چون که صد آید نود هم پیش ماست

اکبر گنجی
اکبر گنجی

یکم- طرح مسأله: کار نظری روشنفکر “تقرب به حقیقت” و وظیفه ی اخلاقی او “کاهش درد و رنج مردم” است.حقیقت از جهات گوناگون واجد اهمیت است. 

اولاً: حقیقت(صدق معرفت شناختی)، شرط لازم معرفت و دانش است و معرفت و دانش ارزشی ذاتی دارد. این بدین معنی است که همواره داشتن معرفت بهتر از نداشتن معرفت است. ارسطو گمان می برد حکمت نظری بالاترین فضیلت هاست و زندگی ی که مصروف کشف حقیقت می شود عالی ترین زندگی انسانی است. به گمان او ما وقتی به جستجوی حقیقت می رویم بیش از هر زمان دیگری به ریشه ی الهی خود بر می گردیم(کتاب 10 اخلاق نیکوماخوس).

ثانیاً: حقیقت و در پی آن معرفت نه تنها ارز ش ذاتی دارد بلکه ارزش ابزاری نیز دارد.  رسیدن به هدف ممکن نیست مگر اینکه شناخت درستی از راههایی که به هدف منتهی می شود داشته باشیم. اگر بخواهید به مکه بروید و بجای آن با هواپیمایی عازم شمال آفریقا شوید شما به مکه نمی روید. به زبان دیگر عمل  بدون داشتن شناختی از حقیقت غیر ممکن است. تدوین استراتژی مبارزه سیاسی، بدون فهمی صادق از واقعیت(حقیقت)،روانه کردن عاملان/فاعلان/حاملان به یوتوپیا های جهنمی است.به عنوان نمونه، شناختی که نیروهای سیاسی دهه ی چهل/پنجاه از رژیم شاه  ارائه می کردند،تصویری ایدئولوژیک (آگاهی کاذب به تعبیر مارکس/انگلس) بود.بگذریم از این که آن تصویر ایدئولوژیک آکنده ی از مدعیات دروغینی بود که آگاهانه جعل می شد. به عنوان نمونه می گفتند: شاه یکصد هزار زندانی سیاسی دارد.شاه هزاران مخالف را کشته است. ارتش شاهنشاهی فاسد/دزد است. در حالی که به جز تعداد اندکی از فرماندهان نظامی، اکثریت آنان درگیر مسائل اقتصادی نبودند تا بتوانند از این راه ثروتمند شوند.

 

ثالثاً: در کتاب مقدس آمده  است که مسیح می گوید :حقیقت شما را آزاد خواهد کرد. بصیرت مهمی در این جمله است. این درست است که حقیقت به شما ابزاری می دهد تا راه های آزادی را بجویید. اما منظور مسیح از اینکه حقیقت شما را آزاد خواهد کرد این نیست که حقیقت تنها ابزار خوبی برای آزادی است. ما زندگی خود را بر اساس باور های خود سامان می دهیم. باور هایی که به زبان سقراط نیازموده باشند به یک معنی باور ما نیست. زندگی در یک فرهنگ و سنت به ما باورهای زیادی می دهد و زندگی ما را کنترل کند. مادام که این باورها مطابق حقیقت نیست، زندگی ما در کنترل باور هایی است که بسیاری از آنان به احتمال زیاد برای تامین منافع عده ای خاص ساخته شده است. قدرتمندان با تولید باور های نادرست و تلقین آنها به ما، ما را برده ی خود می کنند. حقیقت ما را از بردگی رها می کند. کانت گمان می کرد آزادی و اختیار نهایتا چیزی جز تبعیت از عقل نیست. ما مادام که بنده ی حقیقت نباشیم برده ی دیگرانیم و حقیقت ما را آزاد خواهد کرد.

 

رابعا، باور های صادق می توانند باور های صادق دیگر را توضیح می دهند. اگر بدنبال حقیقت باشیم نهایتا شبکه ای از باور های صادق به وجود می آیند که پشتوانه ی یکدیگرند و یکدیگر را توضیح می دهند. فهم یعنی داشتن چنین شبکه ای از باور های صادق. شبکه ای که در آن هر باور مقوم و مبین باورهای دیگر است. به این معنی، تقرب به حقیقت،به موفقیت های معرفتی بیشتر منتهی می شود.  ما برای زندگی خوب، برای پیشبرد اهداف، برای موفقیت، نه تنها به باور صادق نیاز داریم بلکه نیازمند فهمی عمیق از جهان هستیم. “فهم عمیق از جهان” جز با تلاش برای تقرب به حقیقت و کوشش برای منسجم و هماهنگ  کردن باورهای صادق فرد بدست نمی آید. 

 

به دلایل ذکر شده نیروهای سیاسی پیش از هرگونه عمل سیاسی باید تصویر صادقی از واقعیت داشته باشند و در تعمیق فهم خود از واقعیت بکوشند. در این راستا تمام نیروهای سیاسی با یک پرسش مهم روبرو هستند.آن پرسش این است: رژیم ایران چه نوع رژیمی است؟ ساز و کار ساختار سیاسی ایران چیست؟نزاع های سیاسی چگونه در این رژیم پدیدار می شوند و پایان می یابند؟ 

 

دوم- نظام دموکراتیک جمهوری اسلامی : برخی از تحلیل گران و فعالین سیاسی این رژیم را نظامی دموکراتیک قلمداد می کنند.منتها، دموکراتیک جهان سومی یا دموکراتیک توسعه نیافته .اما علی خامنه ای آن را “مردم سالاری دینی” می نامد که از همه ی نظام های سیاسی جهان “آزادتر” و “دموکراتیک تر” است و بیش از همه “حقوق بشر” را رعایت می کند.رهبر جمهوری اسلامی وقتی از این مفاهیم سخن می گوید،منظورش “دموکراسی حقیقی”،”آزادی واقعی” و “حقوق بشر حقیقی” است،نه “برساخته های غربیان” در این زمینه.

تا حدی که من می فهمم،این مدعیات کاذبند. نه این رژیم نظامی دموکراتیک است،نه نظام های دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر را می توان با برساخته ی تناقض آلود “مردم سالاری دینی” رد کرد.دموکراسی دینی/مردم سالاری دینی سودایی برنیامدنی است.سکولاریسم به معنای تفکیک نهاد دولت/ حکومت از نهاد دین،شرط لازم نظام دموکراتیک است.

سوم- نظام استبدادی استثنایی : رژیم جمهوری اسلامی، نظامی استبدادی/دیکتاتوری است.اما نظام های استبدادی انواع و اشکال گوناگونی دارند. پس نیاز استراتژیک و دقت تحلیلی منوط به پاسخ پرسش زیر است: رژیم ایران دیکتاتوری توتالیتر/فاشیستی، دیکتاتوری نظامی(دولت پادگانی)یا دیکتاتوری سلطانی است؟ پاسخ به این پرسش نیازمند ارائه ی شواهد و قرائن متقن است[1]. برخی افراد نظام موجود را “ رژیم استثنایی ” به شمار می آورند.رژیم استثنایی در این کاربرد به معنایی به کار نمی رود که مارکس در هجدهم برومر لویی بناپارت درباره ی بناپارتیسم به کار می برد، بلکه مدعا این است که رژیم موجود واقعاً یک رژیم استثنایی است که مشابه هیچ یک از نظام های استبدادی نیست و باید نظریه ی کاملاً نوینی درباره ی این گونه ی سراسر استثنایی برساخت.

