در ستایش عبرت و رنج

مهدی نیاکی
مهدی نیاکی

به گمانم دیگر زمان داروی نسل ما درباره نسل پدران‌مان فرا رسیده است. اگرچه نسلی که من متعلق به آنم به ‏تمامی، ‌این فرصت را نیافت و روند تاریخ، ‌چنان پیش نرفت که نسل پیش از ما را زمان، ‌به هنگام، به پایان ‏برسد و پریشانی و گسست، ‌چنان بود که گویی زمان ما هنوز فرا نرسیده است و هنوزاهنوز می‌توان گفت که ‏در صحنه وقایع و رویدادها، نسل پدران، میاندار و گاه پیشتازند.‏

روزگاری در گفت و گویی با مسعود بهنود، ‌او از شکسته شدن توبه‌اش در دوم خرداد گفت که چگونه غریو ‏نسلی امیدوار را شنید و توبه ننوشتن را شکست. از زمانه ای می گفت که نسل فرزندانش، ‌او را به برخاستن ‏از روی صندلی و واگذاری فرصت و موقعیت به خودشان فرامی خواندند. ‏

در عرصه روزنامه نویسی اما ـ لااقل ـ اگرچه از نسل ما بسیاری آمدند و نشستند و نوشتند، اما نه مجال و نه ‏امکان این انتقال آرام و طبیعی مدیریت صحنه از نسلی به نسل دیگر فراهم نیامد و اکنون صدای ماست که نه ‏آنچنان رساست که در فریاد و هیاهو و زمزمه نسل بزرگترها به تمامی شنیده شود و نه فرصتی در کار است ‏که در اختیارمان باشد.‏

با این همه، از این نسل نمی‌توان امکان و فرصت قضاوت را گرفت و این روزگار اگر روزگار ما نیست اما ‏روزگار داوری ما هست. اگر پدران بگذارند!‏

از نسل بزرگترها بسیار آموخته‌ایم و از آن جمله آنکه می توان رویدادی در اندازه‌های انقلاب را رقم زد و در ‏عین حال مسئولیت وقوع و تداوم آن را برگرده دیگران گذاشت.‏

آموختیم که می‌توان در میدان توهم توطئه و خیال دسیسه، چنان تاخت که در به ثمر رسیدن یک رویداد، رد ‏هزاردستان را دید و دست خود را پنهان نمود و از هر امر مسئولیت‌آفرین طفره رفت.‏

آموختیم که می توان برداشت و گفت که برداشتنی بود و برداشتند! می توان انتخاب کرد و گفت که انتخاب ‏شده بود و انتخاب کردند! می توان همه کار را به سرانجام و لاجرم سپرد و ـ از نخبگان گرفته تا عوام الناس ـ ‏تاریخ و سیر رویدادها را چنان روایت کرد که ردپایی از دخالت و مسئولیت گوینده در آن یافت نشود.‏

نسل پدران ما ـ سوگمندانه باید گفت که ـ حتا ناتوان از گفت و شنودی طبیعی با همدیگرند. نسلی که در ‏رفیع‌ترین لایه‌های فکری و فرهنگی در یک مجادله شفاهی یا قلمی پیش از تقریر محل نزاع و تعیین ثمره ‏خلاف، درکار منکوب کردن همدیگرند و مشغول جمع آوری و تدارک حجمی از انگ ها و برچسب ها و ‏اتهامات که ظرفیت آن را داشته باشد که پس از تبرئه تام و تمام خود، دیگری را از حیثیت و اعتبار ساقط کند.‏

نسلی که هرکدام به دلیلی با هم دشمن اند و جز دشمنی نمی آموزند و هر کدام بدون رعایت حدود اخلاقی حتا، ‏از دیگری یک سینه سخن دارند و مترصدند که به بهانه ای شرح دهند.‏

نسلی که هنوز از مجادله و مخاصمه در باب بحث های هزار بار گفته و شنیده خسته و فارغ نشده اند. هنوز ‏درباب 28 مرداد سال 32 فریاد زنان اند و در باب وقایعی که باید پرنده اش هزار بار بسته شده باشد مشغول ‏تعارف ناسزا و دشنام به یکدیگرند. ‏

از این نسل اگر بنای آموختن هست، نیاموختن را باید آموخت و اگر عزم عبرت گرفتن هست، عبرت نگرفتن ‏را.‏

‏ نسلی که گفتار و نوشتارش مشحون از شرح معاصی دیگران و تطهیر خویش است. ‏

مسئولیتی برای روایت سرراست و شرح حقیقت رویدادها برای خود قائل نیست و رسالتی برای انتقال تجربه ‏به نسل دیگر بر گرده خود احساس نمی کند. کتاب های خاطراتش اغلب لایحه دفاعیه ای است که می کوشد با ‏ریختن آوار اشتباه ها و گناه ها بر سر دیگران اندکی از بار خود را سبک کند. ‏

ما از نسل بزرگترها آموختیم که فنون منکوب کردن دیگران چگونه است. با متن هایشان مهارت ملکوک ‏کردن حیثیت دیگران را تمرین کردیم و یک حرف و دو حرف بر زبانمان، ناسزاهای روشنفکرانه گذاشتند تا ‏هم رهایی از مهلکه پاسخگویی ممکن شود و هم آب، چنان گل آلود گردد که تشخیص درست از نادرست و ‏سره از ناسره و حقیقت از دروغ، ناممکن گردد تا شاید نقشی در این میان مکتوم بماند و از این دست و با این ‏روش ها، چه رازها که در سینه ها ماند و به گور رفت.‏

