نمایشگاه نقاشیهای علی میرزایی با عنوان “همه کسانی که من نمیشناسم” در گالری طراحان آزاد تهران افتتاح شده است.گزارش همکارمان از تهران را درهمین زمینه می خوانید.
گزارشی از نمایشگاه نقاشی های علی میرزایی
ماندگاری با هنر جاودان
علی میرزایی هنرمندی است که نقاشیهای خود را از سر تفنن نکشیده،نمیخواهد مهارتی را هم به رخ بکشد،برای سلیقه طرفداران نکشیده و اصلا رنگ و لعابی ندارد،بلکه ساده و روان و صادقانه نقاشی کرده است.حرفی است که از درون او مایه میگیرد و به دل مینشیند،و اغلب این فرصت را هم به مخاطب میدهد تا تفسیر شخصیتری از آثار داشته باشد. اگرچه در برخی با تأکید روی نشانههایی در فضاسازی کلی آثارش،این امکان از بیننده گرفته شده است.
تابلوهای علی میرزایی دارای جذابیت و گیرایی بصری بسیاری است. زیرا از یک سو، به نحو غیر قابل کتمانی دارای پرداخت عجیبی به جزئیات و ایده های ظریف هستند و از سوی دیگر با به کارگیری شگردهای مختلف هنری، سعی در ایجاد تاثیرگذاری بر مخاطب را دارد.
بسیاری از این تابلوها، با عنوان حسی از احساسهای متفاوت انسانی و یا با عناوینی بسیار انتزاعی، نامگذاری شده اند. استفاده از رنگ تیره (سیاه)، بدون استفاده از طیفهای مختلف رنگی، نقاشیها را بسیار عمیق تر کرده است که مخاطب با تماشای آنها، در بازی رنگ و نقش محصور نمی ماند و به دنبال معنا می گردد. شاید همین مسئله است که باعث شده میرزایی بیش از پیش بر جنبه ذهنی بودن تابلوهایش تاکید کند.
تک چهره هایی که در نمایشگاه دیده می شود، با استفاده از سطح بندیهای تک رنگ (سیاه) و نیز خطوط قوی عمودی و افقی به نهایت ایجاز در ایجاد و انتقال این احساس نقش خود را به شکل موثری ایفا می کنند. به طور مثال در تابلویی،تعلیق و ترس، توام با بی اطمینانی از آنچه در پس پشت سوژه ی اصلی این نقش می گذرد، باعث می گردد مخاطب به شدت تحت تاثیر قرار گرفته و ناخواسته به سمت تابلوی بعدی پیش برود. همین مسئله در تابلوی دیگری و به گونه دیگری اتفاق می افتد. در این نقاشی، چهره پیرمردی از پشت هاشورهای باران، به گونه ای ترسیم شده که گویی انسان درون قاب، هر لحظه در معرض اضمحلال قرار دارد. انگار این انسان، مجسمه ای از گل ناپخته است که باران، او را می شوید و آب می کند.
فرمهای تجسمی به کار گرفته شده در این آثار، به گونه ای اغراق آمیز در خلق فضایی غیر قطعی که همه چیز در آن سیال است، نقش دارندبه نظر می رسد هنرمند در پرتره های این مجموعه، سعی و تلاش خود را در ارائه دیدگاه و روشی جدید برای ترسیم تابلوهای چهره، به کار گرفته است. در تئوری نقاشی میرزایی، دیگر از پرتره های کلاسیک به سیاق و اسلوب “رامبراند”ی خبری نیست. دیگر پرتره نگاری، روشی برای فیکس کردن چهره یک مدل انسانی با استفاده از قابلیتهای ذاتی هنر نقاشی نیست، بلکه چهره نگاری وی به مخاطب نشان می دهد اگر بتوان از سوژه ای انسانی، تاثیر گذاری انسانی و حسی طلب کرد، آنگاه می توان ادعا کرد نقاشی هنوز در مقابل هنرهایی مانند عکاسی، حرفهای فراوانی برای گفتن دارد. حرفهایی که تنها از طریق این هنر جاویدان -نقاشی- می توان آنها را بر زبان آورد.
میرزایی خود در یادداشتی دربارهی این مجموعه نوشته است: “در اطرافم آدمهای زیادی وجود دارند، چهرههایی که دوست دارم آنها را نگاه کنم، به خاطر بسپارم و بشناسم. افراد خانوادهام. دوستانم روی شبکههای اجتماعی، کوچه و خیابان و مهمانیها، رهگذران، کاسبان، همه و همه…”
او معتقد است: “حالا تصور کن ذهن من بخواهد از همه اینها عکس بگیرد و کنار هم بچیند؛ عکسهای کوچکی میشود مثل عکسهای شناسنامه یا آلبوم خانوادگی و دوستان توی کیف جیبی، عکسهای کوچکی که هریک معرف یک انساناند. یعنی برای شناسایی هر شخصی تنها یک عکس ۴×۳ در اختیار ماست.”
این هنرمند جوان در ادامه این نوشته آورده است: «نقاشیهای من تصاویر کوچکی از چهرههای آدمهاست. تصاویر کوچکی که به ظرافت و حساسیت انسان توجه میکند. ارتباط چهرههای به پسزمینهها، ذهنیت هر شخص زمینهای میشود برای پسچهرهاش، تعلقات درگیریها و عالم درونیاش همه در یک اندازه و در کنار هم… اشتراک در فرم و سایز، مسألهای فریبدهنده و جملهای تکراری که “همه ما آدمیم”… اما آدمهایی که هریک منحصربهفرد است. هر کدام یک اثر مستقل و تکرارنشدنی است که نیازمند دیدن و دیده شدن است. این ارتباط است که به ما معنای انسانی میدهد.”