خدا مرده است

نویسنده
کسری رحیمی

» صفحه ۲۰/ کتاب هفته

اشاره: صفحه ۲۰ محملی است تا در آن، اهالی کتاب، خاطره های خود را از کتاب هایی که خوانده اند به همراه حواشی آن مرور کنند. این بحث در سینما بسیار متداول است و مخاطبان حرفه ای سینما، اغلب صحنه های مورد علاقه شان را از فیلم هایی که دیده اند برای هم نقل می کنند. کاری که به عنوان نمونه، کاراکترهای جوان و عشق سینمایِ فیلم “خیالباف ها” ساخته برتولوچی می کنند. عنوان صفحه ۲۰ و این که چرا صفحه بیستم هر کتاب را این جا می آوریم، به خاطر بار معنایی عدد بیست، به معنای عالی و برترین است، و این که مشتی نمونه خروار باشد که در انتها بتوان صفحات بیست کتاب های مختلف را کنار هم گرد آورد که هرکدام تلاشی از حسرت است و تابلویی از ادبیات و فرهنگ و هنر.

 

صفحه ۲۰ از کتاب چنین گفت رزتشت نوشته فریدریش نیچه، با ترجمه داریوش آشوری:

”… زرتشت تنها از کوه به زیر آمد و با کسی رویارو نشد. اما چون به جنگل ها پای نهاد، ناگاه خود را با پیرمردی رویارو دید که از کلبه قدس خویش پی یافتن ریشه در جنگل بیرون آمده بود. و پیرمرد با زرتشت چنین گفت:

“این آواره به چشمم بیگانه نیست: سال ها پیش از این جا گذشت. نامش زرتشت بود. اما دگر گشته است.

آن زمان خاکسترت را به کوهستان بردی و امروز سر آن داری که آتشت را به دره ها ببری؟ از کیفر آتش افروزی نمی هراسی؟

“آری، زرتشت رامی شناسم. چشمانش پاک است و در دهانش هیچ تهوعی نهان نیست. ببین چه رقاص وار گام بر می دارد!

“زرتشت دگر گشته است! زرتشت کودک شده است! زرتشت بیدار شده است: اکنون تو را با خفتگان چکار؟

“تو در تنهایی چنان می زیستی کخ گفتی در دریایی و دریا تو را می کِشد. دریغا، میخواهی باز به کرانه برآیی؟ دریغا، می خواهی باز خود بار تن را بکشی؟”

زرتشت پاسخ داد: “من آدمیان رادوست می دارم.”

قدیس گفت: “چرا من سر به بیابان و جنگل نهادم؟ مگر نه آن که من نیز آدمیان را بی اندازه دوست می داشتم؟

اما اکنون خدای را دوست می دارم، نه آدمیان را. آدمی نزد من چیزی است بس ناکامل. عشق به آدمی مرا مرگ آور است.”

زرتشت پاسخ داد: “سخن از عشق در میان نیست! من آدمیان را هدیه ای آورده ام.”

قدیس گفت: “ایشان راچیزی مده، بل چیزی از ایشان بستان و با ایشان بکش. این کار بیش از همه مایه خشنودی ایشان است، اگر که تو را نیز مایه خشنودی باشد!

“اگر خواستی ایشان را چیزی دهی، صدقه ای بیش مده و بگذار آن را نیز دریوزه کنند!”

زرتشت پاسخ گفت: “نه، هرگز صدقه نخواهم داد، زیرا نه چندان مسکینم که صدقه دهم.”

قدیس به زرتشت پوزخندی زد و گفت: “پس ببین گنجینه هایت را خواهند پذیرفت یا نه! آنان به خلوت گزینان بدگمان اند و باور ندارند که ما برای هدیه دادن بیاییم.

اما زرتشت چون تنها شد با دل خود چنین گفت: “چه بسا این قدیس پیر در جنگلش هنوز چیزی از آن نشنیده باشد که خدا مرده است!”