تا حدی که من می فهمم نظام جمهوری اسلامی رژیمی استثنایی نیست.استثنایی قلمداد کردن این رژیم ، نه تنها به نظریه سازی جدیدی در قلمرو نظریه های نظام های استبدادی منتهی نشده،بلکه امکانی فراهم آورده تا از شر پاسخ به پرسش تعیین نوع دیکتاتوری رژیم حاکم بر ایران شانه خالی شود. گذار به دموکراسی، متناسب با نوع دیکتاتوری، تفاوت هایی خواهد داشت.شانه خالی کردن از تعیین نوع  دیکتاتوری رژیم، به نوعی شانه خالی کردن از بحث گذار به دموکراسی است.

چهارم- جنگ قدرت در نظام های استبدادی؛ واقعی یا خیمه شب بازی: نزاع بر سر منابع کمیاب قدرت/ثروت/معرفت/منزلت اجتماعی در رژیم های استبدادی، نزاعی واقعی است،نه خمیه شب بازی.به رویدادهای پس از مرگ لنین بنگرید که استالین چگونه کلیه ی زمامداران سیاسی(اعضای دفتر سیاسی حزب کمونیست) را زندانی و اعدام کرد.به نزاع های پس از مرگ استالین بنگرید که چگونه خروشچف بالا رفت و پائین آمد.این نزاع در همه ی رژیم های توتالیتر اروپای شرقی سابق جریان داشت.شدت و حدت این نزاع  و میزان بروز بیرونی آن، بسته به نوع رژیم( توتالیتر، نظامی، سلطانی) کاهش و افزایش می یابد. اما این نزاع ها جنگ زرگری و فریب نیست. مگر می شود برای تصاحب شرکت خودرو سازی سایپا با گردش مالی بالغ بر 25 هزار میلیارد تومان نزاعی واقعی در نگیرد؟ مگر نزاع بر سر کنترل دانشگاه آزاد اسلامی، نزاع بر سر میلیاردها تومان پول بی حساب و کتاب نیست؟ طی فرایند خصوصی سازی ده ها هزار میلیارد تومان از  منابع ملی به خودیها واگذار شده/می شود. خودی ها در این فرایند بر سر تصاحب منابع درگیر می شوند.

برخی گروه ها/ فعالین سیاسی در طی سه دهه ی گذشته جنگ قدرت در ایران را خمیه شب بازی به قصد فریب قلمداد کرده/می کنند.این مدعا بیش از آنکه مدعایی ناظر به واقعیت باشد،محصول رقابت سیاسی است.فرض کنید که من خود را “رقیب اصلی” رژیم حاکم قلمداد می کنم.در این صورت، برآمدن رقبای تازه، آن هم از دل خود نظام، می تواند مدعای مرا کاذب نماید یا مرا به حاشیه براند و گروه تازه را به “ رقیب اصلی ” رژیم حاکم تبدیل سازد.در اینجا “ منافع گروه من ” جایگزین “واقع بینی” می شود و نزاع پدید آمده را صوری/فرعی/کلک/خیمه شب بازی/جنگ زرگری قلمداد می کنم. بحران آفرینی و بحران زایی دائمی،رکن اساسی سرشت “ نظام سلطانی فقیه سالار ” را تشکیل می دهد. به جمهوری اسلامی، تاریخی بنگرید تا مدعا روشن شود.

پنجم- قائم مقام رهبری،آیت حق منتظری : قصه ی انتخاب آیت الله منتظری به رهبری آینده ی نظام و عزل آن آزاد مرد توسط آیت الله خمینی شاهد بسیار برجسته ای است.انتقادات بی امان آیت الله منتظری از نظام- از جمله ایستادگی در برابر حکم آیت الله خمینی برای قتل عام زندانیان سیاسی- از سوی اکثر گروه های اپوزیسیون خیمه شب بازی  قلمداد می شد. به عنوان نمونه سازمان فدائیان اکثریت در اول آبان ماه 1364 در مقاله‌ای زیر عنوان “فریبکاری‌های منتظری” در نشریه ی کار نوشت:

“منتظری فقیه مرتجع و “امید امام و امت” نقش ویژه‌ای در جمهوری ارتجاع برعهده دارد. او در حالی که در تمام جنایات رژیم علیه مردم ایران شریک و سهیم است ضمن دفاع از تقدیس مالکیت طبقات استثمارگر و توجیه شرعی آن، تلاش می‌کند نقش و سهم خود را در جنایات رژیم جمهوری اسلامی بپوشاند تا از این عوامفریبی در موقع مقتضی به سود جمهوری اسلامی بهره‌برداری کند. از اینرو و ضمن سرپوش گذاشتن بر سیاست‌های ارتجاعی جمهوری اسلامی و تبهکاری‌های سران آن گهگاه سخنانی ایراد می‌کند و از دولتمردان می‌خواهد که “قدر مردم” را بدانند، به “دهقانان و محرومین” کمک کنند، به “وضع زندانها” رسیدگی کنند، به “مطبوعات آزادی” بدهند و الخ. او با این سخنان می‌خواهد خود را حامی زحمتکشان و طرفدار آزادی نشان دهد، اما مواضع اقتصادی- اجتماعی و سیاسی “امید امام و امت” اهداف واقعی وی را بر ملا ساخته و آن سوی چهره‌اش را بخوبی عیان می‌سازد… منتظری عوامفریبی خود را به عرصه ی آزادی مطبوعات نیز گشانده است . وی در دیدار با مسئولین روزنامه‌های حکومتی ضمن ملامت آنها گفت که چرا روزنامه‌ها “همان خط دولت، خط رییس جمهوری، خط حکومت را تعقیب می‌کنند”. و افزود: “اگر کسی چیز خوبی می‌نویسد ولو این که دولت هم با این مخالف است، اطلاعات هم با این مخالف است، اما همین اندازه که این معتقد به جمهوری اسلامی است و مقاله‌اش هم مفید است، این جور مقالات باید آزاد باشد و چاپ بکنند”(اطلاعات 23 شهریور ماه 64)…او که روند مبارزات توده‌ها را علیه رژیم جنایتکار در حال گسترش می‌بیند و انزوای هرچه بیشتر حاکمیت جمهوری اسلامی و سردمداران مرتجع آن را با پوست و گوشت خود لمس می‌کند، می‌کوشد به طریقی اعتماد مردم را به روزنامه‌ها، یعنی به حرف های حکومت جلب کند و از این طریق به عوامفریبی بپردازد. اما آنچه که به آزادی مطبوعات مترقی و انقلابی مربوط است، منتظری مانند سایر سردمداران مرتجع رژیم در قلع و قمع آنها شریک و سهیم است … منتظری همه ی این جنایات را برای سرپا نگهداشتن رژیم خون‌آشام جمهوری اسلامی ضروری و شرعی می‌داند… منتظری خواهان آن است که برخی اعتراضات جزیی توده‌ها علیه برخی مقامات منعکس شود تا اساس نظام و سیاست های آن از زیر ضربه خارج شود . اگر کسی بخواهد عمومی‌ترین خواست مردم را که همان برقراری فوری صلح و قطع جنگ می‌باشد، منعکس کند، منتظری از اولین فقهایی خواهد بود که حکم به قطع دست و مثله کردن نویسنده ی آن، خواهد داد “.

