در فروردین ماه امسال مقاله ای از آقای جواد موسوی خوزستانی منتشر شد با عنوان “عطار نیشابوری و هشتصد سا ل نادیده انگاری دختر ترسا” که میتوان آنرا در زمره نقد فمینیستی بر نوشته های کلاسیک ِ شناخته شده قرار داد.
این نوشته از اینکه احوالات دختر ترسا بعد از بازگشت شیخ صنعان، که لابد از نظر نویسنده نمیتوانسته با شادمانی قرین باشد، مورد بررسی قرار نگرفته، ابراز تاسف میکند.
به گفتۀ او “در حالی که زندگی غم انگیز و متلاشی شده این زن جوان بویژه بعد از آنکه شوهرش بدون مقدمه چینی ناگهان او را رها میکند و از روم به حجاز برمیگردد، متاسفانه در همه این تفسیر ها و تذکره ها گم شده است.”
هر چند در خلال مقاله خود به این موارد که شیخ صنعان برای بدست آوردن دل دختر ترسا و کاستن از ناز و تکبرش تا خوکبانی کردن و دلجوئی از سگ کویش پیش رفته، اشاره کرده، اما تمایل دارد گزینۀ زندگی غم انگیز و متلاشی شده این زن جوان را عمده کند. زن جوانی که ظاهرا از زندگی مرفهی برخوردار بوده و به طبقه بالا دستی تعلق داشته و برای پذیرش یک شوی کهنسال نیز در ابتدا رغبتی نداشته، آیا ممکن است بعد از یکسا ل زندگی مشترک چنان آتش عشقی نسبت به این شیخ در او شعله کشیده باشد که دوریش او را و زندگیش را متلاشی کند؟ بخصوص که با توجه به شرایط میتوان حدس زد شیخ را که در دیار غربت یک خارجی بی مال و منال بیش نیست، دختر ترسا نان و خانه داده و از سوی شوی خیری نمی دیده است. “اما دختر کابین می خواهد و شیخ٬ چون سیم و زر ندارد٬ قبول می کند که یک سال برای دختر خوکبانی کند.”
نویسنده حق دارد و مختار است از زاویه حقوقی و مطالبه سهم زنان بعد از ترک شوهر وارد مسئله شود. اما نوشته حاضر گمان دارد که این روش ورود به نوشته های ادبی یک فرهنگ، روشی تقلیل گرا ست که به نفع فمینیسم و حقوق زنان که تمام نمیشود هیچ، ناخواسته و بی آنکه عادلانه باشد با احترام و ارزش به ادبیا ت کهن یک ملت به چا لش بر خاسته و جهان بینی و معرفتی را که در آنست، تار میکند. فمینیست های غربی که روزی از نقد فمینیستی افکار افلاطون هم کوتاه نمی آمدند امروز این مسئله را درک کرده اند.
داستان شیخ صنعان و دختر ترسا به مسئله ای کهن تر از مسئله دینی و فقهی می پردازد برای همین هم در حافظه جمعی ما حفظ شده است. به طوری که اگر حتی کل داستان را بخوبی ندانیم و هرگز نخوانده باشیم، باز از فحوای داستان میتوانیم اطلاعاتی ارائه دهیم.
این داستان را اگر بخواهیم کاملا خلاصه کنیم، همان داستان آفرینش و قصه هبوط آدمی ست که در واقع منبع و اصل و سرچشمۀ همه قصه ها ست. هنوز که هنوز است اغلب نمایشنامه ها، در سه پرده نوشته و اجرا میشوند. ودر اغلب رمان ها، بخصوص رمانهای کلاسیک میتوان این سه زمان مختلف را جستجو کرده، یافت.
زمان حضور در خانه امن و امان و آرامش. خروج از آن. بازگشت به آن.
تصویر و نماد این خانه ابتدائی از نوشته به نوشته و نویسنده به نویسنده، تغییر میکند. همینطور نحوه پیش آمدن خروج. یا جستجوی راه باز گشت. اما گوئی این قصه ابتدائی چنان در روان انسان حک شده، که همچنان در حال بازنویسی شدن است.هر بار با روایتی، با زبانی دیگر. گاه بسیار روشن، گاه پیچیده و تو در تو و غلط انداز. در اینجا قصد ندارم به نمونه هائی از ادبیا ت مدرنمان اشاره کرده و سه زمان و سه پرده فوق را در آنها نشان دهم. بر میگردم به قصه شیخ صنعان و دختر ترسا.
این داستان در داخل زبا ن- روان اتفاق می افتد. نشان به آن نشانی که اساساً فردی به اسم شیخ صنعان در تاریخ قابل شناسائی نیست و عجبا که با آنهمه مرید و شهرتی که روایت به او نسبت میدهد، لغتنامه ها از او به گنگی سخن گفته و تنها به قصۀ عطار اشارت می دهند. شهری به نام صنعان نیز، یافته نمیشود، تا شیخ را شیخ آن محل بشناسیم. در مورد واژه ترسا نیز، جا دارد از خود بپرسیم چرا از کلماتی چون عیسوی یا مسیحی استفاده نشده و رمز کار چیست که ترسا آمده است و صنعان از سوی شاعر “خلق شده” است.