 

فلسفیدن با پتک

“چنین گفت زرتشت” اثر گران سنگ “فریدریش نیچه” فیلسوف آلمانی را عمیق ترین کتابی لقب داده اند که تا کنون انسانی نوشته است. این مکتوب تودرتو، پیچیده و شاعرانه را نمی توان به سادگی توصیف کرد. چنین گفت زرتشت مشهورترین کتاب نیچه است و می توان جوهره تفکر و فلسفه این فیلسوف بزرگ را در همین کتاب جستجو کرد. پیچیدگی زبان آلمانی و غنای ادبی زبان نویسنده ای که خود استاد زبان شناسی بوده است در ترکیب با روح شاعرانه و عاصی نیچه، از چنین گفت زرتشت کتابی فراهم آورده است که می توان هر جمله اش را به عنوان جمله ای قصار به طور جداگانه خواند و یک عمر مبهوت جهان رنگارنگ و افسون کننده این ذهن شوریده شد.

نیچه در چنین گفت زرتشت، اندیشه بنیادین مرگ خدا را از زبان زرتشت پیامبر ایرانی که در جهان او به صورتی عجیب تغییر شکل داده است بیان می کند. در باور نیچه خدا مرده است چرا که عشق او به ابر انسان او را کشته است و زرتشت از گوشه خود بیرون می آید تا این حقیقت را به آدمیان بگوید. زرتشت نیچه انسانی است پر از حرکت. پر از دیوانگی سکرآوری که او را به رقصیدن وا می دارد. او می رقصد چرا که معتقد است برای بر زمین نیفتادن باید رقصید. او بر بلندترین ستیغ ها گام بر می دارد و زندگی برای او در یک واژه معنا پیدا می کند: “ابرانسان”. پس از پیش درآمدی که در طی آن زرتشت به سادگی معرفی می شود، فصلی می آید که نیچه در آن تمثیلی به کار می برد که نشانگر سه مرحله تبدیل سرشت است: او به خواننده می گوید که چگونه باید از اطاعت منفعلانه شتر که همواره هر باری را که بر گرده اش می گذارند قبول می کند با خشونت وحشیانه شیر به واژگونی بار سنگین ارزش ها پرداخت. ارزش هایی اخلاقی که در لباس پوسیده عرف و عادت پنهان شده استو نیچه در “سپیده دمان” مستقیما به بنیان این اخلاقیات حمله می کند و در پیشانی کتاب می نویسد: “با این کتاب لشکرکشی من علیه اخلاق آغاز می شود، بی آن که از آن کمترین بوی باروتی برخیزد!” این اخلاق در نگاه او ترسو و بیمار است، اخلاق مسیحی که می پذیرد بر صورت او تپانچه بنوازند و دم بر نزند، فروتنی کند تا خویشتن را برفرازد، اخلاقیاتی که خالقانش به هیچ چیز جز وجدان راحت آمیخته با رخوت و وهن میل ندارند. چنین اخلاقی بی ارزش است و زرتشت این ریاکاری و سالوس را که تحت لوای نجابت و معصومیت مزورانه می زید، رسوا می کند و از این راه جنگ با کسانی را آغاز می کند که بنده و شیفته برتری خویشند. کنش فعالانه زرتشت در حوزه اخلاقیات، او را به مرزهای “اراده معطوف به قدرت” می رساند؛ “ناتوانان باید نابود شوند! این است نخستین اصل انسان دوستی ما!” چرا که ناتوانی گونه ای کاستی در زیبایی است.

چنین گفت زرتشت از این منظر اثری است حماسی؛ زرتشت نه دیوانه ای متوهم چون دن کیشوت است و نه جنگاوری که سودای دست یازیدن به شاهزاده پوسیده و دستمالی شده قلعه ها را دارد. پتک ویرانگر او، پتک فلسفه است. فلسفیدن او ویران کننده است و در این جنگ بی امان، او حتا خدا را نیز بی رحمانه به زیر می کشد.

 

تلخ اما انسانی

فریدریش نیچه در بخش روکن، در نزدیکی تونزن، ساکسونی پروسی به دنیا آمد. پدرش، کارل لودویگ نیچه، پیشوای روحانی روستا و پسر یک پیشوای روحانی بود و مادرش فرانزیسکا نیچه دختر پیشوای روحانی روستای مجاور پوبلس. فریدریش نیچه اولین ثمره ازدواج آن ها بود. آنها دو فرزند دیگر نیز به دنیا آوردند: الیزابت و ژوزف.

