سینمای جهان

نویسنده
فردین بهاری

نگاهی به فیلم معصومیت اثر کاکس

دوران سرکشی

 

بارها و بارها فیلم را دیده ام. هربارکه دلم برای دیدن درامی عاشقانه و متفاوت تنگ می شود جنجال های درونی شخصیت ها و آرامش رفتار سنجیده شان به سراغ حافظه ام می آید و میان دی وی دی های قدیمی تر آن را میابم.

جنبه متفاوت عشق، عنوان فیلم و کارگردانی که نامش «پل کاکس» است همه و همه یعنی قرار است با یک موضوع نامتعارف در فیلمی نامتعارف تر روبه رو شویم.

حدسی که قبل از دیدن  آدم‌های تنها و غمگین (۱۹۸۲)، مرد گل‌ها (۱۹۸۳) و موی بافتهٔ طلائی (۱۹۹۰) نیز زده بودیم. فیلمی از مردی هلندی تبار که از سال 1965در ملبورن استرالیا ساکن است.

 به عنوان فیلم فکرمی کنم و اینکه برای مخاطبی که هنوزآن را ندیده “معصومیت” می تواند چه مضمونی را در خود پنهان کرده باشد. عشق؟ صداقت؟ وفاداری، کدام یک؟

“آندره‌آس̎ (تینگول) و کلر (بلیک)  پس ازچهل سال دوری، یکدیگر را می یابند. زمانی که آن دو نوجوان بودند، معاشقه هایشان را برای همیشه ترک می کنند، کسی نمی دانست که قرار است آن دو در آستانه روزهای واپسین زندگی یکدیگر را دریابند.

آندره نوازنده ای پیرو بی حوصله است که همسرش را از دست داده و حاصل ازدواجشان تنها دختری ست که برای مراقبت از پدر به خانه او می آید.

کلر اما وضعیتش فرق می کند. او یک فرزند پسر و شوهری به نام جان (تاریس)  دارد. از اولین سکانس های حضور او در کنار جان می توان دریافت که یک جای رابطه آن دو دچار اشکال است.

کلر زنی کمال طلب و حساس است. او درخواست های عاطفی معقولی دارد و جان هیچ کدام از آنها را در طول دوران زندگی مشترکشان پاسخگو نبوده.

صداقت ویژگی اصلی کلر است. از همان ابتدا جان را در جریان رابطه عاشقانه ای که شکل گرفته قرار می دهد. او در مقابل سوال جان که:« دیشب کجا بودی؟» پاسخ می دهد:« در آغوش مردی که دوستش داشتم»

پاسخ به این سوال چنان واقعی و غیرقابل باور است که جان آن را شوخی بی مزه ای تلقی می کند. کلر اما هیچ اصراری بر پذیرش واقعیت از سوی همسرش ندارد. او آرام وباشکوه است. زندگی اش دچار تلاطم شده اما رفتارهای او به دور از هرگونه هیجانی ست. کلر بیش از آندره شیرینی عشقی گم شده را تجربه می کند. اما آرامش و متین بودن رفتارهای کلر مانع از متلاشی شدن زندگی زناشویی شان نمی شود. این پیش بینی اگرچه دیرتر به وقوع می پیوندد اما پتانسیل این اتفاق، انرژی کافی برای ویرانی یک رابطه را دارد.

جان متوجه کوتاهی های عاطفی خود در زندگی با کلر می شود. پسر آن دو وارث به حق آرامش و عقلانیت مادر است. مادر و پسر یکدیگر را درک کرده و با هم مشورت می کنند. واسط رابطه مادر و پدر، پسر است.

 بحران با عمیق تر شدن رابطه  میان آندره و کلر، بیشتر می شود. آندره و جان در سکانسی بی نظیر به طور اتفاقی با یکدیگر مواجه می شوند و بحران تا بدانجا پیش می رود که کلر متوجه بیماری سرطان خویش شده و…

جان و آندره هر دو تنها می شوند.

