کیهان مصباح زاده، پرده آخر

علی اصغر رمضانپور
علی اصغر رمضانپور

پنجشنبه ۳۱ مرداد ماه، برابر با ۲۲ آگوست ۲۰۱۳ است و ۱۴۴۶ امین شماره کیهان چاپ لندن را ورق می زنم؛ شماره ای که به گفته دست اندرکاران آن، آخرین شماره میراث مصطفی مصباح زاده در خارج از ایران است. ۲۹ سال پیش، مردی که یکی از ماندگار ترین چهره های روزنامه نگاری و دانش ارتباطات ایران است، دلزده از به یغما رفتن کیهان محبوبش در تهران، بار دیگر در تابستان سال ۱۹۸۴ کیهان را در لندن راه اندازی کرد.

 مصباح زاده ۳۴ ساله بود که کیهان را در ۱۳۲۱ به همراهی معلمش، عبدالرحمان فرامرزی، در چهار صفحه و با سرمایه اولیه ای که محمدرضاشاه در اختیار او نهاد، راه اندازی کرد. کیهان چاپ لندن را مصباح زاده ی ۷۵ ساله بنا نهاد. دو تجربه، یکی در جوانی و اوج امید برای بازسازی وطن، با امیدهای دل انگیز و یکی در سال های پیری و غربت و نا امیدی از دورنمای تاریکی که پیش روی وطنش می دید. و عجیب نیست که بازتاب حال و هوای این دو دوران متفاوت را در حال و هوای کیهانی که در تهران منتشر می شد و کیهانی که در لندن، بازمی جوییم. همان چیزی که کیهان چاپ لندن را به پایانی تلخ سوق داد: پیری و دورماندگی از وطن.

برای من، کیهان و مصباح زاده یادآور خاطرات پر امید دوران نوجوانی است. مصباح زاده، از آخرین بازماندگان مردان بزرگ شهر اوز لارستان ـ منطقه ای درمیانه راه بندرعباس و شیراز ـ بود. مردانی که سهمی بزرگ در بازیابی هویت و توسعه و آبادنی بخش هایی از جنوب ایران، به ویژه بندرلنگه و بندرعباس داشتند. حتی مردمی که خواندن و نوشتن نمی دانستند او را می ستودند که بنیانگذار شبکه لوله کشی آب آشامیدنی در بندرعباس بود. پیرترها او را نماد مقاومت در برابر کنسول گری انگلستان می دانستند که در دوران نهضت ملی شدن نفت، کوشید تا نگذارد او به عنوان وکیل بندرعباس به مجلس شورای ملی برود. خاطرات مبهم اما پرغرور جوانی به سال هایی گره خورد که کیهان را نشانه ای از فهم روزنامه نگاری درآمیخته با زندگی روزمره مردم می دانستیم. روزنامه نگاری که فراتر از مرزهای روزنامه هایی می رفت که این حرفه را به وقایع نویسی برای بازتاب دادن اعلامیه ها و بخشنامه های دولتی و اخبار دارالخلافه ها و دربارها و بیت ها و مدح و ثنا گویی عریضه نویسان فرو می کاست؛ حتی اگر همچنان نام کیهان را به تاراج برده باشند.

