نگاهی که رأی خاتمی را ایجاب کرد

ملیحه محمدی
ملیحه محمدی

از دوم خرداد هفتاد و شش تا کنون، خاتمی شخصیت مورد توجه، مورد انتقاد، انتظارات فراوان و اساساً مورد بحث جامعه ایرانی و البته اپوزیسیون بوده است.این کمی بی سابقه است. وقتی او به میدان دوم خرداد آمد، طبیعی بود که مورد نقد و توجه قرار بگیرد؛ یا وقتی مسئله نامزدی یا عدم آن در دوره بعد مطرح شد. مثل زمانی که هر عنصر سیاسی در میدان است. اما پس از پایان دو دوره ریاست جمهوری خود، در تمام دوره اول حکومت احمدی نژاد نیز، هر سفری که او می رفت ( تا وقتی ممنوع الخروج نشده بود ) و هرسخنی که می گفت، برای حکومت و اپوزیسیون مسئله بود. سرانجام هم کمیسیون اصل نود مجلس هشتم در دی ماه گذشته گزارش عالمانه ای منتشر کرد که فاش می کرد سفرهای خارجی محمد خاتمی جهت اقناع خارجی ها برای حمایت از ریاست جمهوری آتی موسوی و زمینه ساز فتنه 88 بوده است.

خاتمی در عین محافظه کاری مشخصی که در مبارزه سیاسی دارد، موضعگیری های سخت و گاه قاطعی هم دارد که البته بر سر تمام آنها هم نمی ایستد. مبارزه برای او در مجموعه خود اصل است و در عین حال درهر نقطه اش قابل انعطاف و عقب نشینی. در میان اصلاح طلبان نیز فراوان هستند کسانی که هنوز معتقدند بهتر بود خاتمی در مقابل فشار جریان راست بیشتر می ایستاد. آنها هنوز معترض اند که چرا وقتی لوایح دو گانه اش پذیرفته نشد، استعفا نداد. بدون اینکه هرگز توانسته باشند توضیح بدهند که استبدادی چنین در تار و پود تنیده، چه ابایی داشت از استعفای خاتمی یا حتی از دستگیری او؟

وقتی از فردای دوم خرداد بخشی از اپوزیسیون دائماً او را به عدم قاطعیت و ضعف متهم می کرد، من نگران بودم و بارها این نگرانی را گفتم و نوشتم که قاطعیت بیشتر خاتمی سرانجامی جز “بنی صدری” شدن او نخواهد داشت و نه سودی برای جنبش. واقعیت این است که ما به رهبر و رئیس دیگری در تبعید نیاز نداریم. آنچه کم داریم حضور مدافعان مردم در نزدیکی و حول و حوش حکومتی است که دست بالا را تمامیت خواهان و انحصار طلبان دارند؛ و از تکرار این معنی ابایی ندارم که به دلیل مقاومت و مبارزه خردمندانه این نسل از سیاسیون، ( اصلاح طلبان ) سرانجام ما در ایران دارای اپوزیسیونی شدیم که پس از خروج از قدرت یا سرکوب سیاسی با غیبت ناگزیر از تمامی صحنه ها، بذر ناامیدی را نمی افشاند و در گونه های آشکار و متکثری وجود دارد و از اعتقادات خود رسماً دفاع می کند. غیبت 20 ساله حزب توده و ملیون پس از کودتای 28 مرداد تا بهمن 57 آنچنان رکود و خمودی در جامعه ایران ایجاد کرد که جنبش پرهزینه و بی حاصل چریکی تنها ترکش بغض های فرو خورده شد.

اصلاحات، حامل این کمبود تاریخی شد. آنها از قدرت کنار رفتند اما در متن مبارزه سیاسی باقی ماندند و زمینه ظهور جنبش سبز به مثابه نشانه بلوغ جامعه ایرانی شدند.