آمیختن تعصب و توهم به ضمیمه اخبار غیردقیق را می توان در مکتب نسل پیشین آموخت. نسلی که پیش از ‏آنکه بشنود در صدد گفتن و پاسخ دادن است.‏

از این میان البته معدودی هم بوده اند و هستند که حرمت کلمه و حیثیت قلم را پاس می دارند و از تحریف ‏تاریخ پرهیز می کنند و به جای ترویج خود، مسئولیت شناسی را تبلیغ کرده و علیرغم آسیب هایی که دیده اند ‏و فشارها که تاب آورده اند دیده را ندیده نمی گیرند و ندیده را دیده نمی انگارند و در روایت ها نقش خود را ‏در زمان تقصیرها حذف نمی کنند. از این طایفه کم شمار اما پراعتبار یکی هم نوشابه امیری است که در ‏مصاحبه یکشنبه شب خود، جلوه ای از این اقلیت مظلوم را به نمایش گذاشت.‏

هرکه با روزنامه نویسی سر و کاری دارد نام او را شنیده است که بی تردید یکی از حرفه ای ترین زنان ‏روزنامه نگار ایرانی است. فراموش نمی کنم که چگونه مصاحبه‌ های اندک اما گرانبهای او را در روزنامه ‏ها و مجلات به مثابه یک جزوه درسی و آموزشی می خواندیم و می آموختیم بی آنکه هرگز او را دیده باشیم.‏

در تهران که بود آخرین مصاحبه با او را من انجام دادم و اگرچه می دیدم که حال غریبی داشت اما از ‏مهاجرتش خبری نبود. هنوز تیتر آن مصاحبه که در نشریه “فکر روز” به چاپ رسید در خاطرم هست: ‏‏”هرگز به عنوان روزنامه نگار پرونده ای نداشته ام” و جملات او را که می گفت: “من نمی گویم که سیاست ‏آلوده است یا پاک. اما می گویم که قاعده ای دارد که با روح من سازگار نیست.“‏

دیدار با او به عنوان یکی از حاضران در دهکده نوقل لوشاتو و یکی از سرنشینان پرواز انقلاب و یکی از ‏حاضران در عرصه اندیشه و قلم در سالهای طولانی و سخت، برای ما غنیمت بود. سالهای پروحشت کودکی ‏مان که پر بود از صدای موشک و آژیر قرمز ما از دلپذیری صدای او سرشار است وقتی به جای شخصیت ‏های کارتونی سخن می گفت. ‏

روزنامه نویس چیره دست که در فن مصاحبه استاد است این بار خود در کسوت مصاحبه شونده نشست. اما ‏گویی این بار نیز آمده بود تا به ما بیاموزد. وقتی می دیدیم که ناگواری ها و نامرادی ها چندان بذر کینه و حقد ‏را در او شکفته و تناور نکرده است که به هیات اکثریت هم نسلانش درآید. ‏

به ادب سخن می گفت و به آداب. فریاد نمی زد و متهم نمی کرد. راست می گفت و مسئولیت می شناخت و ‏چشم به نسلی تازه داشت انگار که می شنود. پرهیز می کرد از افشاندن نقل و نبات اتهام و دیگران را تحذیر ‏می داد از بی خبر سخن گفتن و بدون اطلاع، ‌داوری نمودن. می گفت: “ما رنج کشیدیم و فهمیدیم!” و رنج از ‏کلماتش می بارید. می گفت: “کافی است اتهام زدن ها و بی فایده است” و خستگی از این قاعده دیرسال در ‏لحنش آشکار بود. صدایش اگرچه در میان روایت گذشته می شکست اما وقتی درباره فردا می گفت شوق می ‏گرفت. چنان کوتاه و خلاصه و مفید سخن می گفت که رشک برمی انگیخت که مگر او یکی از آن نسل ‏پرحرف پرمدعا نیست که مجال سخن گفتن به هیچکس نمی دهد و هیچکس را جز خودش به رسمیت نمی ‏شناسد؟

در آخرین و اولین دیدارم با او در تهران در بعد از پایان مصاحبه بغض گرفت و تشکر کرد که او را سراغ او ‏آمده ایم و او را فراموش نکرده ایم و من حیرت زده نگاهش می کردم که چگونه می توان کسانی چون او را ‏فراموش کرد و اوست که باید منتی بر ما بگذارد که نوآمدگان بی خبر از تاریخ را میهمان خاطرات دست اول ‏و بدون واسطه از انقلاب کرده است.‏

از همان دیدار این بانوی روزنامه نویسی ایران در نظرم ستایش انگیز آمد و هربار که از او نوشته ای خواندم ‏و این بار که از طریق امواج تصویری مصاحبه ای را از او دیدم بیشتر ایمان آوردم که اشتباه نکرده ام. ‏

به گمانم دیگر زمان داوری نسل ما درباره نسل پدران و مادران فرارسیده باشد.‏

به عنوان یکی از این نسل، ‌نوشابه امیری را می ستایم. بانویی که گویی همواره در حال آموزش است. وقتی ‏در کسوت مصاحبه کننده قرار می گیرد می توان از او نکته ها آموخت و آنگاه که در جایگاه مصاحبه شونده ‏می نشیند و کوله بار خاطرات را زمین می گذارد از دریافت ها و تجریه هایش توشه های گرانبها می توان ‏اندوخت.‏

اگرچه او و کسانی مانند او در اقلیت محض باشند. در اقلیت محض در برابر اکثریتی از یک نسل که دیگر ‏زمان داوری درباره آن فرارسیده است.‏