روزنامه را که قطع بزرگش در این سال های حاکمیت اندازه های خرد دیجیتالی، غریب می نماید، ورق می زنم: تیتر اصلی آخرین شماره را می بینم ”انتقال قدرت سیاسی از پپسی به کوکا”. تحلیلی است آمیخته به گزارش از سرویس سیاسی روزنامه در باره انتقال دولت از محمود احمدی نژاد به حسن روحانی. در مقدمه گزارش توضیحی نوشته شده که منبع الهام تیتر را نشان می دهد. رییس کمیته امور خارجی پارلمان عربستان سعودی در تفسیری در باره ایران گفته است تفاوت دوره احمدی نژاد با دوره روحانی مانند تفاوت کوکاکولا و پپسی کولاست. در کنار تیتر یک، کاریکاتوری از نیک آهنگ کوثر دیده می شود که در آن خامنه ای، عروسکی را با چهره حسن روحانی، در پشت تریبون می گرداند. این نگاه مبتنی بر تلاش برای یافتن دسیسه های پشت پرده و بی ارتباط با مردم، در همه تحولات ایران، در تمامی صفحات روزنامه دیده می شود. در ۱۶ صفحه روزنامه خبری یا گزارشی که نشانی باشد از تلاش یک روزنامه نگار یا خبرنگار برای رفتن به جایی یا مکانی برای آوردن خبری یا تهیه گزارشی، دیده نمی شود. عمده خبرها بازنویسی خبرهای ایران است. خبرهایی که در میان ستون هایی چیده شده است از چهره های شناخته شده رونامه نگاری ایران از سال های دور: احمد احرار، صدرالدین الهی، علیرضا نوری زاده، هادی خرسندی، شاهین فاطمی، الهه بقراط و چند نام مستعار یا کمتر آشنا. مطالبی که کمابیش جنبه تحلیلی یا بیان دیدگاه آن بر گزارش مسایل روز می چربد. مطالبی که به زیبایی نوشته شده و می توانست دو ماه پیش یا دو ماه بعد چاپ شود. دیدگاه هایی که گویی در زمانی نامیرا و کند گذر و پایدار تکرار می شوند.

فضای کیهان چاپ لندن بیش از روایتِ آنچه در ایران می گذرد روایتی است از تاسف بر آنچه در ایران می گذرد و نا امیدی از شنیدن خبری خوش از ایران و حسرت خوردن از روزگاری که گذشت و جفاهایی که بر ایران رفت و می رود. سایه ای از غم غربتِ سایه افکنده بر نسلی از مهاجران که بیش از سی سال پیش در پی طوفان بی رحم انقلاب، یکباره به سقوط از همه امیدها و آرزوها محکوم شدند و تن به تبعیدی تلخ سپردند. این سرنوشت تلخ و اندوهناک مصباح زاده و یاران او بود و وداع با کیهان گویی تازه ترین پرده این سرنوشت تلخ است. تلخناکی ای که کیهان می کوشید با یادآوری افتخاراتش به طعمی از دلخوشی بیامیزدش.

کیهان، هفت سال بیش از خود مصباح زاده نماند که در سال ۲۰۰۶ از میان ما رفت. نشانه ای دیگر از اینکه جامعه ایرانی، چه درون مرز و چه بیرون از آن اهل رسانه های پایدار نیست. چه به جفای حکومت های آزادی ستیز و رسانه گریز و چه به کم همتی مردمانی که هنوز نمی دانند همت کردن برای برپا داشتن روزنامه و رسانه، بخشی از توانایی برای زیستن در جهان مدرن به عنوان جامعه با هویت پایدار است. ظاهرا آنان که هزینه کیهان را تامین می کردند دیگر از بی حاصلی مادی آن خسته شده بودند و طبق معمول دیگرانی هستند که راه های پول ساز تری برای خرج کردن سرمایه های مردم ایران سراغ دارند.

 شاید بحران فقط دامنگیر ساختارهای سیاسی حاکم بر ما نیست. بحرانی که مانند حریقی در میان جامعه ایرانی درگرفته است تا هیچ راهی برای گرد هم آمدن و هیچ نشانی از همراهی در پس تفاوت در زبان و اندیشه نیابند. حتی در میان بخشی از جامعه ایران که شاید پر پول ترین و پر نفوذ ترین بخش جامعه ایرانی در خارج از کشور باشد. بنیانی که مصباح زاده جوان بنا نهاد قربانی بحران در ساختارهای سیاسی ایران، و بنیادی که مصباح زاده پیر بنا نهاد، قربانی درس نآموزی جامعه ایرانی از گذشت روزگار شد.