آشنایی من با دکتر سروش بیست سال پیش از این آغاز شد. وقتی سرگرم نوشتن پایان نامه دکترای خود بودم. نشریه هایی مانند کیهان فرهنگی، کیهان هوای و کتابهای روشنفکران زمانه را به دقت می خواندم تا راهی به چند و چون نگاه ایرانیان معاصر به غرب بجویم. و در این میان، نوشته های دکتر سروش در قبض و بسط نظری شریعت، نسبت علم و فلسفه و نیز گفتگوهای درگرفته درباره کارل پوپر و مارتین هایدگر را پیوسته پی می گرفتم. پرسش های زیادی در باره اندیشه ایشان در خاطرم گرد آمده بود، پس نامه ای نوشتم و پرسش هایم را برای ایشان به ایران فرستادم. فکر نمی کردم اکه ایشان با آن همه کارها که درگیرش بود فرصتی کند و نامه جوانی را که هیچ نمی شناخت پاسخ بفرستد. اما پس از چند هفته نامه ای از ایشان رسید که در آن به یک یک پرسش های من با حوصله فراوان پاسخ گفته بودند و برخی خطاهای من در برداشتم از نوشته های خود را گوشزد کرده بودند. در خط اول نامه اما، رو به من نوشته بودند “جناب دوشیزه مهرزاد بروجردی” – که صد البته از ابهام در نام من بر می خاست. چندی پیش که در خانه من در سیراکیوز مهمان من بودند، این قصه را خود به یاد من آوردند و به آن گذشته خوب هر دو خندیدیم…
سالها پس از آن نخستین نامه نکاری ها، روز دکتر سروش به من تلفن زدند و توصیه کردند که اگر می توانم در پذیرش دو تن از بهترین دانشجویان ایشان سیراکیوز کمک کار باشم. امروز آن درو عزیز و دیگر دانشجویان ایرانیم در حلقه بهترین دوستان من هستند و از این رو از دکتر سروش سپاسگزارم.
نمی بایست در ستایش و یا نکوهش آدمیان زیاده گفت. درباره دکتر سروش باید بگویم که همواره نیروی حافظه سحر سخن زیبایی نوشتار و طبع آرام ایشان تحسین مرا برمی انگیزد. اگرچه جهانبینی عارفانه-دینی ایشان همخوانی چندانی با نگاه سکولار من ندارد. این دوگانگی و تفاوت هرگز سبب آن نیست که امروز در جبهه دموکراسی و آزادی خواهی خویش را در کنار ایشان نبینم. شصت و پنج سالگی دکتر سروش را به ایشان شادباش می گویم و امید خوبی و خوش اش دارم. ایدون باد. ایدون تر باد.