قابل که در حجاب سیاست درگذشت

محمد قوچانی
محمد قوچانی

“شیخ احمد قابل” جوانمرگ شد! این خبر در ظاهر از تناقضی عجیب رنج می‌برد: شیخی که جوانمرگ شد؟! پیری که در جوانی از دست رفت؟! و مگر نه اینکه “شیخ” مقام پیران و ریش‌سفیدان است و احمد قابل عزیز هم محاسنی سپید و مویی خاکستری داشت و زاده‌ی سنه‌ی ۱۳۳۷ بود و بیش از نیم قرن از خدا عمر گرفته بود و عهد شباب را از سر گذرانده بود؟ پس چگونه می‌توان از شباب شیخ سخن گفت؟

خبر اما راست است: احمد قابل برای عامه‌ی مردم چند سالی بیش نیست که شناخته شده است. مطابق معمول این سامان، تا کسی گرفتار نشود و در اخبار پدیدار نشود، نامش آشنا نمی‌شود. احمد قابل هم خود اهل شهرت نبود. او که به روزگار جنگ و جهاد برای دفاع از میهن پاسداری گم‌نام و در همه‌ی سال‌های اخیر جانبازی بی‌نشان بود؛ او که با وجود درجه‌ی اجتهاد هرگز از زی‌طلبگی خارج نشد، پس از دوم خرداد ماه ۱۳۷۶ به خواست مطبوعات چندی به مصاحبه و مقاله و خطابه در عصر اصلاحات پرداخت و اندکی از چهره‌اش برای عامه پدیدار شد. احمد قابل هر چه بیشتر رنج می‌کشید معروف‌تر می‌شد اما این چهره‌ی رنج‌کشیده حجابی شد بر چهره‌ی واقعی احمد قابل. چهره‌ای جوان و شاداب که مستور مانده است. راه چهارم…
احمد قابل فارغ از همه‌ی موضع‌گیری‌های سیاسی‌اش، که می‌توان موافق یا مخالف آن بود، یک عالم دینی بود. ظاهراً «روحانی» نبود چون از نظر عامه، روحانیت نه یک مرام که یک لباس است. اما احمد قابل همچون هم‌میهن خراسانی‌اش علی شریعتی باور داشت که در اسلام برخلاف مسیحیت، روحانیت از جسمانیت جدا نیست و اسلام‌شناسان نه همچون کشیشان از عبادتگاه (کلیسا/ مسجد) که از مدرسه (حوزه علمیه) برخاسته‌اند و نه در کنج خرابات که در میان جماعت زندگی می‌کنند. خلاصه آنکه در اسلام “طبقه‌ی روحانی” نداریم “عالم دینی” داریم و قابل یکی از جلوه‌های این مقام بود چه با لباس، چه بی‌لباس. احمد قابل فرزند حوزه علمیه بود و تا آخر عمر به خاستگاه خود پای‌بند ماند و با وجود اجتهاد عمیق در مبانی فقهی دچار تجدیدنظرطلبی نشد. حتی نظریه‌ نقدبرانگیز او درباره‌ی نسبت حکومت اسلامی و حجاب اسلامی هم نظریه‌ای متکی به اجتهاد درون‌دینی است و با ادله درون‌دینی قابل رد و اثبات است نه منابع برون‌دینی. از این حیث بهترین تعبیر برای احمد قابل در جدال واژه‌ها برای تقریب ذهن‌ها، “روشنفکری درون‌دینی” است در برابر “روشنفکری برون‌دینی” که در روزگار ما به غلط روشنفکری دینی می‌نامندش.

