پهلوان کارشناس ملی هم بود

تقی رحمانی
تقی رحمانی

خبر دهم خرداد ماه، پهلوان ما را داغدار کرده است. “مراد”ش رفته است. اما پهلوان استوار نشان می‌دهد. آخر در زندان جور و ستم باید صلابت نشان داد و اقتدار.

بر پا داشتن مراسمی در خور، برای “عزت ایران” که دیگر نیست، آن هم در زندان ظلم که حاکمان آن حتی یک مراسم رسمی را در لواسان برنتافتند. حالا نوبت پهلوان است که شاگردانه حرمت استاد به جای آورد و رخصت بطلبد همان گونه که در برابر مرادش چنین می‌کرد. غوغایی در درون او برپاست. اما شاگرد “عزت” مردی است که در یک روز ایران را می‌پیمود. صبح تبریز، ظهر تهران، شب زاهدان و باز فردا تهران. تهران را با موتور و ماشین در یک روز به هم می‌دوخت. حال میزبانی در یک بند با چند اتاق که سهل است. او میزبان عالی و مرتبی است.

پهلوان گرم است و پرانرژی. و دست‌اندر کار برگزاری مراسمی در خور برای عزت ایران در بند 350 اوین.  اما فاجعه مرگ  “استاد” و “مراد” که عصاره هفتاد سال جریان ملی – مذهبی ایران بود تبدیل به تراژدی می‌شود.

 

شهادت هاله

پهلوان متوقف می‌شود. “خدایا او که هزار آرزو دارد، شهادت یا تحمل؟” این سئوال در او غوغا می‌کند. پاسخ به آن دشوار است.

هدی ذهنی کارشناسی و حماسی دارد. اینک “غیرت” او را در خود می‌گیرد. مگر نه این است که مرد غیرت  دارد. به ناموس خانه تجاوز شده و حرمت شکسته شده است. پهلوان را “ناموس”، “رفیق” و “ایران” سه مرام مقدس است که در سپهر مذهب با هم عجین شده‌اند.

ایران مصدق

رفیق حنیف‌نژاد

ناموس تختی است

این هر سه در عزت هدی تبلور یافته است. حال در مراسم ترحیم توهین‌آمیز عزت هدی، “هاله عزت”، ناجوانمردانه و توهین‌آمیز پرکشیده است.

حال پهلوان، دیگر کارشناس برنامه‌ریز نیست. او سرگشته است. “پهلوان هدی” آرام ندارد.

سجاده عشق در حیاط بند 350 اوین پهن می‌کند. در نماز ظهر.

این اعلام آمادگی پهلوان در برابر ظلم دشمن است. دشمنی که ما دشمن نمی‌خواستیم، اما “او ما را دشمن می‌دارد”. پس پهلوان اعلام می‌کند که در پی حماسه است.

پس پهلوان می‌خواند نماز عشق. مگر نه این است که نیایش تو را به عشق دوستی می‌خواند. پس این نیایش در گرمای گداخته آفتاب اعلام پیمان است با “عزت هدی”، که در راه او می‌رود. اما “هاله عزت” چه؟

ناجوانمردانه حرمت شکسته شده است. اینک پهلوان که  سال‌هاست  آرام و متواضع بر ایران‌شهر قدم می‌زند و کار کارشناسی می‌کند حتی بر من نهیب می‌زند که “چندان سیاسی نباش”، برافروخته است. طی سال‌ها پهلوان شاهد بود که زنگ زورخانه قدرت در دست نااهلان است. اما به رسم پهلوانی دندان بر جگر گذاشت. شاگرد در حسینیه ارشاد جمع کرد تا به قول خودش بذری بکارد و نیرویی برای فردای ایران تربیت کند که جان برکف اما کارشناس باشند. در این سال‌ها از مسجد سلیمان، تبریز و شیراز و تهران و زاهدان، هر جا نهادی مردم‌نهاد بود به رسم تحقیق و به رسم یاری با آنان همراه شد. اما اینک همه چیز در او به هم ریخته است. خواهر کشته شده است. احساس تحقیر و حرمت شکستن پهلوان را می‌آزارد. با تردید تصمیم می‌گیرد. غرور پهلوانی و اعلام این که: من اعتراض دارم

این همه ناجوانمردی که در حق “عزت هدی” و “هاله عزت” تکرار شد حالا هدی باید “عزت سحابی” و “حرمت هاله” را زنده کند. حسین‌وار چون گاندی عمل کند. پهلوان مشت به صورت که بزند؟ بر صورت پاسداری که نمی‌داند بر چه پاس می‌دهد و چرا اطاعت می‌کند؟ نه. پهلوان با آنان مهربان است. پهلوان همچون پوریای ولی بر خود می‌زند که دیگری به خود آید. مگر مفهوم شهادت جز این است.

