تاکنون بارها لیست فیلم های برتر تاریخ سینما منتشر شده است. به واقع کدام فیلم بهترین است: “محله چینی ها” یا “دیوانه از قفس پرید”؟ “جادوگر شهر اوز” یا “آواز در باران”؟ نظر هر کس دراین رابطه متفاوت است، ولی جیل کین و جیم پیازا، از منتقدان برجسته هنر هفتم، لیستی از ۱۰۱ فیلم برتر تاریخ سینما را تهیه کرده اند. این فهرست در سال ۲۰۰۸ منتشر شد و اکنون نیز مورد بازبینی قرار گرفته است. پیشتر ده فیلم از این لیست را مرور کرده بودیم، در این شماره ی هنر روز پنج فیلم دیگر از این فهرست برگزیده را مرور می کنیم…
۴۰- دنباله رو [محصول ۱۹۷۰، ایتالیا، فرانسه، آلمان غربی]
فیلم “دنباله رو” به کارگردانی “برناردو برتولوچی“، فیلمی سیاسی برگرفته از رمان “دنباله رو” نوشته “آلبرتو موراویا“، نویسنده ایتالیایی است.
بازیگران: “ژان لویی ترنتینیان” در نقش مارچلو کلریچی؛ “استفانیا ساندرلی” در نقش جولیا.
داستان فیلم: سال ۱۹۳۸ رم- مارچلو کلریچی یک ایتالیایی ترسو و سست عنصر است. او که به تازگی وارد دستگاه موسولینی شده با زنی زیبا آشنا می شود که روز به روز او را بیشتر مجاب به دنباله روی می کند. او برای ماه عسل به پاریس می رود و در آنجا مأموریتی تازه ازسوی مافوق اش برای او تعیین می شود: به قتل رساندن یکی از فعالان ضد فاشیست که در گذشته استاد او بوده.
این فیلم که یکی از شاهکاری های برتولوچی درباره جنسیت و سیاست محسوب می شود، به تحلیل ذهنیت فاشیسم و انگیزه های جنسی می پردازد. برتولوچی در این فیلم از دکور سال های ۱۹۳۰ استفاده می کند که با ذهنیت فاشیسم عجین شده: سالن های پذیرایی طبقات متوسط و اتاق های بزرگی که نخبگان بر سر قدرت برای گردهمایی از آنها استفاده می کردند.
برتولوچی به این دلیل که “ژان لوک گدار“، فیلمساز فرانسوی، یکی از شخصیت های مورد علاقه اش بود، در صحنه ای از فیلم که کلریچی به استاد خود تلفن می زند، از جمله ابتدایی فیلم “سرباز کوچک” ساخته گدار استفاده کرده: “زمان برای فکر کردن تمام شد. اکنون وقت عمل است.”
کین و پیازا درباره این فیلم می نویسند: “برتولوچی با بکارگیری زوایای نامتعارف دوربین، نورپردازی زیبا، الگوهای جذاب و رنگ های گرم، به خوبی توانسته ابعاد شخصیتی فردی سست عنصر را به نمایش گذارد.”
از دیگر فیلم های مهم برناردو برتولوچی می توان به “آخرین تانگو در پاریس” [سال ۱۹۷۲]، “هزار و نهصد” [سال ۱۹۷۶]، “آخرین امپراطور” [سال ۱۹۸۷] و “خیالباف ها” [سال ۲۰۰۳] اشاره کرد.
برتولوچی خود تأکید دارد که این فیلم به عنوان یک فیلم فرانسوی شناخته شود، ولی جالب این است که این شاهکار سینمایی را به سختی می توان در فرانسه یافت و آنطور که باید، به آن بها داده نشده است.
۳۹- بلید رانر [محصول ۱۹۸۲ آمریکا]
فیلم “بلید رانر” به کارگردانی “ریدلی اسکات” فیلمی است علمی تخیلی برگرفته از رمان “آیا آدم مصنوعی ها خواب گوسفند برقی می بینند؟” نوشته “فیلیپ کیندرد دیک”.
بازیگران: “هریسون فورد” در نقش ریک دکارد؛ “شان یانگ” در نقش راشل؛ “راتجر هاور” در نقش روی بتی.