اپوزیسیون باور نمی کرد که قائم مقام رهبری رژیم “سلطانی فقیه سالار” در برابر آیت الله خمینی ایستاده باشد.معادله ساده بود:آیت الله منتظری به دنبال براندازی رژیم جمهوری اسلامی نیست،پس: عوامفریبی است که می خواهد نظام موجود را به روش های جدیدی حفظ کند.اگر به دنبال فروپاشی رژیم نباشی،نزاع خیمه شب بازی است.

ششم- چپ ها/اصلاح طلبان: جریان اصلاح طلبی از دل همین رژیم برون آمد.اصلاح طلبان/چپ ها در دوران آیت الله خمینی نسبت به اصول گرایان قدرت بیشتری داشتند و ولی فقیه وقت بیشتر به آنها متمایل بود.پس از آغاز زمامداری سیاسی سلطان علی خامنه ای، روند به حاشیه راندن آنان آغاز شد.چپ های دوران آیت الله خمینی رفته رفته تغییر کرده و به اصلاح طلبان بعدی تبدیل شدند.گروه های اپوزیسیون که خود را رقیب اصلی رژیم می دانستند،این تحول را نادیده گرفته و اصلاح طلبان را متفاوت از رژیم به شمار نمی آوردند.نزاع اصلاح طلبان با اصول گرایان بر سر منابع کمیاب قدرت/ثروت/معرفت/منزلت اجتماعی خیمه شب بازی و فریب قلمداد می شد.اما جبر واقعیت،آن مدعیات ایدئولوژیک را ابطال کرد،اگر چه همچنان برخی هیچ تمایزی بین اصلاح طلبان و اقتدارگرایان حاکم قائل نمی شوند و رژیم را “کلیتی یکپارچه” قلمداد می کنند که اصول گرایان و اصلاح طلبان اجزای آن را تشکیل می دهند.

نکته ای وجود دارد که به این توهم دامن می زند.اصلاح طلبان به دنبال سرنگونی رژیم نبوده و نیستند.اگر محمد خاتمی را نماد “اصلاح طلبی خمینی محور” به شمار آوریم، او همچنان مشی اصلاح طلبانه ی درون نظام(با تفسیر امام خمینی) را تعقیب می کند. خاتمی در 26/2/90 دوباره همان اصول را بیان کرده و گفته است:

“امام فرمان هشت ماده ای را صادر کردند که تأمین کننده ی بسیاری از حقوق مدنی افراد و گروهها است…در قانون اساسی ما هم اصول آن اگر همه جانبه و درست و متوازن رعایت شود مطالب آمده است و می تواند تأمین کننده خواستهای مردم در رأی به جمهوری اسلامی باشد.ما به اسلام و جمهوری اسلامی اعتقاد داریم. قانون اساسی را چارچوب عملی می دانیم . همین حقوقی را که در قانون اساسی به ملت داده شده است ما همان را می خواهیم… ما معتقدیم این نظام باید بماند و البته که اصلاحات مداوم براساس موازین و معیارهای درست راه تداوم نظام و انقلاب هم هست و راه دیگری نیست …اگر ظلمی شده است که شده است همه بیاییم عفو کنیم و به آینده نگاه کنیم و اگر به نظام و رهبری ظلم شده است به نفع آینده از آن چشم پوشی شود و ملت هم از ظلمی که بر او و فرزندانش رفته است می گذرد و آن وقت همه به آینده بهتر رو خواهیم آورد”[2].

مدعا این است:خاتمی برانداز نیست. او به دنبال حفظ جمهوری اسلامی با تفسیر امام است. پس نزاع اصلاح طلبان و اقتدارگرایان “جنگ زرگری” است.

هفتم- جنبش سبز: میرحسین موسوی و مهدی کروبی دو تن از مسئولان بلند پایه ی سه دهه ی گذشته رژیم جمهوری اسلامی بوده اند. ورود میرحسین موسوی به عرصه ی انتخابات با همین رویکرد مواجه شد.اعلام کاندیداتوری اش پس از اعلام کاندیداتوری سید محمد خاتمی، بدون هماهنگی با او،حتی در میان بسیاری از اصلاح طلبان پرسش برانگیز شد و نظرات تندی در جلسات خصوصی ابراز گردید.خاتمی براساس “محاسبات سیاسی”- نه ملاحظات اخلاقی- چاره ای جز کناره گیری نداشت.تجربه ی انتخابات ریاست جمهوری 1384 نزد او حاضر بود که مهدی کروبی/مصطفی معین/هاشمی رفسنجانی گروه های 18 گانه ی اصلاح طلب را تجزیه کرده و هر یک بخشی را به حمایت از خود کشاند و آرای مخالفان اصول گرایان را حداقل میان سه تن تقسیم کرد.خاتمی نمی خواست که آرای مخالفان اصول گرایان میان او، موسوی و کروبی تقسیم شود.

مهدی کروبی طی سال ها مهمترین چهره ی ایستاده ی اصلاح طلبان در برابر “بالا” بود[3]. میرحسین موسوی در دوران ماقبل انتخابات بارها و بارها تأکید کرد که نه اصلاح طلب است و نه اصول گرا، بلکه “ اصلاح طلب اصول گرا “ست.درباره ی ولات فقیه سخنان کاملاً تأیید آمیزی ابراز داشت. زهرا رهنورد در همان دوران اعلام کرد:“در زمان ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای، روزی همسر ایشان به منزل ما آمدند و به من گفتند:“کوپن قند و شکر ما تمام شده است، اگر شما قند و شکر دارید مقداری به ما قرض بدهید”.چنین فردی با آن سوابق که از دل همین رژیم برون آمده بود، چگونه می توانست رهبری مخالفان نظام را در دست گیرد؟ پس گویی رژیم خیمه شب بازی تازه ای به راه انداخته بود.

اما پس از اعلام نتایج انتخابات، موسوی دگرگون شد و فرایند تغییر عمیق و شگرفی را پیمود. آری، واقعیت/حقیقت این بود که موسوی و کروبی و بقیه ی چهره های شاخص حرکت سبز که اینک بسیاری شان زندانی اند،از دل همین رژیم برون آمده و در سه دهه ی گذشته پست های بسیار مهمی در نظام داشته اند، اما آنها تغییر کرده بودند و کسانی نمی خواستند/نمی خواهند این تغییر را باور کنند.

