سریال روز♦ تلویزیون

مهدی عبدالله زاده
مهدی عبدالله زاده

سریال دیدار روح میلیونها کودک و نوجوانی که بیننده این سریال هستند را نشانه رفته و مجموعه “ مرگ تدریجی یک رویا” ‏گفتمان روشنفکرستیزی حاکمان را تقدیس می کند، با انضای فریدون جیرانی بعنوان کارگردان.‏

didarb.jpg

سریال دیدار: مهدی عبداله زاده‏

‎ ‎روح کود ک رابکش‎ ‎

سید جواد هاشمی تنها بازیگر ایرانی است که در پس بیست سال حضور در سینما و تلویزیون، فقط یک نقش را بازی کرده است. ‏او مخلص ترین بسیجی سینما است که- از همان سال 1365 که با “پرواز در شب” رسول ملاقلی پور پا به دنیای بازیگری ‏گذاشت تا به امروز که سریال دیدار را روی آنتن دارد- همواره و با پشتکاری مثال زدنی رزمنده و حاجی بوده است. از تماشاگر ‏که بگذریم، خود او عجب صبر و طاقتی دارد که حوصله اش از بیست سال تکرار سر نرفته. تنها دلیلی که یک بازیگر بتواند ‏یک نقش را-یا به عبارت بهتر یک تیپ را- این همه سال بازی کند و نتواند در دنیای تکثر هنر به سمتی دیگر متمایل نشود آنست ‏که آن تیپ، ایده آل او باشد، عشق و ایمانش باشد و به تعبیری، خود آرمانی او باشد. که البته روشن است که برای او هم چنین ‏است. و صد البته در هیچکدام از تئوری های بازیگری، به این قبیل نقش آفرینی ها بازیگری نمی گویند.‏

او که از یک دهه پیش تجربه های نه چندان موفقی را در زمینه کارگردانی تئاتر و تلویزیون داشته، این بار با آخرین ساخته ‏تلویزیونی اش که سریالی است به نام “دیدار” اغراق آمیز تر از همیشه و بنیاد گرا تر و بسته تر از قبل ظاهر شده است. این ‏سریال را باید جمع بندی همه تفکرات مخلصانه او در هیات یک مانیفست شخصی به حساب آورد. چرا که او به جز ایفای نقش ‏اصلی، هم نویسنده فیلمنامه است هم کارگردان و هم تدوینگر، و علاوه بر همه این ها تهیه کننده این سریال هم هست. یعنی دو بر ‏و دو سر و دو زیر. یعنی هم توبره و هم آخور به اضافه دور چین و سالاد مفصل و دسر. ظاهرا مصداق عینی مخلص بودن و ‏در راه رضای حق کار کردن این است که تهیه کننده، به خودش دستمزد بدهد برای چهار پست اصلی و کلیدی. احتمالا اگر این ‏امکان وجود داشت که در آن واحد هم پشت دوربین باشد هم جلوی آن، در راه رضای خدا فیلمبرداری را هم خودش انجام می ‏داد.‏

البته پنج شغله بودن یک نفر در یک پروژه تلویزیونی با آنکه امری عجیب و نادر به نظر می رسد، مشکل اصلی این سریال ‏نیست. آنچه در پس این سریال به ظاهر مهربانانه وجود دارد، ایده هراسناکی است که قائل به دسته بندی آدم ها به بهترها و بدتر ‏ها و ارزشگذاری شهروندان در جامعه است. بد تر از آن، ارائه تصویری مقدس و فریب دهنده از مفهوم بسیج در این سریال ‏خدشه ای هولناک به واقعیت به شمار می آید. مسئول امور تربیتی مدرسه ای که بخش مهمی از داستان در آن رخ می دهد، یک ‏بسیجی به نام سعید است که سی دست لباس فرم تهیه کرده و قصد دارد تا سی نفر دانش آموز را که “لیاقت” پوشیدن این لباس ‏فرم را دارند دست چین کند. هرچند اشاره ای به اسم و ماهیت لباس نی شود، اما ناگفته پیداست که این فرم متعلق به شبه ‏نظامیان نیروی مقاومت بسیج است. دانش آموزان برگزیده که لیاقت پیدا کرده اند هم توسط مسئول امور تربیتی به کار های ‏فرهنگی و فوق برنامه از قبیل کاراته، دفاع شخصی و نبرد خیابانی! مشغول می شوند.‏