فراموش نکنیم که شهادت امری ناگزیر است. نه انتخابی و برای همه. شهادت پروسه است نه پروژه. امری که می‌تواند اتفاق بیفتد اما شاهد به دنبال شهادت نیست  اما اگر به آن رسید آن را پذیرا می‌شود. پهلوان قصد شاهد شدن دارد. اما افسوس شحنه‌های سرزمین من را جوانمردی مرده است و رسم نالوطی‌گری را خوب پیشه کرده‌اند.

 

پهلوان حماسه می‌شود

پهلوان در سه منظر زیسته است: مبارزه، کارشناسی ملی و رفاقت.  مبارزه یعنی حنیف، کارشناسی یعنی سحابی، رفاقت یعنی پهلوان حسن رزاز

 که هدی بر دیوار اتاقش، منش پهلوان حسن رزاز را می‌گفت عشق است. حال پهلوان باید انتخاب کند. اگر چه زندگی همه‌اش انتخاب نیست. گاهی تقدیر بر انتخاب غلبه می‌کند.

اعلام “اعتصاب غذا”، آنچه که از پهلوان برمی‌آید. با اعلام همه جزئیات و شکل اعتصاب. چون او همه جا کارشناسی و شفاف عمل می‌کند. اما دیگران نباید درگیر شوند.  تنها دلیرثانی است که دلیری می‌کند و همراه می‌شود. چون دلیرثانی هم منش پهلوانی دارد اما پرنده شهادت بر سر هدی می‌گردد. انتخاب صورت گرفته است. بخشی را هدی و بخش دیگر را تقدیر رقم زده است.

برپاداشتن مراسم چهار خرداد  برای سران مجاهدین در تمام سال‌های ممنوع و سخت؛زیست در سودای حنیف؛ و حالا شاهد فاجعه مرگ کارشناس ملی ایران بودن؛ و نحوه شهادت هاله، باعث می‌شود که هدی، راه حنیف را برود منتها نه با “مشی حنیف”، بلکه با “روش گاندی”. بالاترین ایثار، مسیح‌وار خود را فدای بی‌منت برای بیداری جامعه کردن است.

خواست هدی با میل سرنوشت پیوند می‌یابد. هدی تراژدی و فاجعه خرداد 1390 را تبدیل به حماسه می‌کند.

 

 میراث هدی

اینک مردی که در حماسه می‌زیست خود حماسه شده است، اما ایده کارشناسی ملی او در دست ماست. رفاقت سخت‌گیرانه و جوانمردانه‌اش هم.

پهلوان را آرزوهای بلند برای ایران در سر بود: برنامه‌ریزی برای سربلندی ایران.

او در آرزوی نوشتن شش منشور بود که به قول خودش انشاء نباشد، کاربردی و کارشناسی باشد؛ منشوری که همه بر سر آن امضا گذارند منتها کلمات آن را با توافق، تنظیم و پس و پیش کنند و رضایت همگان بر سپهر ایران زمین برآورده شود. همان گونه که در مدت زندان خویش در بند 350 اوین بعد از طی فراز و نشیب‌های اولیه سعی کرد همگرایی در میان ساکنان بند را ترویج و تبلیغ کند. او در عین حال معتقد بود که اگر چنین شود می‌توان رفتار الگوشده بند را برای ایران هم تجویز کرد.

شش منشور او عناوین‌اش چنین بود:

1- ایران ملی و دموکرات

2- زنان

3- اقوام

4- اصناف

5- توسعه متوازن

6- به رسمیت شناختن سبک‌های زندگی

سودای او داشتن پی‌ریزی برنامه برای سی سال آینده ایران بود. چرا که پهلوان، شاگرد عزت ایران بود.

اینک بعد از یک سال میراث هدی، در چشم‌انداز ماست. تلاش برای پرورش انسان‌های دموکرات و کارشناس ملی. حتی اگر در سوگ دوستان گداخته شویم یا خود گدازان گردیم به عنوان کسی که 15 سال با او رفیق و همراه بوده است این جمله را با دوستان و شاگردانش مرور می‌کنیم که فراموش نکنید پهلوان حماسه‌ساز ما کارشناس هم بود.

زندگی جریان دارد اگر در راه درست بروی و شهادت به حق دهی. گاه می‌باید شهید شوی و زمانی باز زندگی کنی اما شاهدگونه، و هدی چنین زیست و مشعل راه شد؛ مشعلی که به دنبال نقشه راه برای سربلندی ایران و جامعه‌اش بود.