مراجعان وبلاگم ارائه بدهم. سوپرمن بودن ممنوع… بجای چرخیدن روی این خبرگزاری و آن وبسایت سرگرمی باید در هر شبانهروز ده دقیقه هم وقت صرف سرزدن به وبلاگ دیگران بکنم. خیر سرم قصدم از راه اندازی این دم و دستگاه «تبادل نظر با دیگران» بوده. اینکه همهاش دارم خودم حرف میزنم هزار ماشاءالله با این دست و پای بلوریای که دارم!… باز همان اولی. من یک آدم عادی هستم مثل میلیونها نفر دیگر. وبلاگ شخصیت نمیآورد.
بیاینه کمپین آموزش زبان مادری
“سر در نمی آورم” بیاینه کمپین تازه ای به نام “کمپین آموزش زبان مادری” را در پست تازه خود منتشر کرده است که میتوان آن را امضا کرد و به آن پیوست:
تعلیم و تربیت به عنوان ساختار اساسی تمدن بشری و پایه و اساس تفکرات انسانی در طول تاریخ محسوب می شود. در این میان یکی از بنیانیترین اصولی که این نهاد عظیم - آموزش و پرورش- بر آن تکیه می دهد تعلیم هر فرد به زبان مادری خویش هست و طبق تعاریف قوانین بین المللی حقوق بشر و همچنین آیه بیست و دوم از سوره روم (از نشانه های او است آفرینش زمین و آسمان و اختلاف زبان ها و نژادهاست، اینها آیات خداوند را برای انسان روشن می سازد) صریحا بر گوناگونی و عدم تمایز زبانها بر یکدیگر تاکید کرده است.
بدین ترتیب برای ممانعت از نفوذ فرهنگ های بیگانه و برای جلوگیری از تعارضات روانی و حذف فرهنگ بدهویتی در جامعه و مضافا بعنوان یک حق ابتدایی و طبیعی، ما ترک زبانان آذربایجان و سایر نقاط ترکنشین کشور، بعنوان امضا کنندگان این کمپین طبق تصریح اصل پانزده قانون اساسی، خواستار اجرای اصل آموزش به زبان مادری در مدارس کشور در مقاطع مختلف تحصیلی آموزش و پرورش هستیم.
هابرماس در تهران
“اسماعیل آزادی” شرح دیدارش با یورگن هابرماس در آخرین مسافرت او به ایران را به رشته تحریر درآورده است:
هواپیما در فرودگاه تهران به زمین نشست و ما با خودرویی که انتظارمان را میکشید، به هتل لاله بازگشتیم. در هتل لاله قبل از اینکه از هابرماس جدا شویم، گپ دیگری با او داشتیم. او در مورد انگیزه آمدنش به ایران گفت: اکنون که به خاطر تحولات بیست و چند ساله و خصوصا تحولات چند سال اخیری که در ایران اتفاق افتاده توجهم به ایران جلب شده است، به ایران آمدهام و خوشحالم بگویم در مدتی که در ایران بودم و با ایرانیان صحبت کردم، متوجه شدم ایران اندیشمندان خوبی دارد و بحث های خوبی نیز مطرح شده که برای من هم مهم بود.
هابرماس از سفرهایش تصویر زیبایی به دست میداد و میگفت رفتن به خیلی جاها، آدم را به یاد مفاهیمی میاندازد که دغدغه آمیز است و مثلا فلسفه، تاریخ و جامعه شناسی موجب میشوند به آن جا ها سفر کنم. یکی از این سفرها، سفر به ایران بود که افراد خیلی خوبی را هم دیدم که البته نمیتوانم آنها را طبقهبندی کنم.