در 1846 نیچه به عنوان دانشجوی الهیات و واژه شناسی وارد دانشگاه بن می شود. او در عید پاک 1865 تحصیل در رشته الهیات را (در نتیجه از دست دادن ایمانش به مسیحیت) رها می کند و در 17 اوت بن را ترک گفته رهسپار لایپزیگ می شود. در پایان اکتبر یا شروع نوامبر یک نسخه از اثر شوپنهاور جهان به مثابه اراده و پنداره و تصور را از یک کتاب فروشی کتاب های دست دوم، بدون نیت قبلی خریداری می کند؛ او که تا آن زمان از وجود این کتاب بی خبر بود، به زودی به دوستانش اعلام می کند که او یک «شوپنهاوری» شده است. او در 1868 با ریچارد و اگنر ملاقات می کند و شیفته او می شود. اکنون واگنر و شوپنهاور با هم تر کیب می شوند تا به آنچه از لحاظ عاطفی دین جدید نیچه است، تبدیل گردند. نیچه در همان سال به استادی کرسی واژه شناسی کلاسیک در دانشگاه بازل و به عنوان آموزگار زبان یونانی در دبیرستان منصوب می شود و در 23 مارس مدرک دکتری را بدون امتحان از جانب دانشگاه لایپزیگ دریافت می کند. از زمانی که او از دانشگاه کرسی فلسفه درخواست می کند و از جانب هیئت علمی دانشگاه پذیرفته نمی شود، آثار به تدریج منتشر می شوند.

نیچه در کارلو آلبرتو، تورن، از درون فرو می پاشد و هنگامی که به هوش می آید، دیگر از سلامت برخوردار نیست. مادر نیچه او را با خود به شماره 18، وینگارتن، نومبرگ، باز می گرداند، و به تنهایی به مراقبت از او می پرازد. نیچه در25 آگوست 1900 در وایمار چشم از جهان فرو می بندد.

 

نیچه به فارسی

بی شک بزرگترین و موفق ترین مترجم آثار نیچه به فارسی، داریوش آشوری است. آشوری از بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران و عضو انتخاب شده نخستین هیأت دبیران آن بوده‌است (۱۳۴۸). او در دوران دانشجویی عضوِ هیأت اجراییه جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران به رهبری خلیل ملکی بوده‌است.

آشوری در دانشکده حقوق و علوم سیاسی، دانشکده علوم اجتماعی، دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، در مؤسسه شرق‌شناسی دانشگاه آکسفورد در بریتانیا، و دانشگاه زبان های خارجی توکیو تدریس کرده، و عضوِ هیأت مؤلفان لغتنامه فارسی در مؤسسه لغتنامه دهخدا (وابسته به دانشگاه تهران)، عضو هیأت ویراستاران دانشگاه ایرانیکا (دانشگاه کلمبیا در نیویورک) و از نویسندگان آن بوده‌است. او پس از انقلاب با خانواده خود در فرانسه زندگی می‌کند.

آشوری در قلمرو علوم اجتماعی و فلسفه مدرن به توسعه زبان فارسی از نظر دامنه واژگان و بهبود سبک نگارش یاری فراوان کرده‌است. آشوری در آثار خود واژگان نوترکیبی چون گفتمان، همه‌پرسی، آرمان‌شهر، رهیافت، هرزه‌نگاری، درس‌گفتار و مانند آن‌را به‌کار برد که معادلی برای آن در زبان فارسی وجود نداشت. فرهنگ علوم انسانی او شامل صدها ترکیب و واژه اشتقاقی تازه برای گسترش زبانِ فارسی در زمینه علوم انسانی و فلسفه‌است. از میان آثار او می‌توان به بازاندیشی زبان فارسی، شعر و اندیشه، تعریف ها و مفهوم فرهنگ اشاره کرد. ما و مدرنیت نام مجموعه مقاله‌هایی از اوست که در آن به تحلیل بحران فرهنگی جامعه ایران در مواجه مدرنیّت می‌پردازد. وی نویسنده عرفان و رندی در شعر حافظ است که تفسیری هرمنوتیکی از بنیادهای اندیشگی دیوان حافظ بر پایه پژوهش متن‌شناسانه تاریخی است.

جز چنین گفت زرتشت، در کارنامه داریوش آشوری دیگر آثار نیچه چون “سپیده دمان”، “غروب بت ها”، “فراسوی نیک و بد” و “تبارشناسی اخلاق” به چشم می خورد. او همچنین ترجمه “مسیحاستیز” را نیز در دست انتشار دارد.