در مسیر همین تطور تاریخی اما، دائماً در باره شکست اصلاح طلبی “دولتی”، ضرورت اصلاحات “بنیادین” و اصلاح طلبان رادیکال شعار سر داده می شد. بی آنکه هرگز روشن شود، اصلاح طلبی غیردولتی چه پدیده ای است و عرصه عملش کجاست، یا اصلاحات و اصلاح طلبانی که بنیاد ها را تغییر می دهند، چه تفاوتی با انقلاب و انقلابی دارند؟

باری و اما، آنچه جنبش سبز را بارآور کرد، نه اصلاح طلبی غیردولتی بی شناسنامه و نه اصلاح طلبان رادیکالی بودند که جز حرف میدان عمل دیگری ندارند، بلکه دقیقاً میانه رو های جنبش اصلاحات و ایضاً خاتمی کسوتان بودند. زیرا که در ایام احمدی نژاد و حمایت بیدریغ رهبری از او، در عین باور نسبت به قصد احمدی نژاد و رهبر برای نگاه داشتن دولت او، باز به عرصه انتخابات وارد شدند و اینبار مصرتر از انتخابات های دوران اصلاحات، و البته در این فاصله قهرها و رویگردانی ها را نیز تجربه کرده بودند و صد البته خواسته های بزرگ و نشدنی را.

خاتمی باز همچنان چون دوره دوم ریاست جمهوری اش، با تمام اطمینانی که اپوزیسیون رادیکال به از دست دادن پایگاه مردمی اش داشت، با بزرگترین فشار جامعه ایران برای بازگشت، دوباره به عرصه آمد. اما در میانه راه شال سبز را به دوش موسوی انداخت و کناری ایستاد. همچون بار سنگینی بر دوش یاری و گوشه عافیت گزیدن.

واکنش های اولیه بدنه اصلاح طلبی به ویژه جوانان، درست مانند همین ایام (پس از رأی دادن او ) موج های بلند بغض و اعتراض بود. امروز اما می توان اندیشید، اینکه او پشت سر موسوی ایستاد و ایستاده است، جنبش را پربار و داراتر نمی کند؟ آیا در صورت نامزدی خاتمی و وقوع همین حوادث ما این جبهه نیرومند را داشتیم؟ من به شخصه شک ندارم که محاسبه خاتمی دوراندیشانه بود. این دور اندیشی مختص خاتمی نیست. در جامعه ما و هر جامعه انسانی، نایاب و استثنا نیست؛ بلکه دلیل تعادل و بقاست و دریغا در جامعه سیاسی ما از حکومت گرفته تا مردم ندیدند.

پدران و مادران بسیاری از ما، ما را از تلاش برای سرنگونی رژیم گذشته نهی می کردند بی آنکه باور داشته باشند آن نظام بی نقص است و بی بدیل. آنها در زندگی خصوصی خود بر همین اساس عمل می کردند و خود و خانواده را از بسیاری بلایای احتمالی گذر داده و در مجموع و عموماً به نقطه ای قابل قبول تر رسانده بودند. اما مشکل این بود که از نگاه ما آنها فقط مردمان از دنیای روزمرگی ها بودند و نمی توانستند سرمشقی برای شیفتگان عمل سیاسی باشند. در جهان جوانی ما سیاست پیشگان دو گروه بودند. عمل گرایان تندرو بودند یا شکست خوردگان سیاسی که ما نامهای آنان را فقط از نسل گذشته می شنیدیم. چریکها عمل می کردند و زنده بودند و هم نسل ما بودند و لیبرال ها شکست خورده و بی اثر. تکلیف برای جوان مشخص می شد.

آن محافظه کاری منطقی و خردمندانه را که ما در حوزه مبارزه سیاسی لازم داشتیم متأسفانه در ایران مبشری نداشت.

بازرگان و یارانش در دهه چهل یکبار دیگر برای اعمال این نگرش بر مبارزه سیاسی تلاش کردند اما سرانجام در دادگاه شاه بازرگان به نمایندگی از نسلش وعده پایان مبارزه مسالمت آمیز را داد و رفت.

راستی چرا؟ چرا او ناامید شد و وعده برخاستن مبارزه ای از نوع دیگر را داد؟ وعده ای که به انجام رسید و جز زیان حاصلی نداشت. آیا او هزینه مبارزه مسالمت آمیز را کمتر از آنچه روی داد برآورد کرده بود؟ آیا دریافت دیگری از وصول نتیجه در مبارزه مسالمت آمیز وجود داشت و یا دارد که سرانجام این مبارزه را عقیم می گذارد؟

به امروز برگردیم. اما امروز ما دریافته ایم که مبارزه سیاسی مسالمت آمیز بدون هزینه نیست و کم هزینگی آن نسبت به مبارزه براندازانه تنها دلیل برتری آن نیست. انبوه زندانیانی که در حین گذران ناعادلانه ترین محکومیت ها پایبندی خود را بر ادامه مبارزه بدون خشونت و تلاش بر تحمیل مبارزه قانونی اعلام می کنند، دلایل قاطعی بر پایداری در این راه هستند.