پذیرش این تغییر برای بخشی از نیروهای اپوزیسیون دشوار است. می گویند چگونه می توان باور کرد که بخشی از  چهره های شاخص رژیم به اپوزیسیون اصلی رژیم تبدیل شوند و رهبری حرکت مخالفان را در دست گیرند؟ اما موسوی/کروبی به طور طبیعی پیش رفتند و ذهنیت بسیاری را تغییر دادند، ضمن آنکه برخی دیگر همچنان آنها را جز  یا بخشی از رژیم به شمار می آورند.

نکته ی دیگری هم وجود دارد که به این “توهم” دامن می زند.موسوی و کروبی و بقیه ی سبزهای زندانی ، همیشه بر مرزبندی خود با “ ساختار شکنان ” تأکید کرده، بر “ اجرای بی تنازل قانون اساسی ” صحه نهاده،از “ امام راحل ” دفاع کرده،براندازی رژیم را رد کرده،اعتقاد به “نظام جمهوری اسلامی” را اعلام کرده و هدف خود را اصلاح رژیم(اصلاح پذیر دانستن رژیم)، نه فروپاشی آن، بیان کرده اند.بیانیه ای که موسوی در 25 بهمن صادر کرد همه ی این نکات را در بر داشت.به همین دلیل برخی از سبزها صدور آن بیانیه از سوی موسوی را تکذیب کردند.

اینک بسیاری از مخالفان جمهوری اسلامی خود را سبز قلمداد می کنند. اگر حرکت سبز، پویشی کثرت گرایانه باشد، انکار “رهبری موسوی” بر حرکت سبز تناقض آلود نخواهد بود.اما مدعای “پذیرش رهبری موسوی” و انکار همه ی باورهای کلیدی اش(اصلاح پذیری نظام،اجرای بی تنازل قانون اساسی جمهوری اسلامی،نفی ساختارشکنی،پذیرش امام خمینی،و…) تناقض آلود است.گفته می شود که موسوی اعضای “شورای هماهنگی راه سبز امید” را تعیین کرده است.اگر چنین باشد،پذیرش رهبری موسوی به معنای تن دادن به نظرات این شوراست.سایت کلمه و تلویزیون رسا همین نظرات را ترویج می کنند. جبهه ی مشارکت اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی رادیکاترین گروه های اصلاح طلب اند.این دو گروه نیز همین مواضع را باور دارند و تبلیغ می کنند.در نتیجه، پذیرش رهبری موسوی و انکار همه ی این باورها تناقض آلود است.اگر هیچ یک از  نظرات سیاسی کلیدی موسوی و اهدافش پذیرفتنی نیست و شورای تعیین شده ی از سوی او هم ناپذیرفتنی است،پس مدعای پذیرش رهبری اش چه معنایی دارد؟ پذیرش رهبری موسوی،حداقل، مستلزم پذیرش پلاتفرم او(منشور سبز)است. نمی توان اهداف موسوی را رد کرد و از رهبری او دم زد.هدف موسوی حفظ نظام جمهوری اسلامی و اصلاح آن از طریق اجرای فصل حقوق ملت قانون اساسی است.در بخش اهداف منشور جنبش سبز  که با امضای مشترک میر حسین موسوی و مهدی کروبی منتشر شده، آمده است:

“جنبش سبز با پای بندی به اصول و ارزش های بنیادین انسانی، اخلاقی، دینی و ایرانی که در فرهنگ این سرزمین ریشه تنیده اند، خود را منتقد و پالایشگر روند طی شده در نظام جمهوری اسلامی ایران در سال های پس از انقلاب می داند و بر این اساس، حرکت انتقادی در چارچوب قانون اساسی و احترام به نظر و رأی مردم را وجه همت خویش قرار خواهد داد… اجرای بدون تنازل تمامی اصول قانون اساسی و بویژه اصول ناظر بر حقوق ملت (فصل سوم)، هدف و خواست تجدیدناپذیر و حتمی جنبش است “.

هشتم- معجزه ی احمدی نژاد: به فرمان سلطان علی خامنه ای سپاهیان/بسیجیان/اطلاعاتی ها/امنیتی ها/ روحانیت حکومتی محمود احمدی نژاد را رئیس جمهور کردند. به فرمان رهبری وی را بهترین دولت پس از مشروطه اعلام کردند، با نظر او اختلافات قوای حکومت به نفع احمدی نژاد حل و فصل می شد،امام زمان را حامی احمدی نژاد کردند،به فرمان رهبر سفرهای خارجی احمدی نژاد پیروزی های بزرگ تاریخی قلمداد می شد،از همه مهمتر، آیت الله خامنه ای در نماز جمعه ی مشهور 29/3/ 1388 رسماً اعلام کرد که نظرات احمدی نژاد از نظرات هر فرد دیگری به نظرات او نزدیکتر است. او را به “معجزه ی هزاره ی سوم” تبدیل کردند.

احمدی نژاد در شروع دوران ریاست جمهوری در سال 1384 گفت:” برای این آمده‌ایم که تیرها به ما اصابت کند نه به آقا و از این به بعد نخواهیم گذاشت که تیرها به آقا بخورند “. وقتی پس از انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد 88 مشایی را به معاون اولی برگزید،آیت الله خامنه ای با حکم حکومتی او را عزل کرد و خطاب به احمدی نژاد نوشت:“انتصاب جناب آقای اسفندیار رحیم مشایی به معاونت رئیس جمهور بر خلاف مصلحت جنابعالی و دولت و موجب اختلاف و سرخوردگی میان علاقمندان به شما است”.یعنی رئیس جمهوری که به گفته ی خودشان نزدیک 25 میلیون رأی به دست آورد، حتی حق ندارد معاونی برای خود برگزیند.

احمدی نژاد گمان می کرد- یا چنین وانمود می کرد/می کند- در اثر کار مداوم موفق به کسب 25 میلیون رأی شده است.به همین دلیل نمی خواست به “ تدارکاتچی ” صرف فروکاسته شود.او  دو هدف را تعقیب می کرد/می کند. اول- استفاده ی از حداکثر ظرفیت های قانونی اختیارات ریاست جمهوری و  برتری بخشیدن به مقام قوه ی مجریه با توجه به مجری قانونی اساسی بودن او. دوم- تسخیر مجلس آینده و ریاست جمهوری بعدی.اطرفیان هاشمی رفسنجانی- وقتی او رئیس جمهور بود- به همین منظور حزب کارگزاران سازندگی را درست کردند.اطرافیان محمد خاتمی- وقتی او رئیس جمهور بود- به همین منظور جبهه ی مشارکت اسلامی را درست کردند.اطرافیان احمدی نژاد هم همین هدف را تعقیب می کنند.