داستان فیلم: لوس آنجلس سال ۲۰۱۹ – دکارد مأمور بازنشسته مأموریت می یابد تا چهار انسان شبیه سازی شده با ژن مصنوعی موسوم به “رپلیکنت” [Replicant] را بیابد. آنها که درواقع برای مأموریت های فضایی ساخته شده اند به زمین بازگشته اند و در شرکتی که سازنده شان بوده نفوذ کرده اند. عمر آنها ۴ سال است، ولی برخی نمی خواهند بمیرند.
دکور فیلم در فضایی سیاه می گذرد: آسمانخراش، چراغ های نئون، ترافیک های سنگین و هوای بارانی و آلوده. شهری که نور آفتاب به سختی در آن نفوذ می کند و باران یک لحظه هم قطع نمی شود که از این حیث با جهان آرام و آفتابی فیلیپ کیندردیک هیچ سنخیتی ندارد. شهری که در این فیلم به نمایش گذاشته شده، خود به تنهایی یک عامل مهم در روند فیلم محسوب می شود؛ فضایی سنگین و نوستالژیک.
این فیلم تاکنون در ۷ نسخه ارائه شده که مهم ترین آنها به نام “نسخه کارگردان” به سال ۱۹۹۲ بازمی گردد. این نسخه نزدیک ترین نسخه به سبک و سیاق ریدلی اسکات است، چرا که شرکت برادران وارنرز در یکی از آنها بدون اطلاع کارگردان دست به تغییراتی زده بود. آخرین نسخه این فیلم به نام “نسخه نهایی” که به واقع چندان هم نیازی به ساخت آن نبود، به سال ۲۰۰۷ بازمی گردد.
این فیلم سنگ بنای فیلم های علمی-تخیلی مدرن محسوب می شود. شخصیت هریسون فورد در این فیلم کاملاً متفاوت با شخصیت های دیگری است که باعث شهرت او شده. دکارد در تعقیب “رپلیکنت”ها به تدریج درمی یابد که آنها از خود او بیشتر خصوصیات انسان گونه دارند. درواقع نبرد رپلیکنت ها از روی تنفر نیست، بلکه برای زنده ماندن و آزاد بودن است. در این میان دکارد برخلاف دستورات، از راشل که او نیز رپلیکنت است حمایت می کند. رپلیکنت زمانی به انسان تبدیل می شود که مرگ را نزدیک می بیند. درست به مانند روبات هال ۹۰۰۰ در فیلم “۲۰۰۱: اودیسه فضایی” که وقتی دیو می خواهد سیم او را بکشد، خطاب به دیو می گوید: “دیو، من می ترسم!” ریدلی اسکات در مورد دکارد اذعان می دارد که او نیز در حقیقت یک انسان شبیه سازی شده است. و هریسون فورد در کمال تعجب می گوید که در زمان فیلمبرداری هیچ اشاره ای به روبات بودن دکارد نشده بود.
“می اندیشم، پس هستم.” جمله ای از رنه دکارت، فیلسوف فرانسوی. نام دکارد به عنوان شخصیت اصلی فیلم نیز اشاره ای به نام این فیلسوف مشهور است، چرا که رپلیکنت ها نیز به واقعیت “فکر می کنم، پس هستم” پی برده اند. و همین دلیلی برای اصرار آنها به ادامه زندگی است.
جلوه های ویژه این فیلم توسط داگلاس ترامبال انجام شده که در کارنامه هنری اش فیلم هایی مانند “۲۰۰۱: اودیسه فضایی” و “برخورد نزدیک از نوع سوم” به چشم می خورد.
موسیقی این فیلم ساخته ونجلیس، آهنگساز مشهور یونانی است که بیشتر در زمینه آهنگ های الکترونیکی شهرت دارد. او در سال ۱۹۸۱، در پنجاه و چهارمین مراسم اسکار، بخاطر موسیقی زیبای فیلم “ارابه های آتش” برنده جایزه اسکار بهترین موسیقی فیلم شد. این موسیقی اکثراً در برنامه های ورزشی، ازجمله در ایران، مورد استفاده قرار می گیرد. او موسیقی های مشهور و به یاد ماندنی بسیاری دارد که از آن جمله می توان به فیلم “۱۴۹۲: فتح بهشت“، قطعه “آلفا” از آلبوم “آلبدو ۳۹/۰“، و قطعه “ساعت ۱۲” از آلبوم “بهشت و جهنم” اشاره کرد.