معصومیت را باید دید. نه به خاطر آنکه فیلمی مبتنی بر فیلمنامه ای منسجم است. نه به خاطر آنکه کاکس آن را ساخته. برای آنکه خط بطلانی بر تمام مفاهیمی که  از خیانت و عشق در ذهن مخاطب وجود دارد می کشد و آن  را به هم می ریزد.

 حتی مخاطبینی که قائل به تعاریف کلاسیک، سنتی، مذهبی و عرفی اخلاقیات در روابط میان زن و مرد هستند نیز نمی توانند حق و ناحق را در تقابل با این سوال که:«حق با چه کسی ست؟» قضاوت کنند.

سوال اساسی فیلم نیز همین است. چه کسی خیانت کار است و آیا اساسا خیانتی صورت پذیرفته؟ آیا قصور اصلی از سوی جان نیست؟

نکته ای که فیلم تاکید موجهی بر آن دارد، تقسیم عادلانه افراد از سهم کوتاهی هایشان نسبت به اموری که باید انجام می دادند و نداده اند است.

جولیا بلیک عالی ست. بازی و وقار او در مواجه با شخصیت، باورپذیر است. حق با اوست. اوست که قضاوت می کند که در آستانه سالخوردگی زندگی با عشق را تجربه کند و یا همان شیوه روزمرگی اش را ادامه دهد.

 

کلر شخصیت بارز افرادی ست که در جستجوی عشق از دست رفته در عالم واقعی و نه خیال زندگی می کنند. از او هیچ گاه نشانی از پشیمانی گذران عمر بدون دلدادگی را نمی بینیم. او به گذشته لعنت نمی فرستد. از گذشته پشیمان نیست. اما آندره به اندازه او اهل مبارزه کردن نیست. او حتا در برخوردهای اولیه خود مانع از اقامت شبانه کلر در خانه اش می شود. آن هم نه به دلیل آنکه نگران کلر است. بلکه چون نگران است دخترش پی به رابطه آنها ببرد. ترسی که اگرچه از میان می رود اما تفاوت دو سوی رابطه عاشقانه شکل گرفته را نشان می دهد. کلر فاعل تعامل این رابطه است. تصمیم گیرنده چگونگی ادامه این کنش غیرطبیعی به عشقی دوردست است.

نکته دیگر فیلم پذیرش سرنوشت و تقدیرگرایی ست. اتفاق خودش می افتد حتی اگر مانع از وقوع آن شویم. کلر مانع از دیدار جان و آندره می شود، اما آن دو قرار است یکدیگر را ببینند و این اتفاق می افتد. آن هم به صورت کاملا تصادفی. کلر و آندره با آنکه چهل سال از یکدیگر دور بوده اند اما باید همدیگر را ببینند و واپسین روزهای زندگی کلر با لمس عشق اتفاق بیفتد. حادثه مرگ او تاثربرانگیز است نه فقط بدان جهت که تنها یک رابطه عاشقانه با مرگ او تمام می شود، بلکه بدان جهت که یک تفکر ویران می شود. ناتمام می ماند و مخاطب را در شوکی بی پایان تنها می گذارد.

 

شاید باید زودتر جان را متوجه دور بودن او از زندگی اش می کرد. اما فیلم با قضاوتی صحیح اتفاق می افتد. تنها کسی که می تواند قضاوت و بعد عمل کند کلر است. او این کار را می کند و با خیال راحت می میرد.

 

شناسنامه ی فیلم:

کشور تولیدکننده : بلژیک و استرالیا

محصول : پل کاکس و مارک پاترسن

کارگردان : کاکس

فیلمنامه‌نویس : کاکس

فیلمبردار : تونی کلارک

آهنگساز(موسیقی متن) : پل گرابووسکی

هنرپیشگان : جولیا بلیک، چارلز تینگول، کریستین وان پلیکم، کنی آرناوتس، تری تاریس و مارتا دوسلدرپ

نوع فیلم : رنگی، ۹۴ دقیقه