بدین ترتیب نزاع تازه ای آغاز شد.خیز جدید احمدی نژاد چراغ سبز سلطان علی خامنه ای را برای مقابله ی با رئیس جمهور به دنبال داشت. نتیجه ی آن، خالی کردن پشت احمدی نژاد توسط همه ی ساختار سیاسی بود.سایت اصول گرای جهان نیوز نوشته است که مهمترین یاران احمدی نژاد در آغاز به کار(سال 1384) افراد “ ولایت مدار ” زیر بوده اند:غلام حسین الهام، مهرداد بذرپاش، پرویز فتاح، صادق محصولی(فرمانده ی احمدی نژاد در جبهه)، محمد علی آبادی، محمد جواد حاج علی اکبری، علیرضا علی احمدی، محمد حسین صفار هرندی، کامران باقری لنکرانی و داوود احمدی نژاد و البته مسعود زریبافان، عبدالرضا شیخ الاسلام، علی سعید لو و سید مجتبی ثمره هاشمی.به نوشته ی جهان نیوز همه ی این افراد از جمع “حلقه ی اطراف رئیس جمهور کنار گذاشته شده اند” و جز چهار تن آخر، بقیه  هیچ مسئولیتی در دولت ندارند.اینک حلقه ی اصلی یاران احمدی نژاد به اسفندیار رحیم مشایی، محمد رضا رحیمی، محمد ملک زاده و حمید بقایی محدود شده است.نفرات بعدی علی اکبر جوانفکر ومحمد جعفر بهداد هستند.این پنج/شش تن چه پایگاه/ جایگاهی در ساختار سیاسی نظام جمهوری اسلامی دارند؟

اما قبول این نزاع و آرایش نیروها برای برخی مشکل است و به همین دلیل آن را جنگ زرگری جلوه می دهند. آن مدعای کاذب که  احمدی نژاد نماینده ی سپاهیان/بسیجیان/اطلاعاتی ها/امنیتی هاست دود شد و به هوا رفت. احمدی نژاد نماینده ی آنان نبود،آنها به فرمان سلطان وی را بالا کشیدند و به فرمان سلطان به انتقاد از او برخاستند. نوکران، نوکران سلطان اند، نه بادمجان.اگر سلطان بگوید بادمجان خوب است، بادمجان خوب می شود و اگر سلطان بگوید بادمجان بد است، بادمجان بد می شود.

تحلیل ما ناظر به وضعیت احمدی نژاد در ساختار سیاسی است، نه پایگاه اجتماعی او.اینکه واقعاً وی اینک از نظر پایگاه اجتماعی در چه وضعیتی است، روشن نیست. اما خودش گمان می کند یا چنین جلوه می دهد که اینک اگر رأی گیری شود، 35 میلیون رأی خواهد داشت[4].

جنگ زرگری قلمداد کردن نزاع احمدی نژاد و بالایی ها معلول دو ایده ی متفاوت است.گروهی از ساختارشکنان که رژیم جمهوری اسلامی را “ اصلاح ناپذیر ” می دانند، می گویند احمدی نژاد به دنبال حفظ کیان نظام و دفاع از انقلاب اسلامی از طریق لعاب های جدید ایدئولوژیک است. پس این نزاع را نباید جدی گرفت.اما همین گروه اعتراف دارند که موسوی و کروبی و رهنورد هم گرفتار “ توهم اصلاح پذیری ” جمهوری اسلامی اند و می خواهند این رژیم را از طریق “اجرای بی تنازل قانون اساسی” اصلاح کنند(آیا بین مدعای “پذیرش راهبری/رهبری موسوی” و انکار پلاتفرم “اصلاح پذیر دانستن نظام و اجرای بی تنازل قانون اساسی” میر حسین موسوی، تعارضی وجود ندارد؟). آری موسوی و کروبی و خاتمی در آرزوی حفظ جمهوری اسلامی و اصلاح نارسایی های آنند.

اما گروه دیگری براساس یک “ خواست ” این نزاع را به “جنگ زرگری” مبدل می سازند.آنان نمی خواهند که محمود احمدی نژاد به یک مخالف جدید تبدیل شود که بخشی از اقشار اجتماعی را حول خود گرد آورد. گروه های مختلف این را خطرناک دانسته و به زیان منافع گروه خود/جبهه ی خود  به شمار می آورند.برای اینکه همه ی گروه ها به دنبال جذب ناراضیان اند. اگر احمدی نژاد بتواند بخشی از طبقه ی متوسط ناراضی را با شعارهای ملی گرایانه و به حاشیه راندن “اسلام فقاهتی” جذب خود کند،از حامیان این گروه ها کاسته خواهد شد.

نهم- احمدی نژاد بد، سلطان علی خامنه ای خوب: تحلیل دیگری وجود دارد که نزاع را پذیرفته و جدی می گیرد. اما احمدی نژاد را خطرناکترین فرد برای منافع ملی و  مسئول سرکوب های رژیم قلمداد کرده، و از سوی دیگر سلطان علی خامنه ای را حافظ منافع ملی، نرم تر از احمدی نژاد و نماد عقلانیت نظام به شمار می آورد.

تا حدی که من می فهمم، این مدعایی ایدئولوژیک بیش نیست.نظام موجود، نظامی سلطانی است.مطابق رژیم حقوقی(اصل 57 قانون اساسی)،همه ی قوا و ارکان رژیم تحت امر “ ولایت مطلقه ی فقیه ” قرار دارند. اما در رژیم حقیقی (ساختار سیاسی موجود)،قدرت ولی فقیه بیشتر از حدود قانونی است. نظام بسیار “ شخصی ” شده  و سلطان علی خامنه ای مطابق میل خودسرانه کشور را اداره می کند. همه ی ارکان نظام همه روزه اعلام می کنند که مطابق منویات مقام معظم رهبری عمل می کنند.“معجزه ی احمدی نژاد” را مریدان ولی فقیه برساختند و به میل خودسرانه ی “مقام معظم رهبری” بالا آوردند و حمایت کردند. سیاست های کلی نظام که مطابق قانون اساسی توسط سلطان تعیین می شود،سیاست های ولی فقیه است.فرض کنید احمدی نژاد و یارانش همین فردا حذف شوند، کدام یک از سیاست های اصلی رژیم در حوزه های گوناگون تغییر خواهد کرد؟ آیا حجم و گسترده ی سرکوب ها کاهش خواهد یافت؟ مگر طرح هدفمندسازی یارانه ها هدفی نبود که سلطان علی  خامنه ای بیست سال است آن را دنبال می کرد و احمدی نژاد آن را به اجرا در آورد؟ آیا با رفتن احمدی نژاد سیاست خارجی کشور نسبت به اسرائیل،آمریکا،جهان غرب و سوریه و فلسطین تغییر خواهد کرد؟ مگر احمدی نژاد و یارانش متهم نیستند که به دنبال برقراری رابطه ی با دولت آمریکایند؟ آیا با رفتن احمدی نژاد سیاست هسته ای کشور تغییر خواهد کرد؟

تمامی سیاست های نافی “منافع ملی ایران”، سیاست های سلطان علی خامنه ای است که احمدی نژاد هم همان ها را تعقیب کرد.اگر خطری تمامیت ارضی کشور را تهدید می کند،این خطر معلول سیاست های کلی نظام است که احمدی نژاد هم یکی از مجریان آن بود/هست.به طور طبیعی زمامداران سیاسی باید پاسخگوی اعمال خود باشند.هر چه اختیارات و قدرت فرد بیشتر و بیشتر باشد،بر مسئولیت پاسخگویی او افزوده خواهد شد. طرح نظارت نمایندگان مجلس بر خود( در واقع سلطانیزه کردن بیشتر مجلس)، طرح احمدی نژاد نبود،این طرح، به فرمان سلطان علی خامنه ای و توسط اصول گرایان سنتی به تصویب رسید. علی خامنه ای در 18/3/ 1389 خطاب به نمایندگان مجلس گفت:

