شاعران مردم و کوچه

نویسنده
یوسف محمدی

» روایت

تصنیف‌سازان سیاسی اجتماعی دوران مشروطه و پس از آن

 

کلام از ذهن و زبان شاعران می‌آمد و اما به صاحبان قدرت و ثروت می‌رسید و به آنان تعلق داشت. پیش از دوران مشروطه، شاعری چیزی در ردیف کارمندی امروز بود. کسانی که این حرفه را برمی‌گزیند، برای خوشایند بالا دست قدم برمی‌داشتند و کلام‌شان را نثار کسانی می‌کردند که یا بر مسند قدرت نشسته بودند یا ثروتی داشتند و کیسه‌های زر.

 شاعری پیش از مشروطه، تجارت محدود کارمندان کلمه بود با صاحبان صله. در این میان مردم غایب بودند. کسی از روزگارشان نمی‌سرود که سودی در آن نمی‌دید. در سیر و دوران مشروطه اما، زمانی که به عصر روشن‌گری شهره است و تلاشی بود برای تازه و نو کردن جامعه توسط روشن‌فکران، شاعران هم به نقش جدیدی رسیدند. نوشتن و سرودن و ساختن برای مردم. پیوند خوردن با کوچه. زبانی دیگر برگزیدن و حرف‌هایی دیگر زدن با مخاطبانی که دیگر محدود نبودند. یک ملت بودند.

علی‌اکبر شیدا

علم موسیقی و نت‌نویسی هنوز به ایران نرسیده بود و علی‌اکبر شیدا هم بی‌بهره از آن، با آشنایی مختصرش با سه‌تار، چیزی می‌نواخت و کلام‌اش را با آن هم‌راه می‌کرد. کاری که به تصنیف‌سازی شهرت دارد و از شیدا هم به عنوان پایه‌گذار و آغازگر آن در ایران یاد می‌کنند. کسی که کلام‌‌اش آسان و روان و مناسب طبع مردم آن دوران بوده و عموما تصنیف‌های عاشقانه می‌ساخته. کارهایی که در همان زمان توسط خود او و نزدیکان و هم‌راهان‌ش اجرا می‌شد. مجریانی که البته در گذر زمان، تاریخ نام‌شان را ثبت نکرده تا کلام و موسیقی شیدا به طور منفرد حیات خود را ادامه بدهد و به نسل‌ها و مجری‌آوازخوانان دیگر برسد. وجه مهم کار شیدا، در آغازگری اوست. تصنیف که در دوران قاجار، عملا حضور و حیاتی نداشت و به شکل ساز و آواز و در دربار اجرا می‌شد، توسط علی‌اکبر خان احیا می‌شود تا مردم سهمی از کلامی داشته باشند که ساده و نزدیک به زبان‌ روزمره‌شان بود و با ریتمیک و اجرایی بودن‌اش خیلی زود همه‌گیر و تبدیل به نوایی عمومی می‌شد. جنبش مشروطه هم هیچ‌گاه سعی و تلاشی برای تصاحب این نواهای مردمی و عمومی نکرد و این‌طور که محمود خوشنام، کارشناس موسیقی، گفته “جنبش مشروطیت با جنبه تجددطلبانه‌ای که داشت راه موسیقی ایران را هموار کرد و تنگناهای سنتی را از پیش پای آن برداشت و موسیقی هم به جنبش کمک رسانید.” شیدا دور از قدرت و دربار آن زمان، موسیقی و شعر را توامان با خواست و زبان کوچه و روزگار مردم پیوند داد تا ماندگار بشود و در گذر سال‌ها به جای فراموشی و خاموشی، به انتشار دوباره برسد. انتشاری در زمان جلوتر و با مجریانی معاصرتر؛ جایی که بانو مرضیه “بت چین“را می‌خواند و محمدرضا شجریان “دل شیدا” را.

 

عارف قزوینی

تصنیف‌سازان آن دوران آموزگاری نداشتند. هنرمندانی خودساخته بودند که از خودشان آغاز شدند و جریانی را ساختند که نطفه‌اش در میان نزدیکان و هم‌مجلسی‌های‌شان بسته شد. با این همه، دیگر تصنیف‌ساز مهم عصر مشروطه، عارف قزوینی، به نوعی علی‌اکبر شیدا را معلم و مدرس خود می‌دانست. شباهت عارف و شیدا را باید در ساده‌گی کلام‌شان و آشنایی نسبتی‌شان با موسیقی جست‌وجو کرد و تفاوت‌شان را مضمون کلام‌شان. عارف به طور جدی‌تر و خاص‌تری روی موضوع‌های روز اجتماعی سیاسی دست می‌گذاشت و آن‌ها را بدون پرده‌پوشی به کلام می‌کشید و تصنیف‌های ملی مهینی می‌ساخت. عارف هم مثل شیدا هرگز پا به دربار نگذاشت و سعی کرد با کلام و هنر خود در اندازه‌ی وسع‌اش به جنبش مشروطیت کمک برساند. چیزی که سال‌ها بعد در موسیقی راک یا رپ یا پاپ ایرانی خودش را به شکل واکنش سریع به اتفاقات روز سیاسی اجتماعی نشان داد، شاخصه‌ی اصلی کار عارف بود. او هم برای “سیدضیا” و هم به یاد “ستار خان و باقر خان” تصنیف سرود و در پی “اخراج مورگان شوشتر آمریکایی از ایران” و به مناسبت و در اعتراض به “مرگ کلنل محمد تقی خان پسیان” هم آثاری ساخت و در یکی از مانده‌گارترین و مهم‌ترین آثارش “از خون جوانان وطن لاله دمیده” به مرگ قربانیان آزادی در آغاز انقلاب مشروطه ایران واکنش نشان داد. کلمات عارف شاید امروز و اکنون نسبتی با زبان کوچه نداشته باشد اما هنوز درد عریان تصنیف‌های‌ش با درد امروز مردم پیوندی عمیق دارد. پیوندی که برجسته‌ترین نشانه‌اش را می‌توان در اجراهای متعدد و پی در پی تصنیف “از خون جوانان وطن لاله دمیده” دید.

