اگر شناسنامه داشت پسرش معاف می‌شد!

سینا قنبرپور
سینا قنبرپور

صفورا 42 سال دارد ولی شناسنامه ندارد. شناسنامه‌اش چه شده، خدا می‌داند. آدم بدون شناسنامه یعنی آدم بدون هویت. صفورا گفت: “آقایی که شما باشی بی‌هویت که باشی برای هیچ‌کس فرق نمی‌کنه کی هستی؟” البته وقتی به دنیا آمده، وقتی ازدواج کرده، وقتی بچه‌دار شده، وقتی خواهرش خودسوزی کرده و مرده، وقتی پدرش مرده، وقتی خانه کودکی‌هایش را حوالی دروازه‌غار تهران خراب کردند، همه این مدت شناسنامه داشته ولی از وقتی کارتن‌خواب شده دیگر شناسنامه ندارد. راست می‌گوید شناسنامه که نداشته باشی هویت هم نداری. هویت که نداشته باشی هیچ‌کس در معادلاتش حسابت نمی‌کند. شناسنامه‌ات را چه کارکردی؟ فروختی؟ گرو گذاشتی؟ به من پاسخ داد: “آقایی که شما باشی اونقدر در به دری تو خیابونای این شهر کشیدم که اگه گمش کرده باشم هم کسی باور نمی‌کنه. آخه مگه من جای درست و درمونی داشتم که مثلا مدارکم جای درست و درمون داشته باشن؟” می‌پرسم شناسنامه‌ات اگر بود می‌رفتی برای یارانه اقدام می‌کردی. حداقل ماهی 40 یا 50 هزارتومان پول خورد و خوراکت که درمی‌آمد. کاش از او نپرسیده بودم چون جوابش خیلی تلخ‌تر از آن بود که بخواهم با او بحثی کنم. فقط محض آنکه چیزی گفته باشم گفتم اگر شناسنامه‌ات بود می‌شد برات کاری کرد. نامه‌یی از بهزیستی، کمیته امداد یا جاهای دیگر. “قاجان بی‌خیال. ما را به خیر تو امید نیست… من می‌گم جیب‌برم، جیب مردمو می‌زنم که روزیم در بیاد. اونوقت دیگه حتی پلیس هم براش مهم نیست من هویت دارم یا نه حالا شما میگی نامه از جایی بگیری…”. صفورا یک پسر دارد از ازدواج اولش؛ همان ازدواجی که می‌گفت شوهرش معتاد بوده و معتادش کرد. با خود گفتم بگذار درباره او بپرسم. البته بد نشد. گفت: “آره پسرم حالش خوبه، منو دوست داره. گاهی بهش سر می‌زنم. بهم گفت اگه تو بودی می‌تونستم معاف بشم. تنها کاریه که می‌تونم براش بکنم. مادری که شناسنامه نداره چطوری می‌تونه برای بچش مادریشو ثابت کنه؟” ولی حتما در ثبت احوال سابقه شما هست. اطلاعاتت هست. می‌توانی بروی آنجا.

“بله خب باید از یه جایی نامه ببرم. هیچ جا نبود. از وقتی اومدم خانه خورشید برام خوب شده. اگه مواد مصرف نمی‌کردم و دعوا نمی‌کردم اونا بهم نامه می‌دادن که برم ثبت. قبل از عید بود که نامه دادن. حتی اگه فکر کنم پسرم فقط منو برای معافی می‌خواد براش مادر می‌شم و می‌رم دنبال شناسنامم.”

صفورا این را گفت و ساکت شد. اول حواسم نبود که این زن خوش‌صحبت دقایقی است که حرف نزده، بعد که سربلند کردم دیدم قطره‌های اشک از روی گونه‌های فرورفته‌اش در حال سرخوردن است. دوباره یادم آمد که صفورا آن‌قدر وضع دندان‌هایش خراب است که دیگر فرم صورتش هم به هم ریخته. حالا به این امید که شاید با از زیرخاک بیرون کشیدن هویتش از ثبت احوال و اینکه بتواند ثابت کند مادر است بتواند قدمی برای پسرش بردارد. گفت: “آقایی که شما باشی… تنها آرزوم اینه که بتونم برم دنبال کار شناسنامم بلکه پسرم بتونه از طریق من معاف بشه و کارش راه بیفته”. با خودم گفتم فرض که این هم شد. بعد چه می‌شود؟ صفورا چه می‌شود. یعنی وقتی شناسنامه داشته باشد دیگر سراغ جیب‌زنی نمی‌رود؟

منبع: اعتماد، هشتم خرداد