ندا با چشم باز از دنیا رفت

نویسنده
مریم کاشانی

» دختری که صدا و سیمای ایران شد

دخترک باریک اندامی در فضایی خلوت می دود. دو سه نفری بیشتر در تصویر دیده نمی شوند. صدای دور گلوله ای می آید. دختربر می گردد. می خواهد ببیند صدای تیر از کجاست یا تیر به کجا خورده؟ معلوم نیست. ثانیه ای نمی گذرد. بر زمین می افتد. مردی سپید موی و چند جوان خود را به او می رسانند. انگار کسی زمین خورده وباید دستش را گرفت تابلند شود؛ همین. اما چشمان دختر پر می شود از بهت. یکی می گوید:بلندشو! همان دم از دهان و دماغ دختر، خون بیرون می زند. مرد سپید موی فریادمی زند: بمون! بمون! بمون!… این صحنه می شود “صدا و سیمای ایران” در جهان. و کسی می خواند:

http://www.youtube.com/watch?v=nemIWvh_Mqs

دختر باریک اندام، نداآقاسلطانی نام دارد. مرد سپید موی، پدراو یا استاد اوست؛ همو که فریاد می زند: بمون! بمون! زمان فیلم های مربوط به این صحنه از چند دقیقه تجاوز نمی کند؛ چند دقیقه ای که جهانی را به واکنش وا می دارد.

 

آغاز ماجرا

خبرها می گویند: “ندا سلطان آقا ۲۷ ساله‌، دانشجوی فلسفه در جریان اعتراضات مردمی شنبه ۳۰ خرداد۱۳۸۸ در امیر آباد تهران، به ضرب گلوله نیروهای شبه نظامی (بسیج) کشته شد. وی همراه استاد دانشگاهش (‌رشته فلسفه) و چند تن از هم کلاسی‌هایش برای شرکت در تظاهرات اعتراضی به امیراباد رفته بود. وی برای دقایقی در حالی که با موبایل صحبت می‌کرده از جمع تظاهر کننده عقب می‌افتد که در این هنگام، یکی از ۲ لباس شخصی موتور سوار، قلب ندا را با کلت کمری هدف قرار می‌دهد.”

کاسپین ماکان، نامزدش آن روز را برای بی بی سی چنین بازگو می کند: “وقتی این اتفاق افتاد، ندا از درگیری ها دور بود، یعنی در خیابان های فرعی نزدیک امیرآباد بود. حدود یک ساعتی با استاد موسیقی اش در ماشین پشت ترافیک نشسته بود، از گرما و خستگی کلافه و از ماشین پیاده می شود. اما براساس تصاویری که مردم ارسال کرده اند، احتمالا نیروهای لباس شخصی و بسیجی در تیراندازی با نشانه گیری به قلبش می زنند.”
کاسپین که غایب صحنه است،ادامه می دهد: “چند دقیقه بیشتر طول نکشید، بیمارستان شریعتی نزدیک بود، حاضران سعی می کنند ندا را با اتومبیل به اورژانس ببرند اما قبل از انتقال به بیمارستان، او در دست استاد موسیقی اش جان می دهد.”

پدر؟ استاد فلسفه؟ استاد موسیقی؟ خبرها روشن نمی کند؛ و راه دیگری هم برای دستیبابی به خبر دقیق نیست: “اعضای خانواده ندا آقا سلطان هم قادر به انجام مصاحبه نیستند.” آنها هم مانند آقای اکبر صدری که حتی حق نداشت بگوید پسرش، در تظاهرات جان باخته. مانند خانواده غسان، مانند …

 

عزاداری ممنوع

 

http://photos-c.ak.fbcdn.net/hphotos-ak-snc1/hs102.snc1/5012_89448506138_567726138_2038162_1179537_n.jpg

 