جهان هنوز به انفجار هنر و اعتراض نرسیده بود. جنبش راک اندرول هنوز در پیوند با مردم و اعتراضات عمومی شکل نگرفته بود اما ایران به نوعی راک اندرول بومی خود را داشت. کسانی چون شیدا و عارف که خود می‌نوشتند، آهنگ می‌ساختند و اجرا می‌کردند و لحظه به لحظه با رویدادها و وقایع سرزمین‌شان پیش آمدند. اما پس از این دوران، اجراهای فردی تبدیل به آثار جمعی شدند. کسی مثل مرتضی خان نی‌داوود موسیقی می‌ساخت و دیگری چون محمدتقی بهار کلام می‌نوشت تا نفر سومی بیاید و این هم‌کناری نت و کلمه را با آوای‌اش به اجرا و انتشار برساند. تصنیف‌نویسان دوره‌ی دوم که شاخص‌ترین‌شان بهار بود، با این‌که پیرو سبک و نگاه عارف و شیدا بودند، اما هیچ‌گاه نتوانستند مجری تصنیف‌های خودشان باشند.

 

محمدتقی بهار

روزگار نوتر و مدرن‌تر شده. روزنامه‌ها به شکل جدی منتشر می‌شوند و تاثیرگذار هستند. محمدتقی بهار هم روزنامه‌ی خودش را دارد. روزنامه‌ی نوبهار که بارها توقیف و دوباره انتشارش از سر گرفته شد. محمدتقی بهار که در نوجوانی از طرف پدر منع شده بود که شعر بنویسد، هیچ‌گاه نتوانست در کار دیگری جز نوشتن، موفق باشد. از تمام زنده‌گی‌نامه او چیزی که باقی مانده است، کلمه است. کلماتی که زمانی مقاله‌ی روزنامه‌ای می‌شدند که یک بار به دستور کنسول روس توقیف ‌شد و بار دیگر به فرمان وثوق‌الدوله و زمانی دیگر شعر و تصنیف. اما کلمات شعر و تصنیف بهار که به سرعت با زبان و حنجره‌ی مردم پیوند می‌خورد، توقیف شدنی نبود. او که در بیست ساله‌گی عضوی از جنبش مشروطه‌خواهان خراسان بود و اولین آثار ادبی‌اش را در روزنامه‌ی خراسان منتشر کرد، بعدها با نوشتن تصنیف‌های تاثیرگذار و مهمی چون “ز من نگارم” و “مرغ سحر” برای همیشه نام خودش را در تاریخ ادبیات ایران ثبت کرد تا لقب ملک‌الشعرا را صاحب بشود. بهار که زمانی بدون نام و امضاء شعر اعتراض‌آمیزش را خطاب به محمدعلی شاه در روزنامه‌ی خراسان چاپ کرد و بعدها در بخش دوم، تصنیف ظاهرا عاشقانه‌ی “ز من نگارم” نوشت “وطن علاج دگر ندارد”، در مشهورترین و ماندنی‌ترین کارش درباره‌ی “ظلم ظالم ” و “جور صیاد” سرود. ظلم و جوری که تا چند نسل بعد ادامه پیدا کرد تا آوازخوانان متعددی از محمدرضا شجریان تا فرهاد و گوگوش کلام ملک‌الشعرای بهار را باز و دوباره بخوانند.

عصر روشن‌گری گرچه به ظلمات رسید و در تونل تاریک تاریخ از دست رفت اما کلام شاهدان عینی و شاعران آن دوران، هنوز شهادت روزگاری است که با استبداد سپری می‌شود. کلام و آوا و تصنیف‌های عارف و شیدا و بهار هنوز تصویری از ایران امروز است و مرور اشعار کسانی چون فرخی یزدی، میرزاده‌ی و سیداشرف‌الدین حسینی(نسیم شمال) نشان دهنده‌ی گذر بی‌تغییر زمان. چه طعنه‌آمیز و تلخ که هنوز تصنیف‌های آن دوران در خواست و طلب آزادی اجرا می‌شود و حتی کلام شاعران آن دوران که به شکل تصنیف در نیامده بود هم بعدها در دورانی دیگر، با موسیقی روز هم‌راه شدند تا گواهی حال و روزگار یک ملت و مملکت باشند. میرزاده‌ی عشقی که سال‌ها پیش سروده بود “من آن نِی‌ام که به مرگ طبیعی شوم هلاک” در اوایل انقلاب اسلامی با نوای گیتار برقی و صدای خشم‌گین کوروش یغمایی هم‌راه شد و دردنامه‌ی نسیم شمال که نوشته بود “از بهر مرد و زن شده محنت‌سرا وطن” در دهه‌ی غم‌ناک شصت و زمان تثبیت نظام اسلامی، با صدای داریوش پیوند خورد که از کیلومترها دورتر، از لس‌آنجلس، “نامه‌ای به وطن” می‌فرستاد تا شاید نادانسته بگوید هرچند دیگر نشانی از دستاوردهای انقلاب مشروطه برجای نمانده اما خواست و مبارزه برای رسیدن به آزادی فراموش‌نشدنی است و ماندگار.