 احمد قابل از سنتی برمی‌خاست که مرحوم آیت‌الله منتظری معلمش بود و مرحوم آیت‌الله صالحی‌ نجف‌آبادی، محققش. این مکتب فکری اسلامی عمیقاً “درون‌دینی” بود و اصحاب آن باور داشتند که تنها با اجتهادی عمیق در مبانی فکر اسلامی می‌توان به عقلانیت و محصولات آن چون عدالت و حریت رسید. برخلاف سنت‌گرایان (که به صورت آیات و روایات و قرائت ارتدکسی از زمان بسنده می‌کنند) و بنیادگرایان (که نیت بازگشت به سنت سلف به صورت خالص و ناب و جامد دارند) و نیز برخلاف تجددگرایان (اعم از سکولارهای سیاسی و سکولارهای فلسفی) جریانی که از آن نام بردیم معتقد بود با رجوع به متون و منابع اسلامی و بازخوانی آنها براساس شرایط زمان و مکان می‌توان به معرفت دینی معاصر و مفید برای زندگی فردی و اجتماعی رسید. این راه را در برابر سه راه دیگر (سنت‌گرایی، بنیادگرایی و تجددگرایی) می‌توان راه چهارم در تفکر اسلامی معاصر ایران نامید. راه چهارم راهی است که از درون حوزه علمیه شروع می‌شود و از راهروی معارف سنتی اسلامی می‌گذرد. از تاریخ “فقه” (که علم حقوق سنتی است)، از درون “اصول” (که علم منطق سنتی است) و از معبر “حکمت” (که فلسفه اسلامی است) و نیز درون “درایه” (که علم زبان‌شناسی سنتی است) می‌گذرد و به بازآفرینی شریعت اسلامی می‌پردازد. برخلاف روشنفکری دینی، جریان روشنفکری درون‌دینی به بازآفرینی شریعت اسلامی بیش از بازسازی معرفت اسلامی توجه می‌کند و سلاح اصلی او هم متون و منابع اسلامی است. سینه‌ی احمد قابل گنجینه‌ی حدیث و روایت بود.

 

قابل همانند دیگر “روشنفکران درون‌دینی” مسلط به “متن” بود یعنی “متن دین” (قرآن و حدیث) را به خوبی می‌شناخت و این دومین ویژگی “روشنفکری درون‌دینی” پس از ویژگی اول: “حوزوی بودن” است. روشنفکری درون‌دینی مسلط بر متن است هرچند که متن بر او مسلط نیست و همین مرز روشنفکری درون‌دینی با جریان‌های سنت‌گرا و بنیادگرا تحت سلطه متن است. آنان هم به “نهاد” حوزه و “متن” دین بیش از هر چیزی اهمیت می‌دهند اما دو ویژگی دیگر هم وجود دارد که “روشنفکری درون‌دینی” را به تجددگرایان و روشنفکران برون‌دینی نزدیک می‌کند: اول – عقل‌گرا بودن و دوم – انسان‌‌گرا بودن. عقل‌گرایی در این مکتب نه یک “بینش” آرمانی که یک “روش” علمی است. سکولارها و تجددگرایان عقل‌گرایی را نه فقط روش که بینش و غایت هستی می‌دانند اما “روشنفکران درون‌دینی” باور دارند که تنها قوه فهم، “عقل” است و حتی “نقل” هم باید متکی به عقل باشد و اصولاً چیزی جز “عقل” برای شناخت متن وجود ندارد و افتادن در دام نص‌پرستی و ظاهرگرایی راهی به حقیقت آیات و روایات نمی‌برد. اجتهاد تاریخی مرحوم صالحی نجف‌‌آبادی در تاریخ فقه و شیعه براساس این روش بود. از سوی دیگر روشنفکری درون‌دینی جریانی انسان‌‌گراست. در این مکتب فکری “دین برای انسان است” نه “انسان برای دین”. احکام و اخلاق دینی برای آن تدوین شده است که انسان زندگی شرافتمندانه و عزتمندانه‌ای داشته باشد نه اینکه به ذلت و عزلت بیفتد. این طرز تفکر به‌‌خصوص در آرای متقدم مرحوم استاد مطهری و در آرای متأخر مرحوم استاد منتظری دیده می‌شد به‌خصوص توجهی که مطهری به عدالت و منتظری به حقوق بشر داشتند و چنانکه مطهری گفته است که دین باید عادلانه باشد نه اینکه عدالت، دینی باشد.