مرگ ندا که در کوتاه مدت به فیلم و خبر اول رسانه های دنیا تبدیل شد، قاعدتا باید مراسم خاکسپاری هم در پی می داشت، اما بحث اول، تحویل جنازه بود: “جسدش را دیروز با زحمت زیاد توانستیم تحویل بگیریم. البته جسد ندا در پزشکی قانونی تهران نبود، در پزشکی قانونی خارج از تهران بود. مسئولان پزشک قانونی خواستند که بخش هایی از بدنش از جمله قسمتی از استخوان رانش را بگیرند. پزشکی قانونی نگفت برای چه کسی اعضا را می خواهد استفاده کند. هیچ توضیحی در این زمینه داده نشد. خانواده موافقت کرد برای اینکه زودتر جسد را تحویل بگیرند، چون ممکن بود همین موضوع باعث تعویق تحویل جسد بشود. جسد را در قطعه ای از بهشت زهرا یک شنبه 31 خرداد هنگام عصر دفن کردیم، البته کسان دیگری هم که در درگیری ها کشته شده بودند را هم آنجا آورده بودند، انگار منطقه از پیش برای این افراد تعیین شده بود.”

بله؛ دیگرانی هم بودند. دیگرانی که مقامات امنیتی ایران طی حکم های مختلف به بیمارستان ها، کلینیک ها و جراحان و پزشکی قانونی دستور داده انددر برگه گواهی فوت آنها ننویسند: مرگ براثر شلیک گلوله .

حالا باید برای ندا، هر چند هنوز با چشمان  باز و بدون استخوان ران، مراسم یاد بود گرفت. جایی که مادر خود را روی خاک تازه بیندازد و چنگ در مو بزندو پدر بر پیشانی اش بکوبد. می شود؟ نه! “ظهر روز یکشنبه ۳۱ خرداد (روز بعد از شهادت) پیکر ندا به شرط خاکسپاری سریع و محرمانه در بهشت زهرا به خانواده‌اش تحویل شد. خاکسپاری وی تحت شدیدترین تدابیر امنیتی و با سرعت بسیار انجام شده است.”

مادر نتوانست در آن قطعه مخصوص”دیگران” سیر گریه کند؛ مراسم ختم چه؟ باز هم پاسخ منفی ست.

ماکان می گوید: “دوشنبه یکم تیرماه ساعت دو ونیم قرار بود در مسجدی در خیابان شریعتی بالاتر از سید خندان مراسمی داشته باشیم، اما بسیجیان و مسئولان مسجد اجازه برگزاری ندادند… فعلا اجازه برگزاری هیچ مراسم عمومی را نداده اند. “

قرار شد به مسجدالرضا بروند؛اما: “مراسم ندا صالحی اینجا برگزار نمی شود وما هم اطلاع نداریم کجا برگزار می شود.”

تنها چند خط برای همه کسانی که امروز به مسجد الرضا در میدان نیلوفر رفتند.

و کسی روی فیس بوک نوشت: “بهتر که تو مسجد نبود / خبری نیست تو مسجد ، یه آخوند میومد از امام حسین و یارانش می گفت و ختم کلام / ندا شهید راه آزادیه وطنش شد / به نظر من قشنگ ترین مراسم رو مردم می تونن براش با روشن کردن شمع پشت پنجره ی خونه ها و گلریزان کردن محل شهادتش در تهران و در دیگر شهر ها در کنار شمعی که روشن می کنن شاخه گلی رو هم قرار بدن براش بگیرن “.

شاخه گلی برای دختری که ندای ایران شد و “هدفش وطنش بود و برایش اهمیت داشت که در این راه قدم بردارد. بارها اشاره کرده بود که حتی اگر جانش را از دست بدهد و گلوله به قلبش بخورد،که اتفاقا گلوله به قلبش خورد، در همین راه قدم برخواهد داشت. ندا با سن کمش درس بزرگی به خیلی ها داد….ندا خواهان آزادی بود، آزادی برای همه.”

و ملودی معزی،ن ویسنده ایرانی مقیم آمریکا در باره اش به سی ان ان گفت: “ما وقتی مشکل داریم می گوییم یا حسین! یا علی! امروز اما خیلی ها می گویندیا ندا!”

به این ترتیب ندا رفت. بهتش از مرگ را برای تماشاگران گذاشت و چشمان بازش را برای آنها که امروز می نویسند:مبادا در غیبت نداچشمان را ببندیم؛ و البته تکه ای از بدنش را برای آنان که “معلوم نبود آن را برای چه می خواستند!”