در مدت فیلمبرداری این فیلم، عوامل پشت صحنه چندان از رفتار کارگردان راضی نبودند و معتقد بودند او بسیار سرد و بداخلاق است. ریدلی اسکات سازنده فیلم های بسیار موفقی است که از آن جمله می توان به “بیگانه” [سال ۱۹۷۹]، “باران سیاه” [سال ۱۹۸۹]، “گلادیاتور” [سال ۲۰۰۰]، “گانگستر آمریکایی” [سال ۲۰۰۷]، و “مجموعه دروغ ها” [سال ۲۰۰۸] با بازی گلشیفته فراهانی اشاره کرد. او برادر بزرگ “تونی اسکات“، کارگردان فیلم هایی چون “تاپ گان” [سال ۱۹۸۶]، “دشمن کشور” [سال ۱۹۹۸]، “مردی در آتش” [سال ۲۰۰۴] و “دژاوو” [سال ۲۰۰۶] است.
علی رغم آنکه این فیلم در گیشه چندان موفق نبود، ولی با گذر زمان به فیلمی پیشتاز در این ژانر تبدیل شده که باعث ساخت فیلم های بسیاری از آثار فیلیپ کیندردیک گردید. از آن جمله می توان به فیلم های “یادآوری کامل” [سال ۱۹۹۰]، “گزارش اقلیت” [سال ۲۰۰۲]، “فیش حقوقی” [سال ۲۰۰۳] و “یک پوینده تاریک” [سال ۲۰۰۶] اشاره کرد.
۳۸- دکتر استرنج لاو [محصول ۱۹۶۴ انگلستان]
فیلم “دکتر استرنجلاو” به کارگردانی و تهیه کنندگی “استنلی کوبریک” تقریباً براساس رمان “هشدار سرخ” نوشته “پیتر جورج“، نویسنده بریتانیایی ساخته شده. “چطور یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و بمب را دوست داشته باشم” عنوان دیگر این فیلم است. دکتر استرنجلاو آخرین فیلم سیاه و سفید استنلی کوبریک است.
بازیگران: “پیتر سلرز” در ۳ نقش: سروان لیونل مندریک، رییس جمهور مرکین مافلی، دکتر استرنجلاو؛ “جرج سی اسکات” در نقش ژنرال باک ترگیدسون؛ “استرلینگ هایدن” در نقش ژنرال جک ریپر.
داستان فیلم: یک ژنرال دیوانه روندی را آغاز می کند که می تواند به هولوکاست اتمی منجر شود. اتاق جنگ پنتاگون متشکل از رجال سیاسی و ژنرال ها تلاش می کنند تا این روند را متوقف سازند.
استنلی کوبریک با ساخت این فیلم، کارآمدی رجال سیاسی تمامی جناح ها را زیر سؤال برده و به عقده های نظامی-صنعتی که در بستر روابط بین المللی جا خوش کرده اند اشاره می کند.
اکران فیلم برای تاریخ ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ پیش بینی شده بود، ولی در آن روز پرزیدنت جان اف کندی ترور شد. دست اندرکاران مجبور شدند اکران فیلم را به اوایل سال بعد موکول کنند. در زمان اکران، روابط میان ایالات متحده و شوروی قدری آرام شده بود و به همین دلیل این فیلم شرایط را چندان تشدید نکرد.
پیتر سلرز به تنهایی سه نقش در این فیلم برعهده دارد و قرار بود یک نقش چهارم نیز به عنوان خلبان بمب افکن ب-۵۲ به او محول شود، ولی یک آسیب دیدگی در ناحیه قوزک پا او را از بازی در این نقش که حرکات فیزیکی قابل توجهی داشت منع کرد. کوبریک در پاسخ به این سؤال که چرا ۳ نقش به پیتر سلرز محول کرده گفته بود که “تنها پیتر سلرز می توانست از عهده این نقش های کمدی برآید”. پیتر سلرز یک سال قبل از آن نیز در فیلم “لولیتا” ساخته کوبریک به ایفای نقش پرداخته بود. کوبریک در زمان کارگردانی کاملاً جدی عمل می کرد، ولی در زمان فیلمبرداری این فیلم اکثر اوقات به دلیل بازی مضحک پیتر سلرز به خنده می افتاد، به طوری که اشک از چشمانش سرازیر می شد.
