استقلال فاشیستی و دیکتاتور پسند

علی افشاری
علی افشاری

استقلال یکی از مفاهیم مهم در حیات سیاسی ملت ها است. این مفهوم چند وجهی که دینامیسم و تحول پذیری خاص خودش را دارد هم شرطی لازم برای بهروزی جوامع در شکل بندی دولت – ملت است و هم در عین حال تفاسیر غلط از آن اسباب مشکلات حادی شده است. استقلال بر خلاف معنای ظاهری آن امر ساده ای نیست و متاثر از شرایط و وابسته به عوامل دیگر است. به عبارت دیگر استقلال به خودی خود فاقد ارزش است بلکه در ارتباط با آزادی، خواست یک ملت و استقلال فردی معنای مثبت پیدا می کند. استقلال به عنوان فاکتور متکی به خود و مستقل و ایزوله از دیگر ارزش های سیاسی سرابی است که در اکثر مواقع معضلات جدی برای منافع ملی و حقوق انسان ها ایجاد کرده است. حکومت های استبدادی و تمامیت خواه از مطلق سازی “استقلال” منفک از “آزادی” و “اراده یک ملت” همیشه استفاده کرده اند تا موجودیت نامشروع خود را تثبیت سازند. البته مدافعان تصور مکانیکی، ایستا و کلیشه ای از استقلال فرا تر از دیکتاتور ها هستند.

جماعتی هستند که از سر اعتقاد فکر می کنند این تعبیر از استقلال به حقیقت آن نزدیک تر است و برای حفاظت از منافع یک ملت ضرروی است. اما در کنار آنها جمع دیگری هستند که برخورد ابزار انگارانه از این مفهوم برای حذف جریانات رقیب دارند. نگاه آنها ارتباط وثیقی با فاشیسم دارد. جریانی می پندارد از استقلال می تواند چماقی بسازد و بر سر نیروهایی فرو بیاورد که تلقی دیگری از استقلال دارند. این اتفاق در تاریخ معاصر ما بار ها رخ داده است. حملات حزب توده به دکتر مصدق قبل از دوران پایان نخست وزیری وی و حملات برخی از گروه های چپ و گردانندگان حزب جمهوری اسلامی در ابتدای انقلاب به دولت موقت و بخصوص مهندس بازرگان دو نمونه برجسته این تجربه تلخ هستند.

اینک جمهوری اسلامی میراث خوار این تفکر است و از همین حربه در طول سی سال گذشته برای بدنام سازی مخالفان، زدن بر چسب خیانت و وطن فروشی به آنها و توجیه برخورد های حذفی اش استفاده کرده است. تا زمانی که مدافعان تعریف کلاسیک استقلال رعایت اصول علمی و انصاف را در بحث ها می کنند و از مسموم سازی فضا خود داری می نمایند، دیدگاه آنها محترم است و انتخابی است که پیش روی مردم ایران قرار دارد. اما وقتی عده ای فضا را به سمت برخورد های غیر اخلاقی و تخریب گرایانه می برند دیگر بحث ناگزیر ابعاد سیاسی پیدا می کند. وقتی پای انگ خیانت زدن وسط کشیده می شود. این تصور در ذهن نقش می بندد که شاید اراده سیاسی معطوف به قدرتی بروز یافته است که با احساس خطر از رقیب فرضی و احساس ضعف در فضای بحث منطقی رو به ترور شخصیت آورده است.

در این مطلب با تاکید بر احترام به آن دسته از افرادی که از سر اعتقاد و رعایت پرنسیب های اخلاقی از تعبیر کلاسیک و انعطاف ناپذیر از استقلال بمثابه ارزش قائم به ذات دفاع می کنند به نقد دیدگاهی می پردازد که از سر تعلق دانسته و یا نا دانسته به گرایش فاشیستی در حذف دیدگاه های بدیل، استقلال را به گسست کامل از عامل خارجی و ارزش مطلق بخشیدن به مرز های فیزیکی در تفکیک داخل و خارج پیوند می زند. تبعات خواسته و یا ناخواسته این نگرش تقویت قرائتی از استقلال است که نظام های دیکتاتوری می پسندند تا با هژمونیک کردن مذمت مطلق دخالت خارجی از چاردیواری سرزمین خود حیات خلوتی بسازند و با فراغ خاطر هر برخوردی خواستند با اتباع خود انجام دهند.