“مجلس نسبت به دستگاه‌های اجرائی کشور شأن نظارتی دارد - که خوب، چیز بسیار بااهمیتی هم هست - یک شأن نظارتی هم برای خود مجلس و برای آحاد نمایندگان تعریف کنید …اگر شما امروز توانستید یک سازوکار کنترلیِ متقن و محکم برای نظارت بر کار نماینده پایه‌گذاری کنید ، تا هر وقتی که این دستگاه خوب کار کند، اجرش مال شماست؛ مزد الهی‌اش مال شماست. آن طرف قضیه هم متأسفانه همین جور است. اگر امروز با قدرتی که خدا به شما داده - توان نمایندگی - می توانید این ابزار کنترلی را کار بگذارید، ولی کار نگذارید، از شما سؤال خواهد شد. روز قیامت خدا سؤال می کند… خوب، نماینده - مثل همه‌ی ماها - در معرض اینجور لغزشها و آسیبها قرار دارد. مال، فتنه‌انگیز است. پول، فتنه‌انگیز است؛ دلها را از راه در می برد؛ خیلی‌ها را می لرزاند؛ کسانی که آدم خیال نمی کند اینها هم بلغزند، اما آدم می‌بیند گاهی می لغزند. قدرت هم همین جور است، رودربایستی هم همین جور است، محبتها هم همین جور است، دشمنی‌ها هم همین جور است؛ ماها را می لغزاند. یک جائی باید بر کارش نظارت کند”[5].

دهم- تابعیت هاشمی/خاتمی و بحران آفرینی احمدی نژاد: محمود احمدی نژاد نمی خواهد “ تدارکاتچی ” صرف باشد.می خواهد تا آنجا که امکان دارد قدرت خود را افزایش دهد. نزاع بر سر منابه کمیاب قدرت/ثروت/معرفت/منزلت اجتماعی است. تغییرات فکری و عملی احمدی نژاد کتمان کردنی نیست.با اینکه در ساختار سیاسی احمدی نژاد و حلقه ی اصلی یارانش پایگاهی ندارند و حذفشان چندان دشوار نیست، اما او از  حداکثر ظرفیت های قانونی به سود خود استفاده می کند. هاشمی رفسنجانی و سید محمد خاتمی چنین نکردند.آنان از زمامداران اصلی نظام بودند و وقتی اختلافی پیش می آمد، مطابق میل خودسرانه ی سلطان عمل می کردند تا رژیم دچار بحران نگردد.اما احمدی نژاد که تا پیش از ریاست جمهوری جزو چهره های اصلی رژیم نبود،خود را به چنین قید و بندی مقید نمی سازد. از این منظر ، احمدی نژاد را می توان نسبت به موسوی/هاشمی رفسنجانی/محمد خاتمی ساختارشکن به شمار آورد.

تفاوت دیگر او این است که فرد غیر قابل پیش بینی است. به جای در انتظار بحران سازی های رقیب نشستن، برای رقیب بحران سازی می کند. به تعبیر دیگر، به “کنش” های رقیب “واکنش” نشان نمی دهد، با کنش های خود رقیب را به واکنش وادار می سازد.به تعبیر دوم، در  گذشته ولی فقیه دستور کار سیاسی را تعیین می کرد و همه(از جمله اصلاح طلبان) به دنبال دستورکار او می رفتند. احمدی نژاد فعالانه دستورکار سیاسی تعیین کرده و رقیب را سرگرم آن می کند.به عنوان نمونه، در “ سال جهاد اقتصادی “- تعیین شده از سوی سلطان علی خامنه ای- در یک روز چهار وزارتخانه ی اقتصادی را تعطیل کرد.یعنی ادغام وزارت راه و ترابری در وزارت مسکن و شهرسازی/وزارت نفت در وزارت نیرو/ وزارت صنایع و معادن در وزارت بازرگانی /وزارت رفاه و تامین اجتماعی در وزارت کار و امور اجتماعی. مخالفان اصول گرایش می گویند که وی با این کارها به دنبال ضربه زدن به کل سیستم است. سرمقاله ی کیهان 24/2/90 در این خصوص نوشت:

“لحاظ کردن برخی مسایل حاشیه ای نظیر زاویه داشتن برخی وزرا با جریان انحرافی مستقر در دولت، از نقشی بیشتر نسبت به مطالعات کارشناسی در حذف وزرا نقش داشته است و متاسفانه دولت تحت تاثیر جریان انحرافی حاضر است برای جابجا کردن برخی افراد، سیستم را نیز برخلاف مصلحت ها برهم بزند …در سال جهاد اقتصادی شاهد بوده ایم که پروژه ای تحت عنوان پروژه “مشغول سازی و ایجاد تعارض بین دستگاهها” با نقش غیر قابل انکار جریان انحرافی کلید خورده است که با شادی دشمنان قسم خورده ی انقلاب همراه شده است”[6].

این عمل احمدی نژاد دستور کار سیاسی تازه ای است که کل اصول گرایان و ارکان نظام را به خود مشغول ساخته  و همه و همه دویدند تا این مسأله را به نحوی حل و فصل کنند.شورای نگهبان به سود مجلس نظر داد.سپس احمدی نژاد و علی لاریجانی در حضور سلطان علی خامنه ای در این زمینه گفت و گو کردند.به گفته ی احمد توکلی  “جمع بندی نهایی[آن جلسه] برای رئیس جمهور الزام آور بود”، اما احمدی نژاد دو روز بعد سه وزیر را عزل کرد(اصل 135 قانون اساسی).توکلی گفته  در شرایطی که ایران پس از 38 سال برای اولین بار به ریاست اوپک برگزیده شد، عمل احمدی نژاد به جامعه ی جهانی و مردم ایران،” پیام بی ثباتی می‌دهد “[7]. اما احمدی نژاد نه تنها عقب ننشست، بلکه در گفت و گوی تلویزیونی 25/2/90  گفته است:“ادغام وزارتخانه‌ها امر مثبتی است. حتی می‌توان سه وزارتخانه را در یکی ادغام کرد “. او وزارت نفت و نیرو را در هم ادغام کرده و خود سرپرستی آن را برعهده گرفته است.اگر فردا از خواب برخاستید و شنیدید احمدی نژاد اعلام کرد که وزارت نفت و نیرو را در ریاست جمهوری ادغام کرده است، اصلاً تعجب نکنید.

