نیامدن و پایان اصلاح طلبی حکومتی

محمد رهبر
محمد رهبر

حالا دیگر انتخابات زائده ای است بر اندامِ قناس جمهوری اسلامی و خرابه ای بازمانده از انقلابی که درونش را موریانه خورد و به کالبدش مار لانه کرد. اگر که برگزار می شود، نه برای رسیدن حق به حق دار و احیای مردمسالاری است - نشان به آن نشانی که چهار سال پیش رای مردم را وارونه کردند و رییس جمهورِ منتخبش هنوز در حصر است- بلکه تنها از سر بازکردنِ رسمی قدیمی است تا سر فرصت، این سنتِ بی محتوا براندازی شود و بنابر ایده آل رهبری به نظامِ نخست وزیر انتخابی دربار بازگردیم.

 از این روی پیچیدگی سیاستِ امروزین ایران از سر این نیست که چندین حزب قدرتمند در تلاش هستند تا قدرت را به دست گیرند و جزئیات برنامه ها را منتشر کرده اند و نامزدانی به صحنه فرستاده اند که هر کدام اقبال بخشی از جامعه را به همراه دارند و ناظران در کشاکش این مبارزه ی انتخاباتی نمی توانند حدس بزنند که مردم عاقبت چه کسی را به ریاست جمهوری بر می گزینند، نه از این خبر ها نیست، پیچیدگی سیاست در ایران از بن بستی است که اتفاقا حاصلِ سادگی سیاست است.

 نه حزبی در کار است، نه کسی برنامه ی چشمگیری ارائه کرده و نه حتی در این وانفسا رقابتی را می توان در بین چهره های بی اقبالِ اصولگرایان تصور کرد، نامزدهای دم دستِ اصولگرا حتی چنگی به دل حامیانشان، مثلا جامعتین- نام مضحکی که بر دو گروه مملو از روحانیان گذاشته اند، بلکه هیبتی پیدا کند-ـ نمی زند چه رسد به اینکه تنور انتخابات را گرم کند.

اما با این همه نامزد که مثل مور و ملخ از میانِ اصولگرایان بیرون جهیده، عاقبت کار پیچیده نیست و دیده ها به چشم و ابروی کسی است که یک رای دارد و فقط هم همان یک رای خوانده می شود.

 

رهبری رییس جمهور ضعیف می خواهد

از آغاز پادشاهی پهلوی تا امروز می توان قاعده ای در سیاستِ استبداد زده ی ایران پیدا کرد و در یک جمله گفت که حکومت در ایران در وهله ی پیدایش یک سلسله یاانقلاب تا مرحله ی استقرار از پیچیدگی به ظاهر دموکراتیک رو به سادگی استبدادی می گذارد.

 رضا خانِ سردار سپه آنگاه که هنوز قاجاریه را بر نینداخته بود، حرکات موج واری انجام می داد که ازاعلام جمهوری تا ائتلاف با روحانیان، نوسان داشت و آنگاه که رضا شاه شد، همه چیز رو به سادگی استبداد رفت و دیگر سرکوب و تار و مار کردن همه ی مخالفان، اسلوب سلطنت شد.

پهلوی دوم نیز همین راه و رسم می‌رفت و اگر چه دیر‌تر از پدر و با مکافاتی بیشتر اما عاقبت پس از ۲۸ مرداد و ۱۵ خرداد و نهایتا کنار گذاشتن امینیِ اصلاح طلب، به سبک دلخواه سلطنت رسید. این سیر و سلوک را در انقلاب ۵۷ نیز می توان سراغ گرفت ولی در این سر چراغی انتخابات، ما به دوران سید علی خامنه ای کار داریم که بیش از دو دهه است، امتداد دارد.

 آیت الله خامنه ای رییس جمهور ناکامی بود که در همه ی هشت سال صدارت، هیچ کاره بود و دولت را میر حسین موسوی راه می برد که منظورِ نظر خمینی بود و هر چه از جنگ و سیاست خارجی بود نیز به نظر امام و به پیشنهاد هاشمی رفسنجانی پیش می رفت.

 آن حجت الاسلام که رهبر شد و آیت الله، همه ی سعی اش را کرد تا رهبری بیکاره مانند دوران ریاست جمهوری نباشد و انصافا موفقیت شایانی هم داشت و امروز می توان هر مصیبتی که بر سر ایران و ایرانی رفته را به شخص رهبری منتسب کرد، با این حال عمر آیت الله به گریبان گیری با روسای جمهور گذشته است، هاشمی و خاتمی هر دو تحمیلی بودند، یکی را سابقه و نفوذش آورد و یکی را مردم به حکومت فرستادند، اما این آخری و احمدی نژاد، اشتباه محاسباتی بیت و آیت الله بود در نشناختنِ شخصیت این تازه به دوران رسیده بود و مصداق از هول حلیم در دیگ افتادن.

 آنقدر رویای نابودی یکباره ی اصلاحات و هاشمی رفسنجانی به مذاق آیت الله شیرین می نمود که حکایات مثنوی و کنیزک و خاتون را از یاد برد و احمدی نژاد را یوسفِ مصری دید. تجربه ی نزدیکی به احمدی نژاد، خامنه ای را شاید آموخته که رییس جمهوری ضعیف با فاصله ی مطمئنه، بهترین گزینه است.

 انتخابات در حالی می رسد که بر خلاف همه ی دوره های پیشین، رهبری شاخص ها را تعیین نکرده و انگشت اشاره اش کسی را نشان نداده است و احیانا از این جهت که رییس جمهور بعدی حتی نباید چندان به حمایت رهبری پشتگرم باشد.

 رهبری قصد دارد پُست ریاست جمهوری را از اعتبار بیندازد و عملا کسی را بر آن نشاند که نه مردم خاطر خواهش باشند و نه جسارت گستاخی و از حد گذشتن داشته باشد. انتخاباتی بی فروغ و بی رنگ و بو و با حضور انبوهی از اصولگرایان و نهایتا برنده شدن کسی با رای شکننده، راه را برای حکومت ساده ی استبدای فراهم خواهد کرد.

 

 پایان اصلاح طلبی درون حاکمیتی      

اصلاح طلبی اگر به این معنا باشد که کسی مانند سید محمد خاتمی یا حتی هاشمی رفسنجانی در ارکان حکومت حضور داشته باشند و آن دو گانه ی حاکمیتی را بسازند تا بلکه بتوان در میان مدت استبداد را به تحلیل برد و در دراز مدت اصلاحاتی بی بازگشت پدید آورد، با نیامدن خاتمی و هاشمی به پایان راه می رسد. باقی اصلاح طلبان خرده پا نیز با نیامدن این نفرات، بهتر اینکه عِرض خود نبرند و شورای نگهبان را زحمتی ندهند.

 با نیامدن خاتمی و هاشمی، آنچه می ماند حکومتی است ساده و استبدادی که در قبالش باید به قدرت اجتماعی دست یازید که تا قدرت نباشد، قدرت مهار نمی شود. پایانِ اصلاح طلبی درون حاکمیتی به هیچ عنوان خارج شدن از مسیر مسالمت آمیز و صلح طلبانه نیست، بلکه مفهومش این است که استراتژی اصلاح طلبان، حفظ نظام ساده ی استبدادی جمهوری اسلامی نیست و می تواند هدفی چون رفراندم برای تغییر قانون اساسی و رژیم حکومتی باشد. اگر هاشمی و خاتمی با نیامدن پایان اصلاح طلبی درون حکومتی را اعلام کنند، اصلاح طلبان بهتر اینکه اهداف و روش های پیشین را دگرگون کنند.