بیانیه شماره ۱۸ آقای موسوی بر دل مینشیند، شاید چون از دل برمیآید، و چون همگی گفتار و کردار ما آدمیان خالی از تناقض نیست، دعوت ایشان به بحث و نظر پیرامون این بیانیه را به فال نیک بگیریم. از خلال این نوشتار، دو پیام را میتوان دریافت کرد. پیامی که ایشان در نظر داشتهاند آگاهانه برسانند و پیامی دیگر، آنچه که از ورای خواسته ی ایشان، قابل خواندن است. به این نکته نیز باید توجه داشت که در شرایط ایشان شاید بالاجبار، مطالبی نیز در پرده و به طور غیر شفاف، آنهم به عمد مطرح میشود. فضای کلی بیانیه، خوشبینانه، ساده و کارآمد است.
واژههای، ایرانی آباد و سالم، سازندگی ایران، عدالت اجتماعی و قضایی، جنبش مسالمتآمیز، احترام به تکثّر اندیشه و به حقوق بنیادین بشر، حمایت از جنبش مدنی، ارتقاء شأن ملت بزرگ و تاریخی ایران دل را گرما میبخشند.
چگونه میتوان از واژههای دنیایی ویژه، انتظار پاسخ گفتن به نیازها و واقعیاتی خارج از آن دنیا را داشت؟ ابعاد گفتار؛ پیام، واژهها، آنچه خواسته و آنچه ناخواسته میآید، واژهها و معنای پشت آنها درون ما را باز می گویند. با این پیش فرض دست کم این پرسش ها در مورد این بیانیه پیش روی ماست:
آیا موسوی واژههای بدون وزن لائیک به کار میبرد؟ آیا موسوی واژههای مدیریتی به کار میبرد؟ آیا موسوی واژههای سازندگی، اجتماعی، آینده ساز به کار میبرد؟ آیا موسوی واژههای سیاسی ـ “سیاستمدارانه” ـ به کار میبرد؟ آیا موسوی واژههای اداری، سازماندهی به کار میبرد؟ آیا موسوی تاریخ جهان و ایران و گونهگونی فرهنگی و جغرافیایی ایران را میشناسد و از آنها میگوید؟ موضع فرهنگی موسوی در کجاست؟ موضع ارتباطی او در جهان در کجاست؟ آیا واژههای او از دل است یا حساب شده ؟ آیا او اسلام را میشناسد به شیعه، و به معممین و سیستم آنها اعتقاد دارد؟ آیا او سیستم فعلی جمهوری اسلامی، فعالین و کارکرد و ارتباط آنها را میشناسد؟
فضای این بیانیه در حول هویتیابی جنبش سبز میگردد. از یکسوی مردم میلیونی و از طرف دیگر حاکمان، لایههای درونی نظام، دولتیان، پلیس نظام امنیتی ـ قضایی، قدارهکشان بیفرهنگ، که بیقانونی میکنند و فاقد صلاحیت لازم هستند، و از طرفی نیز جنبش سبز که هویت خود را در واژههای زیر تعریف میکند: حرکت در چارچوب قانون اساسی و احترام به نظر و به رای مردم، پیگیری اهداف و آرمانهای انقلاب شکوهمند اسلامی چون عدالت، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی پرهیز از مطلق نگری شرکآلود، هویت ایرانی ـ اسلامی، تحکیم وجه اخلاقی و رحمانی دین مبین اسلام و نظام جمهوری اسلامی ایران، نظام عقلانیت توحیدی، با توسل به خرد جمعی توحیدی، حقوق بنیادین بشر، حقوقی خدادادی، میثاق مشترک مردم ایران یعنی قانون اساسی، حفظ منافع ملی و دستیابی به اهداف انقلاب اسلامی…
راهکار اساسی برای آقای موسوی، آن طور که از این بیانیه میآید:اجرای قانون اساسی و دگر قوانین، شفافیت، آنهم از طریق مبارزهای در قالب جنبش مدنی و مسالمت آمیز با افشاگری و لزوم آگاهی است. و در این راستا چند راهکار نیز مطرح میشود که به تدریج ما را به رویهی دوم بیانیه، آنچه در پشت نوشته یا لابلای سطور است میرساند:
ایشان از حفظ استقلال نهادهای دینی و روحانی از حکومت نام میبرند و در این راه مینویسند: “… و حفظ استقلال نهادهای دینی و روحانی از حکومت”، اگر دقیقاً به این عبارت نگاهی بیاندازیم، خواهیم دید، این همان خواست بنیانگذاران شیعه اثنیعشری از بدو تشکیل حوزههای علمیه در ایران و عراق و لبنان است. یعنی، سیستم معممین شیعه، با در دست داشتن امکان دریافت خمس و زکات و اوقاف از نظر مالی، اداری، تشکیلات آموزشی و مدرسهای، چون دولتی که از دولت و حکومت بینیاز باشند تا هیچ حکومتی نتواند آنها را به اطاعت و فشار وادار کند. این مقوله حتی در حکومت جمهوری اسلامی نیز تاکنون رعایت شده است. آنچه که میتواند خواست مردم باشد، درست برعکس این است: یعنی جدایی دین از دولت و حکومت یعنی استقلال حاکمیت و دولت، چرا که سیستم معممین مستقل میتواند باز هم در حاکمیت دخالت کند. آیا این جملهای است که آن را به “اشتباه لپی یا تپق قلمی” میتوان تعبیر کرد. آنچه در روانکاوی بالینی آن را “تپقی که درون را مینمایاند”، می نامند.
ایشان تقریباً همگی مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر را نام میبرند، بدون آنکه رسماً اعلام کنند که مبنای پایهای جنبش سبز این اعلامیه است. و گاه و جابهجا از حقوق خدادادی سخن میگویند. این حقوق خدادادی، که توسط اندیشمندان سبز معتقد به نظام عقلانیت توحیدی و توسل به خرد جمعی توحیدی تعریف شده باشد، نه مطلق نگری شرکآلود، چه اختلافاتی با اعلامیه جهانی حقوق بشر دارد، اگر ندارد چرا به خود زحمت دوباره تعریف کردن دهیم و اگر دارد در کجا؟
و دست آخر، بیان ایشان در مورد، قانون اساسی جمهوری اسلامی؛ میثاق مشترک مردم ایران و انقلاب شکوهمند اسلامی که همردیف انقلاب مشروطیت و جنبش ملی شدن نفت، آورده میشود، نشان میدهد که ذهنیت ایشان در این موارد بسیار شفاف و روشن است. چون اصل را بر این میتوان گذاشت که سخن ایشان از دل برمیآید و کلیه عبارات فوق همخوانی دارند. بدین معنی که ایشان در اجرای قانون اساسی موجود و اصول ۵، ۱۰۷ و ۱۵۰ آن با اهداف آزادی و استقلال، و قانون اساسی مشروطیت و خواستهای جنبش ملی شدن نفت هیچ تناقضی نمیبینند. و کلیه انحرافات و ظلمها و وطنفروشیها و فسادها و آدمکشیها… وغیره را (رجوع شود به دو صفحه اول بیانیه) تنها انحراف جناحی، و محصول افراد کم فرهنگ… میبینند و نه در ساختار نظام و این مشکل اساسی ماست. مگر آنکه با خود بگوییم که پیشنهاد ایشان مرحلهایست و نمیتوان راه دیگری رفت. در این صورت، بیانیه سخن دل ایشان نیست و سخن مرحلهای ست یا «تقیهای» است در شیعه…
برای روشنتر شدن بی مناسبت نیست تحلیل مختصری از اصول ۵، ۱۰۷ و ۱۵۰ قانون اساسی ارائه کنیم:
با به روی صحنه آمدن سپاه پاسداران و آنهم به خط اول جبهه در وقایع سالی که گذشت، آنچه تاکنون به گونه ای زیر زمینی بود، اجبار به حضور پیدا کرد. در اعلامیه های رسمی سپاه، در وابستگی سازمانی، بسیج به سپاه پاسداران، در انتخاب یکی از فرماندهان سپاه پاسداران چون مشاور رئیس قوه قضاییه، خط حضور سپاه در مدیریت و هدایت جامعه کامل می شود.
باید توجه کرد که چه بر اساس مفاد قانون اساسی بگونه ای مخفی و چه در نیات رهبران جمهوری اسلامی از نخستین روز، نقش ولایت مطلقۀ فقیه و تداوم انقلاب اسلامی بنیانی تر از خود جمهوری اسلامی و مردم ایران است.