برای رساندن کدام مفاهیم؟ ادبیات ایرانی جایگاه زیبائی شناسی خاصی ست که میکوشد کل را در جزء جای دهد. بیشترین معنی را در ریز ترین اجزای کلامی بگنجاند. در این قصه نیز چنین است و هنر عطار همین انتخاب واژه ترسا و خلق صنعان ست.
صنعان به لحاظ صوتی و آوائی ما را هم به یاد صنعا می اندازد. این شهر باستانی که سرزمین سبا بوده است. و الهام بخش بسیار ی از داستانها و اشعار. از سوی دیگر ما را یاد کنعان می اندازد. یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور.
جایگزینی کنعان با صنعان، به عطار کمک میکند با در دست داستن برگ برنده “ص” که صوت “س” را تولید میکند، چسبی با واژه ترسا، که مجهز به صوت “س” است برقرار کرده و داستا نش را ماندنی تر کند بعلاوه از الهامات و تخیلی که واژه صنعا و سرزمین ملکه سبا و داستانها یش بر می انگیزد نیز، برخوردار شود.
صنعان، صنعای کنعانی ست که یوسف گم شده اش که پدر را ترک گفته و به چاه افتاده، به آن باز خواهد گشت. کنعان که بخشی از شام، نزدیک به همان روم داستان است، که سرزمین ابراهیم و ایوب بوده است. به یاد بیآوریم که تفکر مسیحی نیز آغشته به امید بازگشت به “پدر” است. عیسی میگوید “من به سوی پدر باز میگردم”. داستانهای بسیاری از پسری سخن میگویند که پدر را رها کرده به جستجوی سرنوشتی میرود که در آن پس از تحمل خواری و رنج فراوان و از جمله خوکبانی، روزی بیاد میآورد که فرزند بزرگمردی ست و بسوی او باز میگردد و آرام میگیرد. فرهنگ مسیحی و انجیل به روایت لوقا بازگوی داستان “بازگشت پسر نافرمان به نزد پدر است”. بر مبنای این داستان نقاشان بزرگی، پرده های عظیم آفریده اند، موسیقی خلق شده، تاتر ساخته اند.
تمام این داستانها به سرنوشت انسان، فارغ از جنسیت او اشاره دارد که در مسیر زندگی خودش را باخته و دچار ضعف ها و اُفتی میشود که در نهایت با بیداری و بازگشت به اصل زیبا و غتی انسانیش، آرامش از دست رفته را باز میآبد. مطابق فرهنگ مسیحی عهدی در ازل بسته، توسط فرزند انسان نقض میشود، دورانی از هجر و دوری از پدر و خانۀ امن پدری پیش میآید که با بازگشت فرزند بسوی پدر، تجدید عهد صورت میگیرد.
این پسر اما در داستان و روایت عطار از قصۀ ابتدائی، دل را و خود را در راه دختر ترسا، (یا ترسها، ترسان، ترس آر )، است که می بازد. براستی که در جاده زندگی وقتی ترسها بر ما غلبه میکنند و همراه آن، ضعفها، از پای می افتیم و باید روزهای قوت و امنیت را بیادمان بیندازند تا بتوانیم به خود بازگشته و تصمیمات درست اتخاذ کنیم.
شیخ کنعان، اسیر سرزمین ترسها میشود. فضای تنش و دلشوره و عدم امنیت. و این برای هر زنی یا مردی میتواند پیش بیآِید. نمیتوان از عطار متوقع بود که چرا یکبار قصه را با قهرمان مرد و بار دیگر با قهرمان زن ننوشته، تا این موضوع امروز برای ما مشخص باشد.
اما یک فمینیست که میخواهد کاری را از طریق کلام و هنر انجام دهد نه آنکه مطالبه حقوقی برای دختر بیچاره ترسا پیش بکشد، میتواند این داستان را بازنویسی کند بطوری که در آن، شیخ صنعان یک زن باشد( چرا که نه؟) و دلبر، پسر ترسا. نویسندگان فمینیست غرب بارها به این نوع بازنویسی ها از جمله روی کارهای شکسپیر دست زده اند.
در مورد نادیده انگاری دختر ترسا با آقای جواد خوزستانی موافقم، چرا که تفسیر و فهم ترسا در متن زبان- روان و اشارات پنهان در آن به سرزمین ترسها و ترسان، نادیده گرفته شده است. نادیده گرفته شده که ترسها چگونه میتوانند انسان را به بند کشیده و به حقارت بکشا نند. نادیده گرفته شده که این داستان، روایت عطار است از داستان هبوط بشر، آن اصل داستانها. واکاوی داستان بمنظور بررسی دیدگاههای ویژه عطار در مورد این واقعه و مقایسه آن با روایت دیگران، میتواند ما را با شخصیت عطار بیشتر آشنا کند.
نکته و سوال آخر.
اگر هشت قرن از روی روایت عطار از داستان پسر نافرمان میگذرد، آیا او این قصه را از روایات مسیحی شنیده و بازنویسی کرده است؟
برخی گمان دارند که ریشۀ روایت انجیل از سرگذشت پسر نافرمان، داستانی شرقی ست که در حوزه ی فرهنگی محل زیست حواری عیسی شناخته شده بوده است. اینکه عطار با توجه به آن داستان شرقی مورد نظرکه در حوزه زیستی زمانه اش منتشر بوده، این بازنویسی را انجام داده یا بر مبنای داستان موجود در روایات مسیحی، پرسشی ست که راه را برای بررسی پژوهشگران باز میگذارد.