چهار ویژگی راه چهارم آن را از جریان‌های موازی به ظرافت متمایز می‌کند: “روشنفکری درون‌دینی” از “روشنفکری برون‌دینی” متمایز است چون نهاد “حوزه” و علم “فقه” را ‌ارج می‌گذارد. به سنت سلف صالح در آموزش معارف اسلامی باور دارد و تجدد را در تجدید تفکر دینی می‌جوید نه در تجدیدنظر نسبت به اصل شریعت “روشنفکری درون‌دینی” همچنین “عقل‌گرایی” را روش شناخت می‌داند نه حقیقت شناخت و با این منطق وجود امور غیرعقلانی را نفی نمی‌کند اما به شیوه‌ای عقلانی با آنها برخورد می‌کند. “روشنفکری درون‌دینی” از سنت‌گرایی دینی هم متمایز است. چراکه قصد تجدید و تجدد دارد و به نهاد سنت برای فهم شریعت بسنده نمی‌کند و “روشنفکری درون‌دینی” از بنیادگرایی دینی دور است چون اتوپیایی و گذشته‌‌گرا نیست به “تاریخ دین” بها می‌دهد و “دین تاریخی” را در مقابل “دین حقیقی” خوار نمی‌کند و حتی معتقد است که “دین تاریخی” با “تفکر انتقادی” می‌تواند بهترین بستر برای شناخت حقیقت دین باشد.

احمد قابل جوان‌ترین چهره “روشنفکری درون‌دینی ایران” امروز بود و در درون این جریان از هر یک از بزرگان آن توشه‌ای اندوخته بود. احمد قابل از آیت‌الله منتظری اهمیت تفکر فقهی – اصولی و از آیت‌الله صالحی‌نجف‌آبادی ضرورت تفکر انتقادی – تاریخی را فرا گرفته بود. مانند روشنفکران دینی به فقه و شریعت بی‌اعتنا نبود و آن را کلاً و یکجانبه و عوام‌‌گرایانه رد نمی‌کرد. به تاریخ فقه و شریعت آگاه بود و آن را با دیدی انتقادی بازسازی می‌کرد. واقعیت این است که جریان‌های روشنفکری دینی در تاریخ معاصر ایران در طول زمان از تفکر در درون دین به تفکر به بیرون دین رفته‌اند. اینکه “تفکر” آزاد باید مستقل از “عقیده” باشد حرف عجیبی نیست اما نادیده گرفتن تاریخ تحولات فقه در آرای روشنفکرانی مانند مهدی بازرگان و علی شریعتی و عبدالکریم سروش و فربه کردن معارف دینی دیگر مانند عرفان در برابر فقه سبب شده که از مهمترین چالش حیات اسلامی معاصر در جهان مدرن غفلت شود.

