در مراسم بزرگداشت بیست و دوم بهمن، ای کاش این معنی اثبات شود که جنبشی که رهروانش و حتا قربانیانش، دانشجویان، نویسندگان و روزنامه نگاران هستند، مادران صلح و فعالان جنبش ضد اعدام، رزمندگانش هستند، چنین جنبش بی سابقه و یگانه ای، زبان و ادبیات خود را دارد و باید این زبان را تعلیم بدهد و در این ملک ترویج کند.
مراسمی که در پیش است، یادمان انقلاب بهمن است. انقلابی که “مرگ بر شاه” به سرعت شعار محوری اش شد و همه تلاش و توجه و همه آن نیروی رشک برانگیز را، نه مصروف اعاده بخشهایی ازحقوق پامال شده مردم، که هزینه تعویض نظام کرد. با مرگ بر شاه میخواست آزادی بگیرد زیرا شاه مستبد بود، با مرگ بر شاه استقلال بگیرد، زیرا شاه وابسته بود، با مرگ بر شاه جمهوری می خواست، زیرا که بگمانش همه این مشکلات زاییده شاه و شاهنشاهی بود.
به سرعت ثابت شد که چنین نبوده است. استبداد، ریشه در فرهنگ ما و بسیاری جوامع و ملل دیگر داشته و دارد؛ نظام سیاسی شان هر چه می خواهد گو باش. وابستگی، از نشانه ها و فقط یکی از نشانه های عقب ماندگی فرهنگی، اقتصادی و سیاسی است با هر مدلی از حکومت.
از آن گذشته، به راستی چه باعث می شد که مردم ما به خیابان ها بریزند و با آن قدرت شعار استقلال، آزادی و جمهوری ( اسلامی) سربدهند؟
آیا به واقع عدم استقلال سیاسی کشور، مثلاً دخالت های آمریکا در سیاستگذاری ها مردم را چنان به تنگ آورده بود؟! آن آزادی هایی که عموم مردم برایش به خیابانها آمده شعار می دادند، کدام بود؟ آنها هم مثل طرح کنندگان این شعارها در صدد رفع محدودیت و فشاری بودند که بر روزنامه و کتاب و خواننده و نویسنده اش می آمد؟ توده ای که در خیابان این شعارها را می داد، خواسته ملموس خود را بیان نمی کرد. آن شعارها هم در جامعه ما نیرو داشت ولی نه آن توده ای که آن روز آنها را فریاد می کرد. و البته که روشنفکران ایران زیر فشارهای فرهنگی و سیاسی تا شده بودند زیرا که اصلی ترین مفهوم زندگی شان را از آنها دریغ می کردند. اما انقلاب مردمی بهمن را نمی توانست این عوامل به وجود آورده باشد، به همین علت هم این بخش از نیروها نتوانستند راهبرش باشند بلکه شرکای مرحله ای آنان که تعبیرشان از استقلال و آزادی و جمهوری از ایشان متفاوت بود و ذهن شان به ذهن توده نزدیکتر…
همین حکایت است که امروز از جوانی که آن انقلاب را شاهد نبوده تا پیری که آن را مرتکب شده، این جمله مشهورتر از کفر ابلیس بیان می کنند که: مردم انقلابی فقط می دانسته اند که چه نمی خواهند و نمی دانسته که چه چیز را…
آری! این بهترین بیان از اراده و آگاهی جمعی جامعه ما در زمان انقلاب بهمن است.اما بیانی تصویری از لحظه و شکل بروز آن اراده ملی که به صحنه مبارزه سیاسی درآمد و همه به مدد سطح نازل آگاهی اجتماعی و عدم ارتباط روشنفکران با زندگی واقعی جامعه.
زیرا اینگونه نبود که مردم خواهان تحول و انقلاب نیازی نداشتند یا حتی آن نیازها را نمی شناختند. مثلاً مردمان جنوب شهر تهران ـ آنجا که من زندگی می کردم و جاهای دیگر هم لابد ـ به درستی می دانستند که از کدام بابت ها در رنجند. گرانی روزافزون هزینه زندگی، تخریب روزانه و بی وقفه محیط زندگی شان که در آن یک باران چند ساعته ارتباط بین خانه و مدرسه را قطع می کرد، بی توجهی کامل دولت و دستگاههای اجرایی به محیط زندگی آنان از بهداشت و درمان و آبادانی مشکلات ملموس آنان بود. مشکلاتی که نمی دانستند درکجا و از کدام راه باید طرح شان کنند. راهی که مبارزان سیاسی آنروز نشان می دادند جز به گذشتن از جان، رهرویی نمی خواست و مبارزین نیز که خود را فدیه گشودن آن راه کرده بودند، در پی تماس گرفتن با مسائل و مشکلات عینی مردم، به ویژه به معنای یافتن راه برای طرح شان نبودند، زیرا که حل همه شان را در سرنگونی حکومت جاری و برپایی حکومت بعدی که به اداره خودشان می دیدند، می دانستند همه دردها یکسره درمان خواهند شد. سیاسیون سن وسالدار تر هم که فقط از فساد دستگاه اداری تبری می جستند و مجلس را وانهاده بودند تا هر روز فرمایشی تر شود و زندان رفتن را برای نوشتن مقاله ای در روزنامه یا ایراد سخنی در جایی کاری بی ثمر…
قصدم از تکرار برخی مسائل که هر از دوره ای تکرار می شود اینبار این است که بگویم رمز پویایی این جنبش سبزی که جهان را معطوف خود کرده است، در:
یک: حرکت مردم از خواسته های واقعی خود بود و تلاش روشنی که برای آن انجام داده بودند. شعار صمیمانه “رأی من کو” که تبلیغ هیچ حزب و ایده و حکومتی نبود، بیانگر آن بود که این جنبش بر بستر زندگی واقعی مردم آفریده شده و توجه انسان قرن بیست و یکم را به پایمال شدن ابتدایی ترین حقوق دموکراتیک خود طلب می کند.