این نحوه بحران سازی و فرستادن ارکان نظام دنبال دستورکاری که خود تعیین کرده از فرد غیرقابل پیش بینی ای چون احمدی نژاد بر می آید.آیت الله احمد جنتی هم در خطبه های نماز جمعه ی 23/2/90 تهران به همین جنبه اشاره کرد و گفت:

” بحران سازها و فتنه گرها باید بدانند این مملکت کشور ولایت فقیه است…با وجود ولایت فقیه هیچ بن بستی در کشور به وجود نخواهد آمد…اینها از یک طرف روی خوش به آمریکائیها و بیگانگان نشان می دهند و از طرفی ادعای تشرف به خدمت حضرت ولی عصر را دارند؛ کسی را عزل می کنند و می گویند امام زمان گفته شما را اینجا قرار دهیم…افرادی معدود و انگشت‌شمار هستند که اینگونه اقدامات را انجام می‌دهند در حالی که پر و بال آنها در حال قیچی شدن است و خیال نمی‌کنم بتوانند خیلی دوام بیاورند “ [8].

سلطان علی خامنه ای در دیدار با اعضای شورای عالی استان ها خطاب به آنها گفته است که همه باید به نظر تفسیری شورای نگهبان از قوانین گردن بنهند[9]. آیت الله محمد یزدی وقتی دید که احمدی نژاد برای نظر تفسیری شورای نگهبان درباره ی ادغام وزارتخانه ها ارزشی قائل نیست و کار خود را کرده، به شدت به او تاخته و گفته است:

“ریاست جامعه مدرسیت حوزه علمیه قم، در مورد شورای نگهبان گفت: شورای نگهبان، نگهبان اساس اسلام  است و من تعجب می کنم که برخی نظر این شورا را هم نمی پذیرند؟!مقام معظم رهبری نیز بیان کرده اند که هیچکس حق ندارد، روی نظر شورای نگهبان حرفی بزند… کسانی که نظر شورای نگهبان را رد می کنند یعنی قانونی اساسی را قبول ندارند و وقتی افراد قانون اساسی را قبول ندارند، اصلا خود آنان قانونی نیستند و در واقع قانون اساسی است که آنان را قبول ندارد…از رئیس مجلس و دولت دعوت شده است و در حضور مقام معظم رهبری به عنوان وظیفه رهبری نه ولایت در مورد اختلافات بحث و صحبت شده و از سوی مقام رهبری، وظایف قانونی به هر دو طرف گوشزد شده است”[10].

احمدی نژاد از طریق بحران سازی دستور کار سیاسی را تعیین می کند.مسأله فقط ادغام وزارتخانه ها نیست،در گفت و گوی تلویزیونی دستور کار سیاسی جدیدی درست کرد.او به صراحت نظر وزیر اطلاعات منصوب به حکم حکومتی سلطان درباره ی چگونگی مرگ بن لادن را رد کرد و نادرست نشان داد  و بدین ترتیب همه را وادار کرد تا در این خصوص بحث و گفت و گو کنند.به دروغ بودن مدعای  احمدی نژاد و مصلحی درباره ی چگونگی مرگ بن لادن ننگرید،به این بنگرید که چگونه دستور کار سیاسی بر می سازد.

می توان خطر کرد و استراتژی او را حدس زد:او می گوید یا مرا به همین نحو که هستم بپذیرید و یا اینکه مرا عزل کنید و هزینه های آن را پذیرا باشید.احمدی نژاد می خواهد به همگان نشان دهد/بگوید که کل نخبگان(الیت)نظام جمهوری اسلامی در برابر او ایستاده اند و وی با بقیه الیت سه دهه ی گذشته این رژیم تفاوت دارد. همه ی الیت جمهوری اسلامی فاسدند و تنها آدم پاک طرفدار ستمدیدگان(اقشار محروم) احمدی نژاد است که همه(اصول گرایان،رفسنجانی و مریدانش،اصلاح طلبان،مراجع تقلید و آخوندهای درباری) بر او شوریده اند.

این نوع رفتار با ولایت فقیهان ناسازگار است. به همین دلیل آیت الله مصباح یزدی در تحلیل آن می گوید:

“این رفتارها اصولاً چگونه با منش این شخص[احمدی نژاد] سازگارند؟ بهره هوشی این شخص[مشایی] به تصدیق دوست و دشمن از حد متعارف بالاتر است، پس چگونه شیفته ی یک شخص عادی می‌شود؟ آن هم شیفتگی‌ای که چنین حرکات نامعقولی از او سر بزند! یک وقتی به برخی از دوستان نزدیکم گفتم که بیش از ۹۰ درصد معتقدم که او[احمدی نژاد] سحر شده است …چطور همه اشتباه می‌کنند و کنار زده می‌شوند، اما این یکی[مشایی] می‌شود مطلق و هرچه می‌گوید درست است؟…لابد او را جادو کرده‌اند .بعد روی کارها و حرف‌های شخص جنجال‌آفرین[مشایی] حساس شدیم، دیدیم خیلی حرف‌های بوداری است و اصلاً حرف‌های ساده‌ای نیست. بنده روز به‌ روز احساس کردم که خطر بسیار عظیمی در این جریان، نهفته است و تلاش زیادی در این راه شده. عقلم نمی‌ رسید که آیا هیپنوتیزم است، سحر است ، ارتباط با مرتاضین است؟…دیدیم که این شخص مسئله‌دار[مشایی]، این آقا[احمدی نژاد] را مسخّر کرده و او توی مشتش هست “[11].

نکته ی مهمی را نباید از یاد برد.حذف بدون دردسر/کم هزینه ی احمدی نژاد و یارانش، بر قدرت مطلقه ی ولی فقیه بسیار خواهد افزود و این تصور را نهادینه خواهد کرد که “سلطان” به آب خوردنی می تواند هر ناسازگاری را حذف کند.حذف احمدی نژاد نه تنها نظام را دموکراتیک نمی سازد، بلکه قدرت مطلقه ی سلطان را باز هم افزایش خواهد داد.پس از احمدی نژاد سلطان مطابق میل خودسرانه ی خود  فردی را رئیس جمهور خواهد کرد که تابعیت بیشتری داشته باشد.از سوی دیگر، پاک سازی دامن سلطان علی خامنه ای از شکنجه ها و جنایات بزرگی که مرتکب شده، نه تنها از نظر تحلیلی کاذب است( قلب حقیقت)، بلکه از نظر سیاسی به سود تشدید دیکتاتوری منتهی می شود. احمدی نژاد معتقد به جمهوری اسلامی است.“ولایت مطلقه ی فقیه” اساس قانون اساسی جمهوری اسلامی است. کوشش برای قدرتمند کردن قوای مجریه و مقننه و قضائیه در این نظام، با ولایت مطلقه ی فقیه که مبنایش “ شخصی سازی تمام عیار ” دولت/حکومت است، تعارض بنیادین دارد.