عامه مسلمانان نه با فلسفه و عرفان که با فقه زندگی می‌کنند نه اینکه الزاماً مومنان فقهی‌اند اما فقه بر زندگی آنان سایه افکنده است. از عبادات تا معاملات و معاهدات، مسلمانان زیر نفوذ فقه قرار دارد. نه فقط نماز و روزه و حج که ازدواج و طلاق و خرید و فروش مسلمانان نسبتی با فقه سنتی دارد. مهمترین پروژه نواندیشی اسلامی باید بازسازی حقوق و تکالیف مسلمانان باشد اما چون روشنفکران دینی ما از حوزه‌های علمیه برنخاسته بودند به اهمیت این بازسازی کم‌توجهی کردند. با وجود این حوزویانی چون آیت‌الله مطهری، آیت‌الله بهشتی، امام موسی صدر، آیت‌الله منتظری، آیت‌الله صالحی نجف‌آبادی و در روزگار ما احمد قابل به این موضوع آگاه بودند. قابل واقعاً به بازسازی فقهی دلبسته بود و می‌خواست “فقه زمانه” را کشف کند. به متن احادیث و روایات می‌پرداخت و به جای تأویل به فهم آن می‌پرداخت. مانند سنت‌گرایان فقهی در صورت آیات و روایات و احکام و عبادات باقی نمی‌ماند و همچون تجددگرایان آنها را از دین پاکسازی نمی‌کرد. آنها را بازخوانی می‌کرد و شرایط زمان و مکان آنها را درمی‌یافت. نظریه و مکتب “شریعت عقلانی” برآمده از این تلاش و پژوهش بود. متأسفانه نه‌تنها احمد قابل در حجاب سیاست ماند که استادش آیت‌الله منتظری هم در این حجاب قرار گرفت و به‌خصوص کارنامه معرفتی ده‌ساله‌ی پایان عمرش کمتر موردتوجه روشنفکران قرار گرفت. احمد قابل می‌توانست در مقام شاگرد برجسته آن استاد این مبانی معرفتی را منظم و مدون کند که اجل مهلتش نداد. احمد قابل می‌توانست برای این مکتب همان کاری را انجام دهد که همشهری‌اش محمدرضا حکیمی برای استاد خود میرزامهدی اصفهانی انجام داده بود و از درون مکتب خراسان، مکتب تفکیک را برافراشت.

احمد قابل نیز با وجود برخاستن از سرزمین خراسان به عنوان شاگرد مکتب اصفهان می‌توانست گفتمان “شریعت عقلانی” را تدوین کند و به این کار هم سخت دل بسته بود. در آخرین رهایی‌اش می‌گفت هیچ آرزویی ندارد جز به انجام رساندن این کار، کاری که ناتمام ماند.

احمد قابل به ظاهر شیخ بود اما در واقع در اوج شباب قرار داشت. شرایط سیاسی و اجتماعی حجت را بر او تمام کرده بود و ظاهراً به توصیه دوستان (که سیاست را رها کند و به شریعت بپردازد) گوش سپرده بود. از قیل و قال تهران به امن و امان مشهد سفر کرده بود و حتی فراتر از آن به فریمان رفته بود. اما رنج‌ها و دردها آن اندازه بود که او را از پای درآورد. در آخرین دیدار، دو هفته پیش از وداع، این خطیب خوش‌سخنِ پرحافظه از سخن بازمانده بود. گویا کسی را به یاد نمی‌‌آورد. در تب می‌سوخت. چهره زیبایش – همان سیمای دلپذیری که یک مسلمان واقعی دارد – از فرط دارو فربه شده بود. شرایط او به‌گونه‌ای نبود که پذیرای میهمان باشد. اما همسر صبورش ما را پذیرفت اما نتوانستم که در چهره‌اش بنگرم. هرگز نمی‌خواستم او را در این شرایط ببینم. شرمسار از اینکه چه فرصت‌هایی را در دیدار با او از دست دادم.

اعتراف می‌کنم که برای اولین بار با تمام وجود از مرگ ترسیدم که مرگ چنین خواجه نه کاری است خُرد… اما ترس بزرگ‌تر آن است که جامعه‌ی ما احمد قابل را نشناسد و از یاد ببرد. جامعه‌ای که در چهارراه سنت‌گرایی، بنیادگرایی و تجددگرایی سرگردان است و نمی‌داند که راه چهارمی هم وجود دارد. راهی که از درون سنت می‌گذرد و به تجددی دیگر می‌رسد. راهی که نه به طالبانی‌گری می‌رسد و نه به سکولاریسم. راهی که “سکولاریسم سیاسی” را تنها راه رهایی نمی‌داند و “سکولاریسم فلسفی” را باور ندارد. راه چهارم می‌توانست یک راه تازه باشد اگر افرادی مثل احمد قابل عمر درازتری می‌یافتند و فارغ از سیاست به بازاندیشی شریعت می‌پرداختند اما افسوس؛ مردی که امید بسیار به او بسته بودیم به همین آسانی از دست رفت.

منبع: هفته نامه آسمان