حکایت

نویسنده

روح اله شهسوار

صحنه چیزی نبود جز گسترش منطقِ بازجویی٬ جلوی دوربین تلویزیون. از این عریان‌تر نمی‌شد.

نامزدهایی که به قول عارف٬ رییس‌جمهورهای بالقوه‌ی کشور هستند را به خط کردند و از آنها درباره‌ی چیزهایی که در پس ذهن‌شان می‌گذرد پرسیدند. مگر در بازجویی غیر از این می‌کنند؟ از تو می‌خواهد که درباره‌ی خصوصی‌ترین چیزهایت حرف بزنی. از تو می‌خواهند نظرت را درباره‌ی تک تک نزدیکانت بنویسی. اعتقادادهایت را با آقای بازجو درمیان بگذاری و برایش توضیح بدهی که چرا اینطوری یا آنطوری فکر می‌کنی. مجری (بازجو) حتی پاسخ‌هایی که باید بدهی را هم تعیین می‌کند و وقتی کسی از او می‌پرسد که چرا این‌ها را می‌پرسی٬ با اعتماد به نفس مثال زدنی‌اش پاسخ می‌دهد: ما می‌دانیم این پرسش‌‌ها و پاسخ‌ها درست هستند. این‌ها طراحی شده‌اند و شما باید به آنها پاسخ بدهید. بازجو هم البته کاری شبیه همین می‌کند. هنگامی که چیزی می‌پرسد٬ به تو مجال پاسخ‌گویی نمی‌دهد. بلکه بلافاصله پاسخ خودش را در برابرت می‌گذارد و از تو می‌خواهد موضعت را در برابر آن روشن کنی. خب در مناظره‌ی دیروز هم همین رخ داد. وای بر ما.

کامل کننده‌ی این سیرک٬ آن آقایی بود که بی‌سر و صدا بغل‌دست آقای بازجو (مجری) نشسته بود. گفتند که او نماینده‌ی بزرگترهاست که بر همه چیز نظارت می‌کند؛ حتی بر آقای مجری (بازجو). شاید بعضی‌ها در بازجوهاشان به این تجربه برخورده‌اند که شاهد یا متوجه حضور کسی باشند که در ظاهر هیچ نقشی در بازجویی (مناظره) ندارد. نه حرفی می‌زند٬ نه واکنشی نشان می‌دهد و نه تو می‌دانی که اصلن این آدم کیست؟ اما ترس حضورش همیشه بر صحنه‌ی مناظره (بازجویی) سایه انداخته است.

 این است نتیجه‌ی حاکم شدن نیروهای اطلاعاتی و امنیتی بر مملکت.

اما نکته‌ی جالب - و البته تلخ- را می‌توان آنجا دید که سیرک به جاهای حساس‌اش می‌رسد. آنجایی که بازجوی مسابقه‌ی هفته کارت‌هایش را درمی‌آورد و آزمونِ با گزینه‌های محدود را می‌آغازد. آنجایی که محمدرضا عارف برمی‌آشوبد و مجری را به پرسش می‌گیرد. آنجاست که می‌توانیم دیگر نامزدها را بهتر بفهمیم. عارف با صحنه ناآشناست. گویا کمتر در چنین شرایط ذلت‌باری قرار گرفته است و تاب تحملش را ندارد. برمی‌آشوبد. رضایی کمی همراهی‌اش می‌کند و روحانی هم با غلظت کمتری همین کار را می‌کند. پرسش اصلی این نیست که چرا آنها چنین کردند. چرا که هرکس که نفسی سالم و عزیز داشته باشد غیر از این نمی‌کند. پرسش آنجاست که چرا دیگران واکنشی نشان ندادند؟

از نظر من به این دلیل که آنها در طول زندگی‌ سیاسی‌شان بارها و بارها در چنین موقعیتی قرار گرفته‌اند و “آموخته” شده‌اند و هرکدام‌شان از پیش تاکتیک‌های روبرو شدن با موقعیت “ذلت و خفت و خواری” را بلد هستند. حداد و ولایتی که ککشان هم نگزیده است و قالیباف هم خودش را کاملن به نفهمی زده است. جلیلی هم که در حال «مقاومت» در برابر توسری‌ای است که گویا راه حل کنار آمدن با آن را خوب بلد است. بنده خدا غرضی هم که از بیخ بی‌حس است. فقط آن سه تا هستند که کمی دردشان آمده است.

