در این تحلیل قصد داریم ایران را به عنوان یک عامل سیاست خارجی مورد بررسی قرار دهیم. هدف آن است که بتوان درک صحیحی از رویدادهای ژئوپلتیک منطقه پیدا کرد، نه اینکه مسایل داخلی را به قضاوت بگذاریم.
زمانی که در این منطقه زندگی کنید، دو مورد را می توان با قاطعیت مورد تأیید قرار داد: هراس از آینده در برابر بی ثباتی های امنیتی، سیاسی، اقتصادی در سطح منطقه ای؛ بروز بی ثباتی در منطقه.
در رابطه با افغانستان می توان اذعان داشت که تهران و غرب درخصوص تمامی پرونده های مهم در یک موضع قرار دارند: ثبات افغانستان، موضوع پناهندگان، قاچاق مواد مخدر، و تهدید تروریسم جهادگرا. درحقیقت، ایرانیان قبل از آمریکایی ها به مخاطراتی که “امارت” ملا عمر ایجاد می کند، واقف بودند. واشنگتن بین تسخیر کابل در سال ۱۹۹۶ و سوءقصدهای القاعده علیه سفارت هایشان در شرق آفریقا در سال ۱۹۹۸، هنوز نسبت به این بنیادگراهای ضدشیعه، و در نتیجه ضد ایران، به چشم بد نگاه نمی کردند.
به خاطر داریم که زلمای خلیل زاد، سفیر بعدی آمریکا در کابل، که در آن زمان کارشناس امور افغانستان بود، خواستار “دادن فرصت” به طالبان شد و واشنگتن را به برقراری روابط دیپلماتیک با آنها مجاب کرد. در همان زمان، ایران ازسوی دیپلمات های آمریکایی بخاطر حمایت اش از “ائتلاف شمال” مسعود مورد انتقاد قرار داشت.
این درحالی بود که حداقل بخشی از مقامات آمریکایی می دانستند که طالبان در یک منطق “جنگ تمدن ها” با جمهوری اسلامی وارد شده: زمانی که گروهی از دیپلمات های آمریکایی برای پس گرفتن سیستم های استینجر [موشک اندازهای زمین به هوای آمریکایی] از دست طالبان آمده بودند، آنها از پس دادن این سیستم ها خودداری کردند.
این مسأله به طالبان کمک کرد تا در خرید دیگر تجهیزات جنگی صرفه جویی کند. ولی آنها درواقع می خواستند این سیستم ها را زمانی که ائتلاف شمال ازمیان رفت، برای استفاده علیه ایران به کار ببرند.
در برابر چنین اقدامات خصمانه ای، اکنون می توان درک کرد که چرا ایران در سال ۲۰۰۱ برای مبارزه با طالبان به طور کامل در کنار ایالات متحده قرار گرفت و چرا به شکلی فعالانه کمک کرد تا ثبات سیاسی در این کشور برقرار شود. به طور کلی می توان گفت که ایران پس از سال ۲۰۰۱ به طور همه جانبه در افغانستان وارد عمل شده بود و بدین ترتیب اولین کشوری بود که بخاطر نگرانی های ملی به وجود آمده در این کشور برای تمامیت ارضی آن واکنش نشان داد.
بی شک تأثیر اقتصادی تهران در غرب افغانستان چشمگیر بوده. ولی در اینجا خبری از امپریالیسم نیست، بلکه سیاست واقع بینانه حکمفرماست: ایرانیان در صورت سقوط دولت مرکزی و بازگشت طالبان به قدرت تنها می خواهند مطمئن شوند که همسایه شان رابطه ای دوستانه با آنها خواهد داشت. و ساکنان این منطقه از این سیاست سود بسیاری بردند: ایرانیان در این منطقه بیمارستان و مدرسه ساختند؛ برای ۳۵۰ هزار افغانی برق رسانی کردند؛ و در منطقه هرات جاده سازی کردند.
کاملاً مسجل است که ایران از افغانستان به عنوان “محل نبرد” علیه آمریکایی ها استفاده نکرده. بی شک عوامل ایرانی در محل فعال هستند [درست به مانند همتایان آمریکایی، چینی، پاکستانی و هندی شان]، ولی به واقع اگر بخواهند، می توانند شرایط را برای نیروهای خارجی به شدت دشوار سازند. اما هرگز این کار را نکردند. این مورد را حتی مأموران سازمان ناتو نیز قبول دارند.
و با این حال، بلافاصله پس از کمک های گرانقیمت ایران در زمینه نبرد با طالبان، جرج بوش در تاریخ ۲۹ ژانویه ۲۰۰۲ در سخنرانی خود، ایران را در کنار عراق صدام حسین و کره شمالی، به عنوان کشورهای “محور شرارت” طبقه بندی کرد. چرا؟ اساساً به دو دلیل که هیچ ربطی هم به “جنگ با تروریسم” و واقعه ۱۱ سپتامبر نداشت.
