سال پیش، همزمان با سفر یکی از فعالین جنبش سبز بە اروپا، برای مطرحکردن ایدەی “کنگرە ملی” بە واسطەی دوستی با ایشان تماس گرفتم و پیشنهاد یک مصاحبەی اینترنتی دربارەی ایدەشان را دادم. پاسخ البتە مثبت بود. پس از ارسال سئوالها، بە واسطەی همان دوست جواب دادند کە برای پاسخ بە این پرسشها بە شکلی مشخص و دقیق، نیازمند زمان کافی هستند و بنابراین آن را بە بعد از سفرشان موکول میکنند. چند روز و حتی چند هفتە گذشت و ایشان پاسخی بە سئوالها که ندادند هیچ، حتی از صورت مسالە نیز اظهار بیاطلاعی کردند: “سلام بر شما.یادم نمی آید موضوع چه بوده است. لطف می کنید یادآوری نمایید؟” بندە نیز با توضیح و ارسال مجدد پرسشها بە ایشان همچنان منتظر ماندم. اما هیچ وقت پاسخی فرستادە نشد…
تمام پرسشها زادەی بیش از دوسال کلنجار رفتن شخصی خودم و بعضا تعدادی از دوستانم با مسالەی “جنبش سبز” بود.چە آن دوران کە در زندان بافت با رادیوی کوچک و البتە غیرقانونیام تمام رویدادها را دنبال میکردم و برای دیگر دوستانم در زندان نامە مینوشتم، و چە بعد از بیرون آمدنم و حس فضای بعد از افتِ کوران حوادث. پرسشها را یک هفتەای و بر اساس دغدغەهای کلی موجود “ما” آمادە کردە بودم. “ما”یی کە مشخصا مجموعەای را تشکیل میداد زیر عنوانِ کلی “کردها”ی ناراضی، طردشدە و بەبازی گرفتە شدە در حاشیە، از طرف گفتمان مرکز. هستەی صلب این پرسشها نیز این بود: جنبشی بە این فراگیری و کمتر هرمی و بیشتر دمکراسی خواە تا چە حد حاضر بە قبول کردنِ ریسکِ دعوت از “ما” بە متن است؟ آیا اصلا میتوان تصمیمگیرندەهایی برای این دعوت قائل شد؟ آیا از جایی کارتِ دعوت میفرستند؟ اصلا کارتِ دعوتی در کار است و یا باید باشد؟ آیا مانورهای اینجا و آنجا تحت عنوان “قومیتهای ایرانی” و لزوم مشارکت همگانی در این کارناوالِ پرشور و پُرجمعیت جدی است؟ بارها از طرف برخی دوستان بە خاطر حمایتام از جنبش و امید بستن بە آن مورد شماتت قرار گرفتم. بارها سئوالهای احتمالیام را بە بعد محول میکردم و “دمکراسی خواهی” جنبش را شرطی بدونِ اما و اگر میپنداشتم. اما در این مدت متوجە حضور یک سایەی سنگین و همیشە حاضر شدم؛ سایەای کە نمیشد نادیدەاش انگاشت. اگر از رقابتهای گاها مبتذلِ برخیها برای مصادرە بە مطلوب کردن جنبش بگذریم، پُر آشکار بود کە این حرکتِ گستردە صاحب یک سَر و مغز تاریخی است؛ کلەای کە از چشمانش میتوان خواند کە نمیتوان بە لبانش اعتماد کرد، حتی اگر بخواهیم.اینکە یک نگاەِ قرص و محکمِ تاریخی در افق چشمان این پیکرِ سایەوار وجود دارد کە جایی دیگر را مینگرد و آدرس دیگری را تکرارمیکند. امیدوار بودم کە این سایە با این کلەی سنگین فقط توهّمی بیش نباشد.
باری!آیا نمونەی سوریە شباهتهایی با نمونەی ایرانیاش ندارد؟ جنبشی کە همان پیکر سایەوارِ “شورای ملی سوریە” نمایندەی گرایش تاریخی یک سرزمین در نادیدە گرفتن “انسانهای دیگری” است در سوریە؛ چە با اسدها و چە بدون آنها.مگر میشود “استاد فلسفە” در پاریس بود و بە راحتی و برخلاف تمامی پُزهای انساندوستانە “کردها” را انکار کرد. نمیدانم ایران نیز چند “برهان غلیون” دیگر دارد.