اگر یک پاره خط بکشیم و نامزدهای تحقیر شده را روی آن پچینیم٬ به نتیجه‌ی شگفت‌انگیزی برمی‌خوریم. از راست اگر شروع کنیم اینطور می‌شود.

 ۱- حداد و ولایتی: از یک نسل هستند و نزدیک‌ترین کاندیدها به آیت‌الله خامنه‌ای‌ می‌باشند.

 ۲- قالیباف و جلیلی: آنها هم از یک نسل هستند و البته مدت‌هاست که در ربودن گوی تملق و چاپلوسی از آیت‌الله خامنه‌ای باهم رقابت می‌کنند.

 ۳- غرضی: از محافظه‌کارانِ کهنه‌کار که پیر جمع است. او در زمان دیگری زندگی می‌کند و البته در درگاه آیت‌الله خامنه‌ای جزو مقربان است.

 ۴- رضایی: هم‌نسل قالیباف و جلیلی٬ اما از سال ۷۶ که از فرماندهی سپاه کناره گرفتانده شد٬ فاصله‌اش با آیت‌الله خامنه‌ای بیشتر و بیشتر شد.

 ۵- روحانی که: از ابتدا در کنار هاشمی رفسنجانی بال و پر گرفته است و بواسطه‌ی پست‌هایی حساسی که داشته است٬ کمتر رابطه‌ی شخصی با آیت‌الله خامنه‌ای داشته و بیشتر در چهارچوب بوروکراتیک با وی در ارتباط بوده است.

 و ۶- عارف: که هیچ صنمی با آیت‌الله خامنه‌ای نداشته و حتی کمترین رابطه‌ و نزدیکی‌ها را با بیت و دربار رهبر ایران داشته است. حتی رابطه‌های دور خانوادگی هم باعث نشده است که نزدیکی سامانمندی با وی پیدا کند و به درگاهش راه پیدا کند.

 حالا می‌توانیم بگوییم که هرچه آن هشت نفر٬ به مرکز هسته‌ی قدرتِ حاکمیت نزدیک‌تر بودند٬ انقیاد یافته‌تر٬ خوگرفته‌تر و آشناتر با این صحنه برخورد کردند و برعکس٬ هرچه از آن هسته دورتر بودند٬ معترض‌تر٬ برآشفته‌تر و ناآشناتر نشان دادند. به همین دلیل بود که حداد و ولایتی تقریبن هیچ تغییری پیش و پس از آغاز رسمیِ بازجویی نداشتند٬ قالیباف و جلیلی هرکدام به سرعت با ماجرا خو گرفتند. رضایی و روحانی هم اعتراض‌های رقیقی کردند و عارف که تهِ پاره‌خط جا‌ می‌گیرد٬ برآشفت.

بی‌شک در آینده‌ای نه چندان دور در برگ‌های تاریخ خواهند نوشت که روزگاری در ایران٬ نامزدهای ریاست‌جمهوری را به خط کردند و از آنها آزمون تستی گرفتند و ازشان خواستند تا نظر شخصی‌شان درباره‌ی عکس‌هایی بی‌ربط را به زبان آورند. بی‌شک این صحنه‌ها در کنار دادگاه‌های استالینیستی در تاریخ نام‌برده خواهد شد و پژوهش‌گران درباره‌‌اش برگ‌ها خواهند نوشت. اما به همان میزان که روس‌ها خشن هستند و ایرانی‌ها لطیف٬ شکل و ریختِ دادگاه‌های ایرانی پیچیده‌تر٬ شاعرانه‌تر و صد البته به‌روز و مدرن‌تر بود.

وای بر ما.

 

بازیِ تلخ و طنز تاریخ است که این رخداد با سالمرگ هاله سحابی هم‌زمان می‌شود. هم‌او که مینو مرتاضی در پای پیکرش با چشم گریان می‌گفت: ما سنگ می‌شیم… زنهای

بی‌خاطره… بی‌حافظه… بی‌آرزو… ما سنگ می‌شیم… سنگ می‌شیم..

 منبع:

http://www.roohsavar.com/2013/06/blog-post.html

عنوان: هنر روز