تیتراژ سریال دیدار با عبارت “سازمان بسیج دانش اموزی تقدیم می کند” آغاز می شود. در بخش دیگری از تیتراژ آغازین آمده ‏است که این سریال تقدیم به “روح 3600 دانش آموز شهید” می شود. اما واقعیت آنست که این مجموعه تلویزیونی، بیش از آن ‏که با روح دانش آموزان شهید کار داشته باشد، روح میلیونها کودک و نوجوانی که بیننده این سریال هستند را نشانه رفته است. ‏شور و اشتیاقی که حمید- شخصیت نوجوان قصه- به چفیه و لباس خون آلود دانش آموز شهید نشان می دهد، و خلق فضایی که ‏پر از ارزشگذاری کاذب درباره مفهوم بسیج است از همان اندیشه پلیدی سر بر آورده که در سالهای جنگ، باعث حضور ‏نوجوانان در جبهه ها و فریب آنان شد. این سریال نه تنها همه ی آن دیو صفتی ها و سیاست های غیر انسانی دوران جنگ را ‏توجیه می کند و به جنگ طلبی غیر اخلاقی آن دوران تقدس می بخشد، بلکه از همین الان سنگ بنایی را می گذارد برای شکل ‏گیری دوباره نیرویی که در شرایط بحرانی، قرار است امنیت داخلی را تضمین کند؛ نیرویی که آکثریت آنها نوجوانان کم تجربه ‏و بی اطلاع از امور جاری ایران اند که در برابر هیجانات جمعی و تحریکات سیاسی و مذهبی بسیار تاثیر پذیرند.‏

گناه برادر بسیجی معتقد ما و خیانتش در حق پیشمرگان آینده ولایت فقیه- که اکنون فقط دانش آموزانی ساده و معصوم اند-خیلی ‏بیش از آن است که با گناهانی چون زیاده خواهی حرفه ای و مالی قیاس شود. او وارد بازی خطرناکی شده و اثر او برای ‏همیشه به عنوان سندی انکار ناپذیر باقی خواهد ماند.‏


مرگ تدریجی یک رویا: رویا رضوانی

‎ ‎زن و اژدها هر دو در خاک به!‏‎ ‎

وقتی سریالی روی آنتن می رود، آنچه عملا اتفاق می افتد نقل داستانی در جمع خانواده ای دراین مملکت است که تلویزیونی در ‏خانه دارد. و اکنون تقریبا در هرخانه ای، حتی در دورافتاده ترین روستاهای ما، پنجره تلویزیون گشوده است.‏

آدمهای سریال از این پنجره وارد می شوند و داستان خود را از “جهان بیرون” برای جمع خانواده بازمیگویند. مردم چه ساده و ‏چه سخاوتمندانه آدمهای سریال را در جمع خود می پذیرند و اوقات فراغتشان را با آنها و داستانهایشان می گذرانند. و آنجا که ‏هیچ راه آسان و مهیای دیگری برای شناخت این”جهان بیگانه”، برای شناخت “دیگری” وجود ندارد، به نقل این آدمها اعتماد می ‏کنند. همانطورکه ما به کابوی های خوش چهره ای اعتماد می کردیم که “قهرمانانه” سرخپوستهای “وحشی خونخوار” را سوراخ ‏سوراخ می کردند و به ژنرالهای شجاع و پرجذبه ای که رو به دوربین می گفتند “تنها سرخپوست خوب سرخپوست مرده است!” ‏

می بینیم درمملکتی که “رسانه ملی” آن دولتی و منحصربه فرد است چه مخاطب وسیع و چه زمینه مهیا و بی معارضی در ‏اختیاردارد سازنده یک سریال تلویزیونی برای ساختن یا ویران کردن؛ برای آشتی دادن تضادهای فرهنگی فراوانی که در این ملک ‏با آن روبروییم، یا دامن زدن به آتش اختلافات؛ برای آشنا کردن و پیوند دادن اقشار و صاحبان عقاید گوناگون جامعه با هم، یا ‏فاصله انداختن و ایجاد دشمنی میان آنها.‏

هدف آقای جیرانی از ساختن سریال مرگ تدریجی یک رویا چیست؟ او درپی تحقق کدامیک از این ظرفیتهاست؟ از خود ایشان ‏نمی پرسم که پیشتر پرسیده اند و پاسخهای ضدونقیض بسیار گرفته اند که راه به هیچ کجا نمی برد.‏

در پاسخ سوال یک مصاحبه گر(1) که “دنبال چه بودید؟” ایشان می فرمایند :‏

‏ “دنبال نشان دادن یک زن فعال سیاسی سابق که امروز واخورده، آشفته، الکلی، و روانی است.(ساناز)‏