دوم اینکه، در صحنه پرتلاطم و خشونت زده ای چون خاورمیانه که مبارزات سیاسی می توانند به سرعت به خون و خشونت بگروند، جنبش سبز مردم ایران بر صلح و مسالمت به هر قیمت صحه گذاشته و پیام سبزش حتی در سکوت جهان را به تحسین واداشته است. و این همان ارزشی است که جهان امروز آن را کم آورده است و برایش می کوشدتا به آنجا که پیامش را به قدرتمند ترین سیاستمداران جهان رساند و شگفتی انتخابات سال 2008 میلادی را موجب شد.وگرنه! جهان پر است از مبارزات مردم مستأصل با حاکمان زورگو و بی منطق که هر شب و روز بلندگوها و دوربین ها آنها را نشان می دهند و فریاد می زنند و انگار که گوش و چشم جهان پر شده است از این فریادهای خشم و تضرع و آن تصویرهای جنایت و انتقام.
تظاهرات خیابانی در مقابله با پلیس و نظامیان صحنه های ناآشنایی برای مردم جهان نیست. اما جنبش سبز مردم ایران در همان دوره نوزادی خود توجه شعر و ادبیات و هنر را در جهان بخود جلب کرد. این جنبش متفاوت در آراستگی خود به صلح و آشتی و دوری از خشونت در تمام نمادهایش، از پندار و گفتار تا کردار می تواند توجه و حمایت جهانی را با خود داشته باشد و مانند دیگر لحظه های ناب تاریخ ایران، همچون مشروطیت وهمچون نهضت ملی شدن نفت، سرمشق و رهنمودی تازه در مبارزات مردم گرفتار منطقه ما و جهان به جا بگذارد.
بیست و دوم بهمن اگر سخت، اگر آسان، برگزار می شود و نتیجه هر چه باشد نه پایان مبارزه دموکراسی خواهی مردم ایران و نه پایان فشارها و حق کشی های اقتدارگرایان در حکومت خواهد بود. برای هیچ کدام از دو سوی مبارزه پایان نیست و بازنده واقعی آن است که بخواهد در روزی یا قراری مشخص، مبارزه ای را که مضمونش حقوق و آزادی های مردم است آنهم در جامعه چون این که ما داریم به پایان ببرد.
جنبش سبز امروز توان و ابزار براندازی حاکمیت را ندارد و اگر هم می داشت از آن نه دموکراسی را بدست می آورد و نه عدالت را. این جنبش چون هر جنبشی نمودار اندیشه و مطالبات اجتماعی است، اما فاقد سازمان منظم و منسجمی است که از قدرتی به وسعت بدنه این جنبش برخوردار باشد و دارای توان اداره حکومت. و نیز مبارزه ای که مضمونش حقوق بشر و قدرتش در فرهنگ و آگاهی جمعی است در تداوم و طولانی تر شدن خود راه روشن تر و بی بازگشت تری را برای نسل های آینده، فرزندان نسلی که امروز مبارزه می کند می گشاید. فراموش نمی کنیم که پنجاه سال بعد از کشف حجاب اجباری میلیونها زن ایرانی با شوق حجاب بر سر گذاشتند ـ گیرم که بسیاری شان نادم هم شدند، مسئله بروز عاملی است که نه به مدد اندیشه که با اجبار مغلوب شده است.
با عطف به همه اینها، نا توانی جنبش سبز برای براندازی و به زعم من عدم تمایل آن به تدارک چنین خطای آزموده ای، با عطف به مضمون و محتوی جنبش سبز که با خشونت همسازی ندارد، با توجه به نیاز جنبش به زمان ودر نتیجه تعمیق بیشتر، شعار “مرگ بر استبداد”، “مرگ بر ولایت فقیه” و هر مرگ خواهی دیگری، ضرورت و موقعیت ِ طرح در راهپیمایی بیست و دوم بهمن را ندارند و در صورت بروز، گذشته از تحصیل ِآسان مجوز خشونت برای اقتدارگرایان، اولین حاصلش خلع جنبش سبز از جایگاه یگانه و کم نظیرش و کاستن طیفی از حمایت های داخلی و خارجی از آن است و بگو کاستن از توان جنبش دموکراسی خواهی.
روزی که اصطلاح “جنبش مطالبه محور” وارد ادبیات سیاسی ما شد رمز مبارزه سیاسی مدنی پیدا شد. ما باید بتوانیم این رمز را بگشاییم. ما مطالبات مان را دنبال می کنیم و تحقق آنها را می خواهیم. بر سر تحقق آنها، شرافتمندانه است که با هر حکومتی که می تواند آنها را تضمین کند توافق کنیم. این حقیقت را نیز فراموش نمی کنیم که امروز و همیشه حکومت های مستبد تمایلی به سازش با مردم برای احقاق حقوق آنان ندارند و سرکوب خواسته های مردم ـ بر حسب شرایط فرهنگی و تاریخی هر جامعه ـ مطلوب آنهاست. اما و اتفاقاً! کشاندن آنان به صحنه این توافق و سازش ِناخواسته، به جای صحنه جنگ که قدرت و تمایل آنها در آنجاست، از دشواری هایی است که ما موظفیم از عهده آن بربیاییم؛ با شهامت اخلاقی بی مرزی که ما را در برخورد با مخالفت های دوستان مان به ویژه به هراس نیاندازد.