دهه شصت، دهه مهربانی شد

حامد احمدی
حامد احمدی

» نگاهی به سریال "ستایش" ساخته سعید سلطانی

دهه خوفناک ۶۰ که به “ دهه وحشت بزرگ” معروف است، از سرکوب گروههای سیاسی و اعدام های نوجوانان شروع می شود و به کشتار زندانیان سیاسی د رتابستان ۶۷ می رسد ؛ در تلویزیون سرداران و بایاری یک فیملنامه نویس مشهور فیلمفارسی، به “ دهه مهربانی” تبدیل شد.

هنرمندان ایرانی در سال‌های ارجحیت مضمون و پیام بر همه‌چیز، اجبار داشته‌‌اند که برای تولید هر جور فیلم و داستان و سریالی، پیام‌هایی را به آن سنجاق کنند که مورد تایید و خواست حکومت باشد.

 اگر جایی فقط با شنیدن و دیدن داستانی ساده طرف بوده‌ایم، به خصوص در تلویزیون، هر لحظه امکان ورود ناظران و اتاق‌های فکر صدا و سیما در صحنه بوده تا مسیر و خط داستان را عوض کنند و از محبوبیت یک کالای عامه‌پسند به نفع پیام‌ها و تفکرات خودشان سود ببرند. سریال ستایش در قسمت‌های نخستین سری اولش چیزی نبود جز یک داستان عامه‌پسند که سعی شده بود دقیق و درست تعریف بشود. طراح داستان و نویسنده‌ اولیه فیلمنامه- مونا انوری‌زاده- با انتخاب دهه شصت و زمان جنگ، در حقیقت قرار گرفتن شخصیت‌هایش بر سر دو راهی را تبدیل به یک مضمون ملموس و قابل درک برای مخاطب کرده بود. اما پس از چند قسمت، با حضور فیلم‌نامه‌نویس جدید، مسیر داستان از انتخاب جوان ایرانی بین حضور در جبهه‌های جنگ و فرار به خارج کشور، به سمت یک داستان صد در صد خانوادگی تغییر کرد. داستان معروف فقیر و غنی و عشق پسر پولدار به دختر ندار. سری اول در اوج محبوبیت به پایان رسید و بلافاصله ساخت سری دوم آغاز شد. فصلی که نه توانست اقبال عمومی را به دست بیاورد، نه مورد توجه مدیران صدا و سیما قرار گرفت و علی‌رغم تهدید به عدم پخش سریال به دلیل نداشتن کیفیت لازم، به خاطر پررنگ شدن مضمون و پیام مورد نظر پخشش تا هفته گذشته ادامه پیدا کرد و به پایان رسید و در تیتراژ آخر هم وعده داده شد که به زودی فصل سوم سریال پخش خواهد شد.

 

فصل دوم: تغییر جایگاه خیر و شر

در فصل دوم، هر چقدر که بر چهره بازیگران بعد از بیست سال گرد پیری ننشسته بود و گریمور مجموعه با سفید کردن موهای داریوش ارجمند و افزودن دو خط بر چهره بازیگر نقش ستایش کارش را به پایان برده اما خوی و خصلت شخصیت‌ها و به نوعی جای حق و باطل کاملا عوض شده بود. اگر در سری اول حشمت فردوس مردی دیکتاتور و مستبد تصویر شده بود و ستایش نمادی از زن زجر کشیده ایرانی یا اوشین اسلامی بود، در سری دوم سازندگان سریال سعی کرده بودند، جای‌گاه خیر و شر را تغییر بدهند تا حشمت فردوس تبدیل به پدربزرگی دلسوز و ستایش تبدیل به مادری خودرای بشود. شاید در نگاه اول، چنین تغییری، نه به چشم بیاید و نه مهم جلوه کند. اما دیالوگ کلیدی که بارها در تیزر سریال هم تکرار شد، ذهن را به جایی دیگر، فراتر از داستانی پر از آب چشم، می‌برد. جایی که حشمت فردوس رو به دوربین، زجر کشیده و نالان و خشم‌گین، از حق “ولایتی” صحبت می‌کند که نادیده گرفته شده. و از پی آن قانون به عنوان نشان و نمادی از نیک‌خویی و فضلیت به میدان می‌آید و در نقش وکیل فردوس، قاضی قوه‌ی قضاییه و شوهر حقوق‌دان دوست صمیمی ستایش، حق را به حشمت فردوس می‌دهد. ولایتی که بیست ساله نادیده گرفته شده و حق حضانت فرزندان را به پدربزرگ درد کشیده نداده و با دروغ گفتن و ساختن هویت جعلی برای نوه‌های پیرمرد در اصل مرتکب عملی غیراخلاقی شده است. به این ترتیب، مادر دردمند فصل اول که قرار بود الگویی برای زن ایرانی باشد- محجبه و مظلوم با حضور و فعالیت اجتماعی- در فصل دوم تبدیل به زنی خودرای و خودخواه شده که در نگاه همه، حتی فرزندانش، محکوم است و آخر هم بعد از دو دهه تلاش برای حفاظت از فرزندان‌ش در مقابل دیوی به نام حشمت فردوس، دست‌هایش را بالا می‌برد، تسلیم می‌شود و فرزندانش را با دست خود تحویل ولی‌شان می‌دهد.