گفته می شد که جرج سی اسکات بازیگر سختی است و نمی توان به خوبی از او بازی گرفت. ولی کوبریک با توجه به علاقه اسکات به شطرنج که خود را نیز به اشتباه شطرنج باز ماهری می دانست، یک صفحه شطرنج در پشت صحنه نصب کرد تا با اسکات بازی کند. کوبریک که شطرنج باز خوبی بود، در یک بازی اسکات را در چند حرکت کیش و مات کرد و بدین ترتیب باعث احترام اسکات نسبت به خود شد. بسیاری از منتقدان بازی جرج سی اسکات در این فیلم را بهترین بازی او می دانند.
سالن عملیات زیرزمینی کاخ سفید که در این فیلم در زیر ضلع شرقی کاخ سفید نشان داده می شود یک دیدگاه کاملاً شخصی از کوبریک است. زمانی که رونالد ریگان در سال ۱۹۸۰ به ریاست جمهوری رسید، پرسیده بود که سالن عملیات کجاست؟ سپس به رییس جمهور جدید توضیح داده شد که این صرفاً تصور استنلی کوبریک بوده و چنین سالنی وجود ندارد.
سرود مشهور “جانی به وطن بازمی گردد” که در زمان جنگ داخلی آمریکا ساخته شده بود، در زمان پرواز بمب افکن ها به شیوه های مختلف نواخته می شود.
این فیلم در زمانی ساخته شد که بحران موشکی کوبا هنوز در اذهان عمومی تازگی داشت، جنگ سرد به نقطه اوج خود رسیده بود و بمب هیدروژنی پدیده ای نسبتاً جدید بود. درواقع کوبریک فیلمی را ساخت که به خوبی نشان می داد در صورتی که شخصی به اشتباه دکمه را بفشارد، چه اتفاقی خواهد افتاد. او همه اینها را در قالبی طنزگونه به تصویر کشید.
نقش دکتر استرنجلاو با بازی حیرت انگیز پیتر سلرز و لهجه خارجی برگرفته از چندین شخصیت است که از آن جمله می توان به “ورنر فون براون“، دانشمند آلمانی و از پیشگامان موشک سازی، و “ادوارد تلر“، از بانیان فن آوری هسته ای و پدر بمب هیدروژنی اشاره کرد. پیتر سلرز برای بازی در این فیلم یک میلیون دلار، معادل ۵۵ درصد بودجه کل فیلم را دریافت کرد. او اکثر دیالوگ های این فیلم را فی البداهه گفته است.
اولین موضوعی که توجه بیننده را در فیلم جلب می کند، شجاعت کوبریک است که چطور در بحبوحه جنگ سرد جرأت کرده چنین فیلمی بسازد. او در این فیلم همه چیز و همه کس را به سخره می گیرد و طنزی خلق می کند که هر بیننده ای با هر سلیقه ای سهم خود را از آن دریافت می دارد. درحالی که دیگر کارگردانان آمریکایی تلاش می کردند دشمن روس را عقب برانند، کوبریک نشان می دهد که پارانویای آمریکایی ها می تواند به تنهایی آغازگر جنگ هسته ای باشد. کوبریک برای ساخت این فیلم در حدود ۵۰ کتاب با موضوع جنگ اتمی مطالعه کرده بود.
در صحنه پایانی نسخه اول فیلم زمانی که مقامات روسی و آمریکایی به سمت یکدیگر کیک پرتاب می کنند، یکی از کیک ها به رییس جمهور برخورد می کند و او بر زمین می افتد. ژنرال ترگیدسون فریاد می زند: “رییس جمهور جوان ما در ابتدای دوران ریاست اش مورد حمله قرار گرفت.” بی شک این صحنه به دلیل ترور کندی می بایست حذف می شد.
کین و پیازا در نقد خود می نویسند: “سوء استفاده از قدرت هیچ گاه تا این حد مضحک و تأمل برانگیز نبوده است.”
این فیلم به مدیریت دوبلاژ “احمد رسول زاده” و به گویندگی “منوچهر اسماعیلی” در هر سه نقش دکتر استرنجلاو، رییس جمهور مافلی و سروان مندریک (پیتر سلرز)، “ناصر نظامی” در نقش ژنرال ریپر (استرلینگ هایدن) و “صادق ماهرو” در نقش ژنرال باک ترگیدسون (جرج سی اسکات) دوبله شد. از دیگر گویندگان می توان به “شهروز ملک آرایی” و “پرویز ربیعی” اشاره کرد. لحن گفتار و لهجه دکتر استرنجلاو در نسخه انگلیسی به زیبایی توسط منوچهر اسماعیلی به بیننده منتقل می شود.
