برای شبنم، با آن صدای بی آلایش

علیرضا فیروزی
علیرضا فیروزی

امروز نامه ای که   شبنم مددزاده از زندان اوین نوشته بود را خواندم، بعد از نمی دانم، زمانی که بخواهی روزها را محاسبه کنی می فهمی که چقدر گذشته است، از آخرین باری که صدایش را شنیدی، صدایی ساده و صمیمی. می خواهم نامه ای برایش بنویسم، می دانم که دل ها از هر دیوار و سیم خارداری رد می شوند، بر عکس بهار که از دیوارها و سیم های خاردار اوین هرگز رد نمی شوند.

سلام

بیش از 7 ماه است که در زندانی، فکر کردن به 7 ماه ندیدن غروب و باران، روحم را به لرزه می اندازد، نمی دانم آن بازجوها با چه قلبی توانسته اند هفت ماه طلوع و غروب را از تو بگیرند، شاید با همان استدلالی که 7 ماه است از میز و نیمک به مدرسه عشق فرستادندت.

در نامه ات نوشتی روی دیوارها هزارای عاشق نوشته بودند، یکی را خیلی دوست داشتم، اندکی صبر سحر نزدیک است، وقتی که قاضی این جمله را از ابتدای یکی از نوشته هایم در وبلاگ برداشته بود و با غضب فریاد کشید، با نظام مخالفی را به یاد  آوردم، آقای قاضی، آقای بازجو، آقای کارشناسی  که قرار است باز وبلاگم را بخوانی و این جملات را واکاوی کنی که من علیه “نظام مقدس” اقدامی کرده ام، این جا را با شما هستم، نه من نه هیچ یک از دوستانم نه علیه نظام کاری کرده ایم، نه قصد داریم کاری بکنیم، این ها تنها درد دل هایست که می گوییم، شاید به گوشتان برسد و تکانی بخورید. این را برای شبنم می نویسم، که سحرش همان آزادیش از بند و دیوارهای بلند است، برای شبنم که کلاس هایش را انفرادی برگزار می کند، که خودش شاگرد و دلش استاد است. برای شبنم که بی صبرانه منتظر دیدن طلوع خورشید و غروبش است.

شبنم، واقعیت دارد، گرچه شب تاریک است، اندکی صبر سحر نزدیک است. هر چقدر هم که دیوارها بلند باشند و هر چه دور آن را سیم خاردار بپوشانند، باز دل توست که بی هیچ وثیقه ای بیرون می آید، بیرون می آید و فریاد می زند، روحم را چه می کنید، ذهنم را چه می کنید، من از تمام دیوارهای شما رد می شوم، بی هیچ اجازه ای، بی هیچ وثیقه ای.

یاوه نیست، ذهن و دل هیچ کس را نمی توانند به بند کنند. نامه ات این را می گفت، فریاد می زد و شعر وار بر دل می نشست. می دانم که به زودی بر خواهی گشت، حتی اگر تمام دیوارها تا آسمان بلند شوند و تمام درها را ببند، بازمی آیی و زیر باران، ریزش برگ ها را می بینی و دلت از این همه خزان می گیرد.

بی صبرانه منتظر آزادیت هستیم، همه ی ما، و فراموش نکن، که هیچ گاه دیوارها باعث فراموش شدنت نمی شوند.

 

پی نوشت

دوستان بسیاری پشت دیوارها هستند و منتظر آزادیشان هستیم، عبدالله مومنی، احمد زیدآبادی، مجید دری.

منبع: http://alirezafiroozi.blogspot.com/2009/09/blog-post_27.html