وظیفه جلوگیری از رشد و باز تولید خشونت امروز از جانب اپوزیسیون اصلاح طلب به شمول جنبش سبز پذیرفته شده است. امکان بروز و رشد و حتی محوریت خشونت در مبارزات مردمی، در جوامع مختلف سنجیده و تجربه شده است. آنچه در لیبی روی داد و در سوریه ایکاش پایانی دیگر بیابد، در کشورهای آفریقایی به طور دائم در حال ظهور و بروز است. اما اینطور نیست که فقط جوامع جهان سومی ظرفیت غرق شدن در این ورطه را دارند.  

من به آلمان که نگاه می کنم، هر بار حیرتم بیشتر می شود. چگونه فاشیسم توانست درکشوری بروز کند که کانت و هگل و نیچه و فیشته را به جهان تحویل داده بود، بزرگترین حزب سوسالیست جهان را در خود پرورده بود، میهن انترناسیونالیسم کارگری بود؟ وقتی کتاب «نبرد من» هیتلر را بخوانیم می بینیم که سطح شعور و دانش اجتماعی او تفاوت چندانی با ملاعمر و رهبران طالبان نداشته است. و صعود هیتلر یعنی که فرومایه ترین اقشار اجتماعی بر چنین کشوری حاکم شدند. او در کتاب خود می نویسد: من همیشه تعجب می کردم که چرا از یهودی ها و کمونیست ها به یک اندازه متنفرم. بعدها فهمیدم که مارکس و انگلس و لنین هم یهودی هستند.

 یا می گوید که یهودی ها به دختران شان وظیفه داده اند که برای آلوده کردن خون آریایی با پسران آلمانی وصلت کنند.

 نگاهی از جنس نگاه خاتمی به این آسیپ پذیری اجتماعی جامعه ایرانی توجه دارد؛ جامعه ای که تجربه پویش تجدد را در قرن و اندی پیش از این دارد ( نهضت مشروطیت)، تجربه نهضت ملی اش در شصت سال پیش از این که برای کشورهای منطقه یک مدل شد؛ و ظهور حکومت دینی اش در پایانه قرن بیستم.

در ایرانی که چنان تجربه هایی را از سر گذرانده و اینک مجلسش در اوج گرفتاری های خطیر ملی درگیر قوانین صیغه هم هست، خاتمی به اصرار خود در چارچوب نظام ایستاده است. تعداد کسانی که میل دارند او به اختیار خود بیرون برود و اختیار برخورد با مخالف و منتقد را تماماً به آنها بسپارد، بسیار بیش از آنانی است که ماندن و از جمله رأی دادن او را استقبال کرده اند.

نگاه درستی که بنظرم خاتمی از آن بهره مند است و می رود که در ایران به اراده و عمل تبدیل شود، از این آبشخور آب میخورد که قبل از هر چیز باید آرامش را بر جامعه ملتهب حاکم کرد. دولت های استبدادی اگر نه همواره، حداقل هر ازگاه به زمینه ای برای اعمال خشونت و زهر چشم گرفتن از دوست و دشمن و ایضاً سرپوش گذاشتن بر ناتوانی های خود نیاز دارند. باید آنان را از این سلاح غیرانسانی محروم کرد. برآشفتن جامعه و آن را آماده پذیرش خشونت و فدا کردن همیشه ممکن بوده. اما باید به تجربیات گذشته و پنبه شدن بسیار رشته ها اندیشید.

خاتمی در حرکت به این سمت، با احترام به حرکت اعتراضی و به حق جامعه اصلاح طلبان، و با شناخت امکاناتی که حضور در نظام برای جنبش می سازد، در این رأی گیری شرکت کرد.

این واقعیت است که او نگفته بود رأی نمی دهد و اعلام عدم مشارکت در یک انتخابات، از جانب یک رهبر سیاسی تنها مسلمی را که به ذهن می رساند، عدم ارائه کاندیدا در انتخابات و نه عدم شرکت در رأی گیری است.

گفته اند چرا بدون اطلاع قبلی و چرا در یک نقطه دور افتاده؟ به باور من او نمی خواست بخشی از بدنه اصلاح طلبی به تبعیت از او از اعتراض منطقی خود دست بردارد. عدم شرکت وسیع سبزها در انتخابات آنچه باید حاکمیت بداند را به او گفت و شرکت تک نفره خاتمی که یک عدد بیشتر نیفزود، در مقابل نقشه ناسالم قطع هر نقطه تماس با حکومت ایستاد.