اما از آنجاییکه جریانی که برخورد ابزاری با مقوله استقلال دارد و نیات شبه فاشیستی خود را در پشت سر آن مخفی می سازد از مبانی تعریف کهن و مکانیکی از استقلال استفاده می کند گریزی از انتقاد مبانی فوق نیست.

استقلال در معنای عام عزم و اراده ملت برای جلوگیری از مداخله خارجیان در امور داخلی ملت است. به عبارت دیگر اموری که مربوط به سرنوشت یک ملت هستند حتما توسط شهروندان همان جامعه به صورت انحصاری باید تعیین شوند و غیر را در ان راهی نیست. استقلال تا زمانی که دنیا بر اساس تقسیم جهان به دولت - ملت ها اداره می شود امری لازم است. اما بر طبق منشور ملل متحد دولت ها در ضمن داشتن حق حاکمیت و استقلال ملزم به تشریک مساعی برای حفظ صلح و ثبات بین المللی هستند. بنابراین در حوزه روابط خارجی دولت ها تعهداتی نسبت به یکدیگر پیدا می کنند و این تعهد به مثابه یک محدودیت در حوزه نقش آفرینی بین المللی عمل می کند. اساسا باید توجه نمود که پر رنگ شدن نفی خارجی در مفهوم استقلال محصول عصر استعماری است. استقلال برای کشور های جهان سوم بدرستی معنای رهایی ازیوغ وابستگی به قدرت های جهانی را داشت که آن جوامع را بر اساس منافع خود شان مدیریت می کردند.

در تعریف کلاسیک استقلال به معنای مطلق بودن حوزه اعمال حاکمیت دولت در محدوده جغرافیایی خاص است و نیروی خارجی بیرون از این محدوده بیگانه محسوب می شود که تحت هیچ شرایطی نباید نقشی در تحولات داخلی ایفا کند. هر نیرویی که پای عامل خارجی را باز کند وطن فروش و خائن است. در این تلقی انحصاری بودن نقش آفرینی دولت و حکومت بر سرزمین خاص شرط لازم و ضروری حفظ استقلال محسوب می شود.

اما در تلقی جدید و پویا از استقلال دولت و حکومت نقش انحصاری مطلق ندارند بلکه به میزانی که فاصله آنها با مردم کمتر باشد، به همان میزان به نقش انحصاری برای مدیریت مردم نزدیک تر می شوند. استقلال کشور در عین وابستگی به ملت تعریف می گردد. در اینجا مرکز ثقل استقلال، خواست مردم است. اگر دولتی بر ضد خواست ملت خود رفتار کرد دیگر نمی تواند دور مرز های خود دیوار بکشد. در این حالت نیرو های خارجی می توانند در نقش حمایتی و مکمل اراده مردم ظاهر گردند واین امر به شرط آنکه در حق انحصاری مردم یک کشور در تعیین سرنوشت خویش خللی وارد نسازد، و جنبه حمایتی از اکثریت ساکنان داخلی یک جامعه داشته باشد، تعارضی با استقلال ندارد. بعنوان مثال می توان به مدل لیبی اشاره کرد.

 اکثریت مردم این کشور متاثر از قیام های مصر و تونس خواستار تغییر حکومت شدند و جمعی از نیرو های دولتی و نظامی نیز به آنها پیوستند. وقتی دولت قدافی پس از آزاد سازی بن غازی توسط نیرو های انقلابی به خشونت بی رحمانه و جنگ با مردم خود متوسل شد، دخالت نیرو های خارجی برای انهدام ماشین سرکوب ویرانگر او، موجه گشت.

سرانجام نیز این مردم لیبی ونیرو های داخلی هستند که فرایند انتقال قدرت و تشکیل ساختار حکومتی جدید را سامان می دهند. قذافی وقتی بر علیه ملت خود جنگ براه انداخت، صلاحیت و مشروعیتش برای جلوگیری از مداخله خارجی را از دست داد.