اولین دلیل آن، تأکید بر جاه طلبی های هسته ای ایران بود. که البته باور آن سخت است که در ماه سپتامبر یا اکتبر ۲۰۰۱، زمانی که ایران به نفع آمریکا عمل می کرد، واشنگتن از این جاه طلبی ها بی خبر بوده باشد. دلیل دیگر آن هیچ ارتباطی به القاعده و تنش های خاورنزدیک ندارد، بلکه به رسوایی “کارین A” مربوط می شود که طی آن یک کشتی حامل جنگ افزار به مقصد دولت خودگردان فلسطین ازسوی نیروهای اسراییلی شناسایی و رهگیری شد.
این درحالی بود که تعدادی از روزنامه نگاران اسراییلی مورد حمایت هارتص [نیویورک تایمز اسراییل] تردیدهایی را در خصوص این موضوع مطرح کردند: برخی منابع اعلام آمادگی کردند که می توانند ثابت کنند این محموله به شکلی مخفیانه در منطقه آزاد ایرانی، یعنی جزیره کیش، بارگذاری شده و نه در بندری مانند بندرعباس. و این شیوه بسیار ساده تر بود و نشان از یک عملیات دولتی داشت. احتمالاً یک عملیات قاچاق بوده که ازسوی عوامل خصوصی انجام شده.
دلایل ایجاد ارتباط میان کشورهای “محور شرارت” به نظر ضعیف می رسد: از دید یک ایرانی که کشورش را با حکومت صدام حسین مهاجم و استفاده کننده از گاز خردل در جنگ با ایران، در یک سطح ببیند، به مثابه یک توهین می باشد. در زمان جنگ ایران و عراق، ۲۰ هزار رزمنده در حملات شیمیایی عراق کشته و ۱۰۰ هزار نفر زخمی شدند… موضوع خنده دار در اینجاست که در آرشیو ملی آمریکا مدارکی موجود است که نشان می دهد استفاده از این تسلیحات سبعانه ازسوی مقامات آمریکایی وقت مورد تأیید قرار گرفته. همچنین می دانیم که سازمان سیا در این حملات به صدام حسین کمک کرده…
بدین ترتیب همردیف شمردن ایران و عراق همان قدر توهین آمیز است که بی اساس. و آوردن نام کره شمالی در این محور شرارت تنها باعث شد تا اظهارات کاخ سفید به شدت نامعقول و احمقانه جلوه کند.
درحقیقت، ایده “محور شرارت” که در اوایل سال ۲۰۰۲ مطرح شد به شدت بر روند “جنگ علیه تروریسم” آسیب رساند. پس از ۱۱ سپتامبر تنها یک محور وجود داشت که می بایست با آن جنگید: محور ایجاد شده توسط القاعده و متحدش، طالبان. القاعده سوءقصدهای ۱۱ سپتامبر را به خوبی برنامه ریزی و اجرا کرد و براساس یک منطق “نبرد تمدن ها” علیه غرب اعلام جنگ نمود. طالبان از بن لادن و طرفدارانش حمایت کرد. درحقیقت، جنگ واقعی علیه تروریسم و علیه دشمنان واقعی که به حتم برای ثبات بین المللی خطرناک اند چندان جدی گرفته نشد و فرصت ایجاد رابطه بدون تنش با ایران و نابود ساختن جهادگرایی بین المللی از بین رفت.
اکنون سال ۲۰۱۴ است و برای افغانستان سال مهمی است. طالبان مجدداً قدرت گرفته و القاعده همچنان تهدید می کند. آمریکایی ها و متحدانشان تنها قصد دارند کابل را “با افتخار” ترک کنند. ولی موقعیت جغرافیایی باعث شده تا ایرانیان نتوانند از نعمت ترک منطقه بهره مند شوند. آنها امروز نیز به مانند دیروز در خط مقدم خواهند بود. و امروز نیز به مانند دیروز همان منافعی را دنبال خواهند کرد که آمریکایی ها و اروپایی دنبال می کردند.
خطا در اینجاست که با پرونده افغانستان به عنوان یک پرونده بی اهمیت و ثانویه برخورد می شود. پس از سال ۲۰۱۴، ممکن است که میان کشورهای غربی و ایران رابطه دیپلماتیک مثبتی ایجاد شود. این مسأله بی شک کمک خواهد کرد تا درنهایت اختلافات حل و فصل شود. و نکته غیرقابل اغماض اینکه این مسأله همچنین می تواند به آمریکایی ها و اروپایی ها کمک کند که به همراه ایرانیان در ایجاد ثبات در افغانستان موفق شوند و این چیزی است که سازمان ناتو به تنهایی قادر به انجام آن نبود.
منبع: هافینگتون پست، ۲۶ فوریه