‏”نشان دادن یک آدمی که ریش دارد، استاد دانشگاه است، باشعوراست، باسواد است و با زنش رفتار خیلی خیلی خوبی دارد. ‏‏(حامد) و یک، نه ببخشید دو خواهر دارد که در دامان سنت و مذهب زندگی سالم وبه سامانی دارند.“‏

‏”و نشان دادن یک زن نویسنده احمق که همسر این آدم باشعوراست و خواهر آن آدم بیشعوراولی است و میان این دو سرگردان ‏است. (مارال)“(2)‏

و خلاصه دورباد که هدفشان تخطئه زن فعال اجتماعی باشد. و شما “جهان سومی” و عقب مانده خواهید بود اگر فیلم ایشان را ‏‏”طوری نگاه کنید” که خدای ناکرده تعمیم واضحی را که ایشان داده اند ببینید : خوبها همه مذهبی سنتی و بدها همه غیر مذهبی و ‏مدرن. و مخلص کلام اینکه ماست ایشان بسیار هم شیرین است.‏

گمانم به من حق می دهید که برای پی بردن به هدف آقای جیرانی از ساختن این سریال نه سراغ ایشان، بلکه سراغ خود سریال ‏بروم که خوشبختانه دیگر تمام شده است : درکل فیلم هشداری است به مخاطب وسیع تلویزیون که موجود خطرناکی در ایران پیدا ‏شده به نام “زن غیر سنتی، اهل کتاب فرهنگ و اجتماع” ؛ مراقب باشید مبادا این موجود را به شهر و خانه تان راه بدهید مبادا به ‏او اعتماد کنید. زن اهل کتاب و فرهنگ و اجتماع موجودی بی صفت، ضد اخلاق، ضد خانواده، میخواره (ساناز)، و در بهترین ‏حالت سرگردان (مارال) است.‏

‏ ‏

آقای جیرانی با آدرسهای غلطی که عامدانه می دهد بر تنوری که خود داغ است می دمد. در سرزمینی که در آن بدون زحمات ‏آقای جیرانی هم زنان گرفتار تبعیض و در تنگنا هستند و کوچکترین اعتراضشان به این تنگناها و تبعیضات اجتماعی با تهدید، ‏محرومیت تحصیلی، دستگیری، و زندان روبرو می شود، در روزگاری که سنگ را بسته و سگ را گشوده اند، آقای جیرانی ‏فرصت طلبانه بر طبل حمله به این جماعت اقلیت بی تریبون می کوبد. و امتیازاین ابتکاررا نیز مصرانه به نام خود به ثبت می ‏رساند: به همان مصاحبه گرکه هدف سریال او را “تخطئه روشنفکری امروز ایران” نامیده است پاسخ می دهد “اگر منظورتان ‏این است که این مسئله در تلویزیون برنامه ریزی شده بود، این فرضیه غلط است.“‏

در سرزمینی که رسمی ترین روزنامه پایتخت آن سالهاست در فرهنگ لغات خود جای نویسنده را با قلم به مزد و جای ‏روشنفکر را با مزدور بیگانه و خودفروخته عوض کرده است “ بدگوئی و جو سازی” علیه روشنفکران بخصوص روشنفکران ‏نوپای زن را به جای “نقد” غالب کردن چه شهامتی میخواهد !‏

ایشان می فرمایند “روشنفکر باید نقد پذیر باشد…ظرفیت پذیرش نقد درخود جامعه روشنفکری نیست آنوقت خود دادسخن می دهند ‏که چرا آزادی نیست” ‏

این هوچی گری آقای جیرانی مرا به یاد جوکی قدیمی می اندازد : درزمان حکومت شوروی یک آمریکایی و یک روس دارند از ‏فراوانی آزادی درکشورشان حرف می زنند. آمریکایی میگوید “در کشور من آنقدرآزادی هست که میتوانی بروی جلوی کاخ سفید ‏و فریاد بزنی مرگ بر کارتر و کسی کاری به کارت ندارد”. روس میگوید اینکه چیزی نیست در کشور من هم میتوانی بروی ‏جلو کاخ کرملین و فریاد بزنی مرگ برکارتر و تازه سرماه جیره ودکایت را هم زیاد می کنند.‏

‏1- مصاحبه با همشهری 13 آبان 87 ‏

‏2- نقل به مضمون از همان مصاحبه‏