نکتەی کوتاهی کە اینجا باید یادآوری شود این است کە این فعال جنبش صرفا “مخاطب نوعی” این پرسشها و بدون درنظر گرفتن هر برچسب سازمانی و یا غیرە بودە است. پیش فرض تمامی سئوالات مخاطب قرار دادنِ کلیت بدنەی نخبگانِ سیاسی و چە بسا فضای عمومیتری از این گروە در جنبش بودە و هست.
سئوالهای زیر در چهار بخش تنظیم شدە بودند کە بە همین ترتیب برای ایشان فرستادە شد:
۱- آیا فکر نمیکنید کە گفتمان حاکم بر بیشتر طیفهای جنبش سبز همان ملت سازی اجباری از بالا و تحمیل یک “دیگری” تهی شدە از جوهر خود بر دیگر ملیتهاست؟ آیا پیشفرض و لازمەی مشارکت دیگر ملیتها در این جنبش با پذیرش نوعی لاپوشانی شکاف بنیادین پروژەی دولت-ملت سازی از بالا همراە نیست؟ از طرفی با تن ندادن دیگر ملیتها بە پرکردن چنین شکاف بزرگی و از طرف دیگر بازتولید همین گفتمان مسلط در پروژەهای بەروزتر، آیا میتوان بە نقطە تلاقی مشترکی در ساختی سیاسی در آیندە امیدوار بود؟
۲- یکی از قابلیتهای اولیەی جنبش سبز استفادە حداکثری از خلاقیت و مشارکت شهروندان بود کە در چندین شعار اصلی آن همچون “ هر شهروند یک رسانە، هر شهروند یک رهبر” تبلور یافت. اما از یک سو همراهی نکردن سران جنبش با خواستەهای مشخص همین شهروندان پس از عاشورا و از طرف دیگر فحوای بیانەهای صادرە و حتی ویرایشهای بعدی منشور جنبش سبز مردم را دلسرد کرد و ما بیشتر با خواست “هر شهروند یک پیرو” مواجهە هستیم تا شعارهای قبلی. آیا ما شاهد همان نگاە پدرسالارانە و تحمیلی نظمی از بالا بە پایین نیستیم، کە مصلحت من را بیش از خودم میفهمد؟ آیا پیامهای تلویحی و گاها آشکار بعدی آقایان موسوی و کروبی برای عبور از نظام نیازمند جسارتی بیشتر از این اظهارات مبهم و ناروشن شورای راە سبز امید و دیگر جریانات نزدیک بە این نحلە نیست؟
۳- با گذشت دو سال از تجربەی جنبش سبز، شاهدیم کە نە تنها جنبش نتوانست توانایی استفادە از پتانسیل بالقوە خود را ادامە دهد، بلکە حتی پتانسیل موجود و بالقوە مناطقی چون کردستان قائل بە بازی در این رخداد نیز نبودند. برای نمونە مردم کردستان بە فراخوان بیشتر احزاب کرد برای اعتصاب سراسری یک اسفند برای صانع ژالە پاسخ نمیدهند، اما همین درخواست برای محکوم کردن اعدام فرزاد کمانگر و یاراناش با سطح گستردەای پاسخ دادە میشود. فکر نمیکنید سکوت کردستان در قبال جنبش سبز نە انفعال بلکە حاوی یک پیام است؟ آیا این سیاست کلی جنبش سبز در عدم رابطەی روشن با دیگر ملیتها صرفا تاکتیک موقت عبور نکردن از نظام بود، یا برعکس گرایشی ریشەای و پایدار در یک پروسەی تاریخی ـ– سیاسی است؟
۴- سفر اخیر شما بە اروپا تحت ایدەی کلی گفتگو برای تشکیل “کنگرە ملی” صورت گرفتە است. در صورت تحقق این ایدە، کنگرەی ملی بیشتر از آنکە با شورای انتقالی لیبی اشتراک داشتە باشد، بە شورای انتقالی سوریە نزدیک است. مخالفان سوری علیرغم تظاهرات گستردەی مردمی فاقد یک سازماندهی منسجم هستند. در طرف مقابل نیز کردهای سوریە با سازماندهی بالای خود عملا از پیوستن بدون قید و شرط بە اعتراضها خودداری میکنند. تمام مناقشە بر سر یک مسالە روشن و آشکار است: بەرسمیت شناختن کردها بە عنوان موجودیتی سیاسی ـ– هویتی در متون حقوقی و تضمینهای لازم در سیستم حکومتی آیندە کە طرفهای عرب حاضر بە قبول آن نیستند. آیا اپوزیسیون ایرانی غیر کرد حاضر بە گفتگوی روشن و بدون پیش شرط با تمامی احزاب کرد بە عنوان نمایندە بالفعل بخش قابل توجهی از جامعە کردستان هستند؟