۳۷- ملکه آفریقا [محصول ۱۹۵۱، آمریکا، انگلستان]
فیلم “ملکه آفریقا” به کارگردانی “جان هیوستون” در سال ۱۹۵۱ در بیست و چهارمین مراسم اسکار نامزد دریافت چهار جایزه اسکار شد که در نهایت توانست جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد را برای “هامفری بوگارت” به ارمغان آورد. این تنها جایزه اسکار هامفری بوگارت در طول دوره بازیگری اش بود.
بازیگران: “هامفری بوگارت” در نقش چارلی آلنات؛ “کاترین هپبورن” در نقش رز سایر.
داستان فیلم: جنگ جهانی اول، آفریقا – کاپیتانی دارای یک کشتی کوچک به نام “ملکه آفریقا” تصمیم می گیرد با استفاده از آن به یک کشتی دشمن که رودخانه را بسته است حمله کند.
تمامی صحنه هایی که بوگارت و هپبورن در آب هستند، در استودیویی در انگلستان ضبط شده است. اکثر صحنه ها در آفریقای مرکزی برداشته شده که همین مسأله مشکلات فراوانی برای عوامل فیلم ایجاد کرده بود، ولی نتیجه کار درنهایت بسیار موفق بود.
بوگارت و جان هیوستون برای مبارزه با بیماری مالاریا و اسهال خونی، مقادیر زیادی ویسکی می نوشیدند. کاترین هپبورن نیز برای اعتراض به آنها صرفاً آب می نوشید و همین مسأله باعث شد تا او در این سفر به اسهال خونی دچار شود. جک کاردیف، فیلمبردار، دراین خصوص گفته بود: “به دلیل اینکه هپبورن مدام استفراغ می کرد، یک سطل پشت صحنه گذاشته بودیم.” در طول مدت فیلمبرداری اکثر عوامل اغلب بیمار بودند و بعلاوه خطر حیوانات وحشی و مارهای سمی نیز همواره وجود داشت. بوگارت و هیوستون تنها کسانی بودند که در طول مدت فیلمبرداری بیمار نشدند. بوگارت در این زمینه گفت: “من فقط لوبیای پخته، کنسرو مارچوبه و ویسکی می خوردم. هر موقع که یک پشه من یا هیوستون را نیش می زد، همان دم می مرد و به زمین می افتاد.”
زالوهایی که روی بدن هامفری بوگارت دیده می شود، تماماً پلاستیکی بودند.
اتحادیه فیلم برلین خواستار آن شد که این فیلم به دلیل داشتن مواضع “ضدآلمانی” از جشنواره فیلم برلین خارج شود.
لورن باکال، بازیگر آمریکایی و همسر هامفری بوگارت، به همراه گروه به آفریقا رفته بود. او در غذا پختن و دیگر امور مربوط به کمپ عوامل فیلم کمک می کرد. حضور لورن باکال در آفریقا باب آشنایی و دوستی عمیق او را با کاترین هپبورن باز کرد. این اولین فیلم رنگی کاترین هپبورن بود. او بخاطر بازی در این فیلم نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شد. او تاکنون توانسته چهار بار جایزه اسکار را به دست آورد.
صحنه های فیلم اکثراً روی یک کشتی که صرفاً برای این فیلم ساخته شده بود می گذرد. ولی این قایق به اندازه کافی بزرگ نبود تا عوامل را در خود جای دهد. به همین دلیل یک کرجی نیز ساخته شد تا عوامل را منتقل کند و صحنه های کلوزآپ بوگارت و هپبورن بهتر برداشته شود. قایق “ملکه آفریقا” در طی فیلمبرداری دو بار به آب فرو رفت. لوران باکال در این خصوص گفته بود: “به محلی ها گفته بودیم مواظب قایق باشند و نگاهشان را از آن برندارند. آنها هم زمانی که قایق درحال غرق شدن بود، تماشایش کردند و نگاه شان را از آن برنداشتند.”
این فیلم به مدیریت دوبلاژ “ابوالقاسم رضایی” و به گویندگی “منوچهر زمانی” در نقش چارلی آلنات (هامفری بوگارت) و “مهین بزرگی” در نقش رز سایر (کاترین هپبورن) دوبله شده است.