باید سودای سربالا داشت. دینداران دین خود را کاملترین ادیان به شمار می آورند.مسلمانها هم مدعی اند که یهودیت و مسیحیت مراحل ناکامل اسلامند. اگر طیفی از یک تا صد را در نظر بگیرید- بنابر مدعای مسلمین-،یهودیت ده، مسیحیت چهل و اسلام صد است.آدم عاقل  100 را رها نمی سازد تا 10 یا 40 را به دست آورد. به قول مولوی:

نام احمد نام جمله انبیاست                                                        چون که صد آید نود هم پیش ماست

به همین ترتیب، اگر اختیارات/قدرت/مسئولیت 32 ساله ی آیت الله خامنه ای در رژیم جمهوری اسلامی 100 باشد، نقش 32 ساله ی احمدی نژاد ، حداکثر چیزی حدود 5 خواهد بود.آدم عاقل صد را رها نمی سازد تا یقه ی 5 را بچسبد.اگر ساختارگرائید، حمله ها باید معطوف به ساختار باشد. اما اگر ساختار را برساخته ای نظری بیش نمی دانید که وجود خارجی ندارد و افراد را مسئول کنش ها می دانید،در آن صورت نوک پیکان حمله ها باید معطوف به سلطان باشد. سید محمد خاتمی و اکبر هاشمی رفسنجانی بارها گفته اند که نمی خواهند تیرها به مقام معظم رهبری اثبات کند. احمدی نژاد هم یکی دوبار این سخن را بر زبان آورده است.اما “ شخصی شدن ” بیش از حد دولت/حکومت- یعنی زمامداری مطابق میل خودسرانه ی سلطان - به طور طبیعی همه ی تیرها را به آن سو روانه خواهد داشت.اگر دشمن احمدی نژاد هستید،به این اصل تنظیم کننده توجه فرمائید:” چون که صد آید نود هم پیش ماست “.

یازدهم- نتیجه : امکان تغییر به روی همه گشوده است.اگر ما(مذهبی ها، کمونیست ها، و…) تغییر کرده ایم، چرا دیگران نتوانند تغییر کنند؟ نکند دیگران دارای ذات ثابتی هستند که امکان هرگونه تحولی را برویشان مسدود ساخته است؟ گورباچف و یلتسین- هر دو- از اعضای بلندپایه ی حزب کمونیست روسیه و رژیم اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بودند.آنان تغییر کردند و نظامی را از درون فروپاشاندند.

چه کسی می تواند حکم کند که هاشمی رفسنجانی تغییرناپذیر است؟ راه تحول به روی او گشوده است. اوست که باید انتخاب کند که در جبهه ی سلطان علی خامنه ای باشد یا در جبهه ی موسوی و کروبی. راه تغییر و تحول به روی احمدی نژاد هم باز است.نه تنها احمدی نژاد که به روی سلطان علی خامنه ای هم باز است. البته طبیعی است که احتمال تغییر و تحول در یکی بیشتری و در دیگری کمتر و در سومی (سلطان) شاید بسیار دور از انتظار باشد. به تجربه ی رژیم های کمونیستی اروپای شرقی و شوروی بنگریم. زمامدارانشان چگونه تغییر کردند؟ احمدی نژاد و سلطان علی خامنه ای و هاشمی رفسنجانی از ژنرال پینوشه بدتر نیستند. مخالفان دموکراسی خواه ژنرال پینوشه با او مذاکره و سازش کردند تا گذار مسالمت آمیز به دموکراسی امکان پذیر شود.در مورد ایران، مسأله این نیست که مخالفان نمی خواهند با سلطان علی خامنه ای مذاکره کنند، مسأله این است که سلطان حاضر به مذاکره ی با مخالفان نیست، چون مخالفان را “ چیزی ” به شمار نمی آورد.

نزاع کنونی در چارچوب “ نظام سلطانی فقیه سالار ” در حال وقوع است. به تعبیر دیگر،جنگ قدرت/ثروت میان جناح های مختلف نظام غیر دموکراتیک در  جریان است.در حالی که “شکاف اصلی” جامعه ی ما، شکاف دیکتاتوری و دموکراسی(نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر) است. در چنین شرایطی، پائینی ها(دموکراسی خواهان) به شکاف های دیکتاتورهای بالایی   به چشم “ فرصت ” می نگرند.بدیهی است که دموکراسی خواهان از هیچ یک از جناح ها/ارکان دیکتاتوری حمایت به عمل نخواهند آورد.اما بخوبی می دانند که حمله ها یشان باید معطوف به کدام رکن باشد.

گذار مسالمت آمیز به دموکراسی محصول “قدرتمند کردن مردم” از طریق “سازمان یابی های متنوع و متکثر،بسیج اجتماعی، نافرمانی مدنی،تشکیل میز مخالفان مولف از اقشار مختلف اجتماعی،ائتلاف های گوناگون، میزهای مذاکره، و انتخابات رقابتی عادلانه منتهی به انتقال قدرت است. به جای خیالبافی های ایدئولوژیک، باید به تجربه های گذارهای مسالمت آمیز به دموکراسی نگریست. در تمامی تجربه های مسالمت آمیز گذار به دموکراسی،وقتی جنبش اجتماعی ای وجود داشت که “نارضایتی گسترده” را به “اعتراض سیاسی” و “نافرمانی مدنی” تبدیل می کرد، زمامدار خودکامه مجبور به مذاکره ی با مخالفان می شد.بدون بسیج اجتماعی و اعتراض سیاسی دیکتاتوری به بقای خود ادامه خواهد داد.

پاورقی ها:

1- حزب توده لیبرالیسم را در ایران به دشنام تبدیل کرد و اکثریت فعالین سیاسی مذهبی و غیر مذهبی تابع این رویکرد شدند. وقتی بازرگان را لیبرال قلمداد می کردند، قصدشان تعریف و تمجید از او نبود، فعل گفتاریشان دشنام بود. لیبرال جاده صاف کن امپریالیسم بود.برخی از گروه های سیاسی رژیم ایران را فاشیستی قلمداد می کنند. در واقع فاشیسم در این کاربرد به عنوان دشنام به کار می رود. بحث تحلیلی معطوف به حقیقت،به دشنام گویی سیاسی تفاوت دارد.از این نظر،تعیین نوع رژیم حاکم بر ایران را نباید با دشنام گویی سیاسی یکسان گرفت.به همین دلیل، سلطانی خواندن رژیم ایران متضمن هیچ دشنامی نیست. سلطانیسم نظریه ای جامعه شناختی است.

2- رجوع شود به لینک: http://www.kaleme.com/1390/02/26/klm-58205/

3- در مقاله ی “مدارا و مروت مهدی کروبی” گزارشی از ایستادگی های او ارائه کرده ام. رجوع شود به لینک: http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/2011/march/17/article/-aec54394b2.html

4- علی رضا زاکانی در مقاله ی “روز انتخاب مجدد” خبر داده که احمدی نژاد به نمایندگان مجلس گفته که اینک دارای 35 میلیون رأی است. رجوع شود به لینک:

http://mashreghnews.ir/NSite/FullStory/News/?Id=45510

5- رجوع شود به لینک: http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=9551

6- روزنامه ی کیهان،”چهار ادغام و چند ابهام”، 24/2/90.

7- رجوع شود به لینک: http://alef.ir/1388/content/view/104036/

8- رجوع شود به لینک:  http://www.khabaronline.ir/news-150520.aspx

9- رجوع شود به لینک: http://www.entekhab.ir/fa/news/25856

10- رجوع شود به لینک: http://www.entekhab.ir/fa/news/25837

11- رجوع شود به لینک: http://jahannews.com/vdcfjvdyvw6dvta.igiw.html