دیگر نمونه راهگشا دخالت دولت آمریکا برای بازگرداندن آریستیدی رئیس جمهور منتخب مردم هائیتی به سر قدرت در سال 1991 بود. برخی از مقامات ارشد نظامی هائیتی که قبلا با سیا کار کرده بودند علیه وی کودتا کرده و فضای پلیسی خلق نمودند. سرانجام دولت کلینتون علی رغم مخالفت سازمان اطلاعاتی کشور متبوعش با دخالت نظامی، کودتا گران را که دلخوش به حمایت آمریکا بودند از قدرت ساقط کرد و آن را به صاحب اصلی اش بعنی نخستین رئیس جمهور هائیتی بازگرداند. حال با منطق برخی از مدافعان دو آتیشه تعریف مکانیکی و قالبی از استقلال باید گفت کشور هائیتی استقلالش را از دست داده بود و آریستیدی نیز نوکر دولت آمریکا شد!

بنابراین در تعریف جدید از استقلال شرایطی برای مداخله خارجی تعیین می شود و نقش آفرینی به شکل مطلق به نیرو های داخلی محدود نمی گردد. این شرایط بسیار مهم هستند در راس آنها دو شرط مهم وجود دارد.نخست شکاف ملت – دولت به حد ترمیم ناپزیری گسترش یافته باشد و حکومت به نحو فیصله بخشی ماهیت ضد مردمی پیدا کرده است. در واقع حکومت غریبه با مردم فرق ماهوی با بیگانه ندارد. امروز به مدد گسترش ارتباطات بین ملت ها، نزدیکی برخی اتباع کشور های مختلف به یکدیگر از اتباع هم وطن شان بیشتر است. دیکتاتور ها غریبه ترین افراد به ملل خودشان هستند. به عنوان مثال برای بخش معترض مردم ایران نیرو های سیاسی دموکراسی خواه خارجی نزدیک تر از سید علی خامنه ای، شیخ احمد جنتی، محمود احمدی نژاد، نقدی و سردار جعفری هستند.

ثانیا مداخله خارجی فقط جنبه حمایتی داشته و باید پشتیبان خواست وتصمیمات ملت مورد نظر باشد. نیروهای خارجی نباید نقشی در تصمیم گیری های داخلی پیدا کنند و می بایست حق انحصاری ملت در تعیین سرنوشت به رسمیت شناخته شود.

 عامل دیگری که این مفهوم از استقلال را قوت می بخشد تحولات دنیا پس از دوران جنگ سرد است. فرو پاشی شوروی باعث شد تا ایده وابستگی متقابل ملل متحد که بواسطه رقابت دو بلوک چپ و راست به حاشیه رفته بود، مجددا احیا گردد. گسترش فرایند جهانی شدن و رشد نهاد های فراملیتی نیز به نوبه خود ارتباط و در هم تنیدگی کشور ها را افزایش داد. در نظم کنونی جهانی برخی از نهاد های بین المللی بخشی از حوزه اعمال حاکمیت دولت ها را در اختیار گرفته اند.

در ساختار آینده سازمان ملل این تمایل وجود دارد که قوانین بین المللی باید بر فراز قوانین داخلی قرار گیرد و حق اعمال حاکمیت ملی نباید مجوزی برای سرکوب حقوق بنیادی شهروندان گشته و ممانعتی برای مداخله جهان ایجاد کند. در معنای درست استقلال، خارجی فی نفسه محل ایراد نیست بلکه چگونگی دخالت و نقش آفرینی آن محل بحث است. طبیعی است اگر حکومت دارای مشروعیت و مقبولیت مردمی بالا بوده و دموکراتیک باشد جایی برای مداخله خارجی نیست. هر فرد و یا گروهی نیز در این شرایط به سمت همکاری با کشور خارجی برای دخالت در امور داخلی حرکت کند بلحاظ حقوقی عنوان خیانت بر آن صدق می کند چون علیه مردم خود عمل کرده است. اما در حکومت های غیر دموکراتیک که به سرکوب سیستماتیک گسترده و خونین بر علیه شهروندان شان دست زده اند، موضوع فرق می کند و حمایت خارجی برای عقب راندن آن حکومت از تضییع حقوق اتباعش موجه است. اگر مرز ها فقط محدوده چپاول و سرکوب یک ملت را تعیین کنند بدیهی است که دیگر اصالت ندارند.