۳۶- بهترین روزهای زندگی ما [محصول ۱۹۴۶ آمریکا]
فیلم “بهترین روزهای زندگی ما” به کارگردانی “ویلیام وایلر” توانست در نوزدهمین مراسم اسکار در سال ۱۹۴۷، نامزد ۹ جایزه اسکار شود که درنهایت ۸ جایزه اسکار را از آن خود کرد.
بازیگران: “فردریک مارچ” در نقش ال استیفنسون؛ “میرنا لوی” در نقش میلی استیفنسون؛ “دانا اندروز” در نقش فرد دری؛ “ترزا رایت” در نقش پگی استیفنسون؛ “ویرجینیا مایو” در نقش ماریا دری؛ “هارولد راسل” در نقش هومر پریش.
داستان فیلم: سه سرباز آمریکایی در جنگ جهانی دوم بی صبرانه به وطن خود بازمی گردند. آنها در این نگرانی بسر می برند که آیا پس از سال ها می توانند مجدداً زندگی عادی خود را ازسرگیرند.
جوایز اسکار این فیلم عبارتند از: بهترین فیلم، بهترین کارگردانی [دومین جایزه ویلیام وایلر]، بهترین بازیگر نقش اول مرد [دومین جایزه اسکار فردریک مارچ]، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد [برای هارولد راسل؛ او بخاطر بازی در این فیلم یک جایزه اسکار افتخاری نیز دریافت کرد]، بهترین فیلمنامه اقتباسی، بهترین موسیقی فیلم، و بهترین تدوین فیلم.
هارولد راسل علی رغم اینکه یک بازیگر حرفه ای نبود، ولی دو جایزه اسکار برای بازی در این فیلم دریافت کرد که از این حیث تنها فردی است که برای بازی در یک فیلم دو جایزه اسکار دریافت کرده. او که در خلال جنگ دوم جهانی چترباز بود، در سال ۱۹۴۴ درحالی که طریقه خنثی کردن یک بمب را آموزش می داد، دو دست خود را به دلیل انفجار چاشنی بمب ازدست داد. به جای دو دست برای او دو چنگک نصب کردند.
این فیلم پس از “بر باد رفته” که ۷ سال قبل از آن اکران شده بود، توانست به فروش بسیار موفقی دست پیدا کند.
میرنا لوی که در آن زمان موفق ترین ستاره زن سینما شناخته می شد، بیشترین دستمزد را در میان بازیگران این فیلم دریافت کرد. این اولین همکاری او با ویلیام وایلر بود.
از دیگر فیلم های مهم ویلیام وایلر می توان به “وارثه” [سال ۱۹۴۹]، “تعطیلات در رم” [سال ۱۹۵۳] و “بن هور” [سال ۱۹۵۹] اشاره کرد. او در طول دوره حرفه ای خود ۳ بار جایزه اسکار بهترین کارگردان را بخاطر فیلم های “خانم مینی ور” [سال ۱۹۴۲]، “بهترین روزهای زندگی ما” [سال ۱۹۴۶]، و “بن هور” [سال ۱۹۵۹] از آن خود کرد.
کین و پیازا درخصوص این فیلم می نویسند: “آنچه ساخته ویلیام وایلر را به یک اثر خوب تبدیل کرده، واقع گرایی این فیلم در مورد دردسرهای بازگشت سربازان جنگ است که با فضایی پرصراحت عجین گشته.”
این فیلم به گویندگی “اکبر منانی” در نقش ال استیفنسون (فردریک مارچ)، زنده یاد “نیکو خردمند” در نقش میلی استیفنسون (میرنا لوی)، “ناصر نظامی” در نقش فرد دری (دانا اندروز)، “مینو غزنوی” در نقش پگی استیفنسون (ترزا رایت)، زنده یاد “تاجی احمدی” در نقش ماریا دری (ویرجینیا مایو) و “غلامعلی افشاریه” در نقش هومر پریش (هارولد راسل) دوبله شد. از دیگر گویندگان این فیلم می توان به “منصوره کاتبی”، “مهین بزرگی”، “نادره سالارپور”، “صادق ماهرو”، “مرتضی احمدی”، “آرشاک قوکاسیان”، و “حمید منوچهری” اشاره کرد.
۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما از نظر منتقدان (قسمت اول)
۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما از نظر منتقدان (قسمت دوم)
۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما از نظر منتقدان (قسمت چهارم)
۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما از نظر منتقدان (قسمت پنجم)
۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما از نظر منتقدان (قسمت ششم)