 

سعید مطلبی: خبری از آرامش و دوستی دهه ۶۰ نیست

شاید تغییر شخصیت‌ها و برجسته و تکرار کردن کلماتی خاص مثل ولایت کافی نبود که فیلمنامه‌نویس ستایش، سعید مطلبی، برای انتقال پیامش به مخاطب، مجبور به مصاحبه شد. مطلبی یکی از مهم‌ترین فیلمنامه‌نویس‌ها و کارگردان‌های سینمای قبل از انقلاب بود که سال‌ها در سایه فعالیت می‌کرد. فیلمنامه‌ بسیاری از آثار سینمایی را می‌نوشت و بازنویسی می‌کرد، بدون این‌که نامش بر تیتراژها نقش ببندد. او که همکار نزدیک ایرج قادری بود و در سینمای گذشته فیلمفارسی‌های بسیاری را با هم تولید کرده بودند، بعد از انقلاب با حضور مجدد قادری در سینما، به عنوان همکار فیلمنامه‌نویس او در فیلم “می‌خواهم زنده بمانم” کارش را دوباره از سر گرفت. ستایش که اولین حضور مطلبی با نام خودش در تلویزیون محسوب می‌شود هم تم کارهای قبلی او را دارد؛ البته با پیام‌های ضروری و سنجاق شده به اثر که معمولا توسط تهیه‌کننده، ناظر کیفی و مدیر گروه سریال به طرح‌ها و فیلمنامه‌ها اضافه می‌شوند. مطلبی در اوج انتقادات به ستایش مصاحبه‌ای انجام داد و گفت “هدفم از نوشتن ستایش این بود که نشان بدهم در دهه شصت چقدر با هم مهربان بودیم و حالا دیگر خبری از آن آرامش و دوستی‌ها نیست.” شاید راز تغییر شخصیت‌های سریال هم در همین تفاوت سال‌ها باشد. دهه شصتی که حشمت فردوس در آن حکم‌رانی می‌کرد و دهه‌ی نودی که دیگر او پیر شده و دست به دامان قانون و با این همه حمایت اما پسرش از پشت به او خنجر می‌زند تا تمام قدرت و مال و اموالش را از دست بدهد و مجبور بشود دوباره از صفر شروع بکند تا به قدرت سابق بگردد.

قسمت آخر سری دوم ستایش که نه گره‌ای تازه ایجاد می‌کند، نه گره‌ای را باز می‌کند، در حقیقت برای کوبیدن میخ همین پیام مورد نظر ساخته شده است. در سکانسی از این قسمت، پسر و عروس جدید حشمت فردوس که تمام ثروت او را صاحب شده‌اند، او را از خانه بیرون می‌کنند. هنگام خروج، نوکر کوتوله و سابق حشمت فردوس، در دیالوگی کاملا بی‌ربط به کاراکترش، خطاب به رئیس سابقش می‌گوید” اگه دست من و امثال من به جایی بند بشه، چنان طوفانی راه می‌اندازیم که همه نابود بشن!” پدربزرگی که ولایتش را به دست آورده، حالا خنجر خورده از نزدیک‌ترین آدم‌های زنده‌گی‌اش، مجبور می‌شود خانه و مرکز قدرتش را در میان اشک ریختن عروس‌های قبلی‌اش ترک بکند تا دوباره، در سری سوم، همانطور که وعده داده به سراغ پسرش بیاید و او را بدبخت بکند و قدرت را دست بگیرد. به این ترتیب، سریالی که به عنوانی اثری عامه‌پسند و خانواده‌گی آغاز شده بود، در ادامه و با کسب محبوبیت مردمی، ناگهان تبدیل به داستانی شد سرشار از نماد و کنایه و طعنه به کسانی که تازه وارد قدرت شده‌اند و با این‌که ریموت کنترل درِ خانه‌ی حشمت فردوس در دست‌شان است اما هنوز کار کردن با آن را بلد نیستند.

فیلمفارسی که زمانی حیاتش متصل به گیشه و جیب مردم بود، با غارت تمام جذابیت‌هایتش نظیر کافه و رقص و سکس، برای ادامه زیستش ناچار شد که با مضامین حکومتی پیوند بخورد و برای همین در روزهای ابتدایی انقلاب بیک‌ایمانوردی یکه‌بزن و دلخوش، فعال انقلاب شده بود و یا در برجسته‌ترین و پرفروش‌ترین فیلم‌ آن دوران، تاراج، سعید مطلبی و ایرج قادری، قهرمان فیلم‌شان را فرستادند به مصاف حکومت‌گران سابق که کار قاچاق هم انجام می‌دادند تا داستان هزارباره گفته شده و امتحان پس داده، مبارزه معتادان و قاچاقچیان، در فصلی دیگر تبدیل به مبارزه مردم مظلوم و حکومت ظالم قبلی بشود. ستایش هم در حقیقت ادامه آن نگاه و آن حیات است. حیاتی به هر قیمت که می‌تواند در میانه‌ راه سریال خانواده‌گی را تبدیل کند به پروژه‌ای سیاسی برای توضیح و تشریح حق ولایت و کوتوله‌های به قدرت رسیده که خیلی زود سقوط خواهند کرد. و این از توانایی ویژه‌ی متخصصان فیلمفارسی می‌آید که می‌توانند دهه شصت را تبدیل به دورانی مملو از مهربانی و ایثار بکنند. حتی اگر آن دوره، دوره انزوای خودشان باشد و ممنوعیت و دوری از حرفه.