 خواست مردم تعیین می کند در کجا و چگونه نیرو های خارجی در چارچوبی روشن و شفاف دخالت نمایند. دخالت آنها در خدمت خواست مردم است نه اینکه جایگزین تصمیم گیری انحصاری آنها شود. در اینجا پرهیز از تفکر قالبی، انتزاعی و کلیشه ای بسیار مهم است. رد مداخله خارجی در استقلال استعداد زیادی برای شی شدگی دارد و می تواند محتوی آن را تحت الشاع قرار دهد. بنابراین در تعبیر جدید سعی می گردد که در دام فرمالیسم گرفتار نشد.

ماجرای آزادی فرانسه پس از اشغال توسط آلمان نازی دیگر نمونه ای است که انگاره تعارض استقلال با کمک گرفتن از نیروهای حامی خارجی را زیر سئوال می برد. استقلال فرانسه با کمک نظامی، اطلاعاتی، سیاسی انگلستان و آمریکا بدست آمد.

همانگونه که تبعیت کورکورانه از عامل خارجی نفی استقلال است ضدیت با خارجی نیز معنای وارونه از استقلال را بازتاب می دهد. این تعبیر را می توان استقلال منفی نامید که باز در تصمیم گیری عامل خارجی حضور پر رنگی دارد منتها با این تفاوت که ضدیت با آن ملاک است. وقتی این تصور وجود داشته باشد که یک نیروی شروری در دنیا وجود دارد که از طریق نظام سرمایه داری جهانی یا کارتل صهیونیست ها اهداف ضد انسانی خود را در دنیا پیاده می کند و بنابراین ضدیت با آن به ارزشی خدشه ناپذیر تبدیل می گردد، آنوقت خطای تشخیص تشدید می شود.

 البته ایرادات در سیستم جهانی و نظام سرمایه داری کم نیست. اما این نظام نه فرشته است و نه دیو.لذا اتخاذ رویکرد اصلاحی در برابر آن بیشتر بخت موفقیت دارد. باید واقعیت ها را در نظر گرفت. مشکل وجود بدی و شرارت است که بالقوه در هر انسانی و سیستمی وجود دارد. به قول برتراند راسل انسان معجونی از فرشته و شیطان است. لذا این خصیصه را نباید تنها به مدافعان و متنفعان سرمایه داری و صهیونیسم منحصر و محصور کرد. باید این خصیصه را شناخت و به دنبال راهکاری موثر برای مهارش بود. تجربه بلوک شرق نشان می دهد صرف تکیه زدن به ریسمان نفی نظام سرمایه داری نه تنها راهگشا نیست بلکه ممکن است به فجایع بد تری منتهی گردد.

در استقلال تصمیم گیری پیرامون مسائل مربوط به مدیریت امور داخلی یک کشور صرفا باید توسط اتباع آن کشور صورت گیرد.

 خیانت در رابطه با اصل همکاری با نیرو های خارجی مصداق ندارد بلکه به شیوه های خاصی از آن ارتباط منطقی پیدا می کند. منتها از آنجاییکه مفهومی حقوقی است لذا باید مرجع صاحب صلاحیت پیرامون آن داوری نماید. کشیدن این بحث به میدان کشاکش های سیاسی و تشخیص مصداق توسط افراد فاقد صلاحیت موجب اتلاف وقت و مسموم شدن فضا است. اما اگر قرار باشد به تعیین مصداق پرداخت مثال لیبی نمونه خوبی است. آیا کسانی که پس از سه ماه مبارزه نفس گیر با دیکتاتور خون آشام سابق این کشور از نیرو های خارجی کمک خواستند تا سیاست منطقه ممنوعه پرواز را اعمال کنند و ماشین آدم کشی قذافی را منهدم سازند را می توان خائن دانست؟ یا کسانی که نسبت به قتل عام معترضین و شهروندان عادی سکوت پیشه می کردند؟ مبنای تعریف خیانت چیست؟ اگر از منظر قذافی نگاه بکنیم قطعا نیرو های خواهان تغییر حکومت خائن شناخته می شدند. اما از منظر نیرو های انقلابی لیبی این چنین نیست و نیرو هایی که با مخالفت شان زمینه سرکوب قیام لیبی و قربانی شدن نا محدود شهروندان را تسهیل می کردند در مظان اتهام خیانت قرار دارند. از دید آنها روشنفکری که خارج از گود و بدون توجه به شرایط عینی از منظر یک دیدگاه کاملا انتزاعی نظرات ناب گرایانه می دهد مصداق بارز روشنفکر برج عاج نشین و عاری ا ز درد است.