از یاد نبریم که پس از سی سال نام رهبر، بطور رسمی، رهبر انقلاب اسلامی است. دادگاههای انقلاب اسلامی فعال تر از همیشه است و عملاً سپاه نیز پاسدار انقلاب اسلامی است. نکته ای بسیار اساسی که نباید از آن غافل شد. اینان در سی سال گذشته، جان و پوست و استخوان و زندگی هر روزه شان با نام پاسداری از انقلاب اسلامی شکل گرفته است. حالتی ازیگانگی جدا ناشدنی میان مفهوم ولایت مطلقه فقیه، رهبری انقلاب اسلامی و پاسداری از آن. از یاد نبریم که ساختارروانی نیروهای امنیتی بر اساس ضرورت وجودیشان شکل می گیرند و ماهیت وجودی پاسداران انقلاب اسلامی در سی سال گذشته همان پاسداری ازانقلاب اسلامی است. حضور گسترده و عمیقشان بعنوان اساسی ترین بنیان مدیریت در جامعه در سیستم های مخابراتی، صنعتی و تولیدی که از بحث امروز ما خارج است. ولی اشارۀ مختصری به متن قانون اساسی در مورد تأسیس پاسداران و حتی آرم اصلی این سپاه حائز اهمیت است که در هیچکدام نه نامی از ایران نه از مردم ایران است و تنها حمایت از انقلاب اسلامی مورد نظر است. با هم اصل ۱۵۰ را بخوانیم: “سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در نخستین روزهای پیروزی این انقلاب تشکیل شد، برای ادامه ی نقش خود در نگهبانی از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن پا برجا می ماند. حدود وظایف و قلمرو مسؤولیت این سپاه در رابطه با وظایف و قلمرو مسؤولیت نیروهای مسلح دیگر با تأکید بر همکاری و هماهنگی برادرانه میان آنها به وسیله قانون تعیین می شود.”
اگر این اصل را با اصل ۵ جمع کنیم نتیجه گیری دشوار نیست: “در زمان غیب حضرت ولی عصر… در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است که طبق اصل یکصد و هفتم عهده دار آن می گردد.“
و در اصل ۱۰۷ عملا مستقیم یا غیر مستقیم، علاوه بر سه قوه، همگی نیروهای انتظامی در اختیار رهبر است.
با این مختصر تلاش کنیم به پرسشهایی چند پاسخ بگوییم:
فرض اول این بیانیه حرف دل است و صادقانه است. در این صورت تناقضات مطرح شده در اینجا، تناقضات درونی آقای موسوی است و همان طور که میدانیم، تناقضات به خودی خود مهم نیستند. مهم آنست که ما و دیگران و خود ایشان بدانند تا برای دفع این تناقضات اقدام مقتضی انجام گیرد. اینجاست که بحثهای علمی و عملی فراوانی میتوان انجام داد، و به روشنگریها ادامه دهیم تا تناقضات یک یک ما هم بیرون بریزد و بتوانیم سر میز راستی و درستی و پاکی بنشینیم.
ایشان به تناقضات واقفاند ولی صلاح نمیدانند و چون به اوضاع موجود ایران و جهان اشراف دارند، بیانیهای مرحلهای ارائه کردهاند. در این صورت این بیانیه حرف دل ایشان نیست و ایشان تقیه میکنند. اگرچه از نظر سیاستمداران (به ویژه در جوامع دمکراتیک که نقش تصویر و ارتباطات در آنها بسیار پیشرفته است) بیان حقایق بر اساس وقایع است نه مطلق، ولی مارگزیدگانی چون جامعه ایرانی امروز ما را دچار سردرگمی بنیانی میکند.
این تناقضات در بیانیه “کمی تقیه” است و “کمی هم اعتقاد عمیق ایشان”، در این صورت، امید وار باشیم که در بیانیههای بعدی بتوان به شیوهای سهم این دو را از هم جدا کرد و هرچه فضا به سمت آزادی و تنفس بیشتر باز شود، درصد این تناقضات کمتر شود. به امید آن روز.
روانکاو بالینی و پژوهشگر سوربن