 البته از دیدگاه نگارنده هیچکدام از طرفین مصداق خیانت نیستند و اساسا نباید این موضع را وارد بحث های سیاسی کرد. بلکه باید آن را به مجرای حقوقی و مراجع صالح سپرد.

سرنوشت حسن آیت به عنوان یکی از سینه چاکان دفاع از استقلال منهای آزادی و حمله به نیروهای به زعم او خائن، عبرتی آموزنده برای نسل امروز است.

امروز با نگاه به گذشته می توان مشاهده کرد بیشتر کسانی که اوایل انقلاب و دهه شصت هیاهوی کشف خائن ها را راه انداختند چه نیاتی داشتند، نتیجه کار آنها چه فجایعی را بوجود آورد و خودشان چه سرنوشت غم انگیزی پیدا کردند! یکی از پایه های تکوین و استمرار جمهوری اسلامی همین توسل به تعبیر مکانیکی و قالبی به استقلال است که هر مخالفی را به مزدوری و وطن فروشی متهم می کند.

حربه اصلی نیرو های خط امام در اول انقلاب برای حذف گروه های دگر اندیش متهم کردن انها به آلت دست بودن امپریالیسم و وابستگی خارجی بود. البته عمده نیرو های اپوزیسیون نیز چنین رویه ای را در مقابله با مخالف اتخاذ کردند.

اکنون نگرانی وجود دارد که باز حرکاتی از همان جنس براه افتد. آن نیروی منفی که در پس تحولات و عبرت گرفتن از خطا های دوران آغازین انقلاب پس رانده شده بود دوباره خود را احیا کند. تعبیر کلاسیک از استقلال سنگری است که نیروهای معتقد و یا گرفتار در فاشیسم می توانند در پشت آن پنهان شوند و برنامه های معطوف به قدرت خود را جلو برند. چنین تعبیری مطلوب حاکمیت مستبد نیز است تا خود را از گزند فشار نیرو های خارجی آسوده سازد. سید علی خامنه ای مرتب دشمن را پشت سر همه اعتراضات می بیند که توطئه ای پچیده را سامان داده اند. مرتب انذار می دهد که خائنین و بی بصیرت ها استقلال کشور را بر باد خواهند داد. بشار اسد نیز مخالفان و معترضان را عوامل نیرو های خارجی می خواند و پشت سر حفظ استقلال سنگر گرفته است.قذافی نیز نیرو های انقلابی لیبی را موش های ناتو می خواند.

استقلال ارزشمند است اما استقلالی که وسیله بقاء حاکمان مستبد و و ابزار دست دیدگاه های فاشیستی نشود. استقلالی ارزشمند است که آزادی، امنیت ارائه دیدگاه ها، سلامت فضای بحث را رعایت کرده و از همه مهمتر در هم تنیده با خواست ملت ها باشد. استقلالی در خور حمایت است که با دخالت خارجی از دیدگاه ایدئولوژیک و استاندارد دو گانه برخورد نکند که حضور نیرو های غربی را مصداق دخالت سرمایه داری بداند اما شب وروز در خواب و خیال چه گوارا شدن باشد ودخالت وی در کشور های دیگر را بعنوان عملی قهرمانانه بستاید. یا در قبال تعرض دولت چین به اتباع ترکستان و یا روسیه به چچنی ها سکوت پیشه می کند! استقلال امری تحول یابنده است که با توجه به تغییر در نظام روابط بین الملل، شیوه های زندگی، ساخت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه دستخوش دگرگونی می شود. بحث منطقی با رعایت اصول استدلال و آداب گفتگو می تواند جامعه را در تشخیص معنای درست از استقلال در شرایط کنونی کشور یاری رساند و نگذارد عده ای با دادن آدرس غلط رهزن حقیقت بشوند.