در اولین شماره سال نو، پنج شاعر میهمان صفحه شعر روزند. از شرقیترین مجال توانایی می گویند تا شرمساری یک محکوم….
کبوتر ارشدی
عقربه ها
عقربهها را هم که بگیری
اتفاق، جای دیگری میافتد
گوشهای پنجره را هم نبسته باشی
صبح همسایه
صدای خروسش گرفتهاست
کنار آخرین ایستگاه
ارزانترین بلیط میشوی
و تکرار راه، دایرهای است
که گردی زمین دارد
فکر میکنی
شمال شرقی این شهر هنوز دماوند است؟
صدای کهنهی سرنا، کنار حوزهی مترو
به سرعت مدرن ثانیهها عجیب میآید
عقربهها را هم که بگردی
به دیرتر از دیروز میرسی
اینجا شرقیترین مجال تواناییست
ناصر اطمینان
شکوفه ی خنده
امروز شکوفه ها
به عادت درخت
پشت پا زدند.
از پشت پنجره
دزدکی به من
خنده ها زدند.
از شوق دیدن شکوفه ها
این طلیعه ی بهار
لبخند بر لبم
گویی شکوفه زد.
سرشار از نشاط
پرسیدم من از او:
“دیدی شکوفه ها؟”
لبخند بر لبش
پاسخ گفت مرا به مهر:
“خواب بوده ای مگر؟!
چند روزی پیش از این
از پشت پنجره
شکوفه ها جملگی
دزدکی به من
خنده ها زدند.“
از لبخند او
لبخند دیگری
بر لبم شکفت.
ای کاش می شد
- چون این درخت-
عادت را پشت سر گذاشت،
در هر سال نو
با تک تک شکوفه ها
از نو شکفته شد.
ای کاش می شد از دل زدود
غم را، کینه را
- چون این شکوفه ها -
لبخند هدیه داد
دزدکی به این و آن.
شاید این بار
خنده ی شکوفه ها را بهانه ای کنم.
در کوچه های شهر،
سلام هرعابر را،
با لبخند خود پاسخی دهم.
شاید که بشکفد
لبخند بر لبان رهگذر
با هر سلام و یا که لبخندهای من
شاید که از پشت دیوار ضخیم روزمره گی
- دزدکی چون شکوفه ها-
رخنه ای در خلوت سرای
این و آن کنم.
15اگوست 2007
ایرج رشوند
سلام بر زمان
نجیب
مثل شرمساری یک محکوم
آن هنگام که می پذیرد
گریزی از زندان نیست
وتسلیم می شود
تسلیم
▪▪▪
نجیب
مثل واژه ی توبه
آن هنگام که پذیرفته می شود
تا آدمی گناه خویش را
به دامان ِ شیطان
تف بیندازد
که می اندازد
▪▪▪
نجیب
مثل چشمان ِ نوزاد ِ یک روزه
که از ترس گشوده نمی شود
▪▪▪
نجیب
مثل رودی که سال ها خشک
مانده است
و از آمدن ِ باران
هنوز
ناامید نیست
▪▪▪
نجیب
مثل ِ شرم
مثل ِ شبنم
مثل ِ لحظه ی ِعاشق شدن
▪▪▪
نجیب
مثل ِ پیام ِ وحی
بر رسول
و نجیب
مثل ِ انسان ِ نخستین
مثل ِ آدم
مثل ِ حوا
می آید اینچنین نجیب
سال
همه سال
سلام بر زمان
ویدا فرهودی
سکوت اگر که بشکند!
)به یاد آنانی که آغاز بهار را در بند می زیند(
سکوت را چو بشکنی صدا سرود می شود
بهار مان بهار تر از آن چه بود می شود
پرنده وَش کمی بخوان! غم ِ قفس ز دل بران!
ببین ملال ِ سالیان، چگونه دود می شود
پس ِ جمود میله ها و رنگ سربی ِ فضا
هوا پر از ترانه و شمیم عود می شود
حذر کن از حباب ها، ز وَهم ها، سراب ها
کلونشان چو بشکند، ره ِ ورود می شود
به تار تار زندگی، تنیده آن که مردگی
گسسته ریشه های او، ز تاروپود می شود
نسیم با نوای تو، زمانه را کند خبر
و شهر ِ خفته ناگهان، همه شنود می شود
جوانه، سبز می جَهد، به باغ مژده می دهد
ومست/ قلب ماهیان به قعر ِ رود می شود
بلوچ و کرد و ترکمن، به گوشه گوشه ی وطن
زبانشان یگانه در “ ترا درود ” می شود
سکوت اگر که بشکند، بهار می رسد به بند
و پنجره گشوده بر بسی سرود می شود
سکوت اگر که بشکند!<br/> سکوت اگر که بشکند!<br/> اسفند ماه 1386
سیما یاری
گفت و گو
زبان ها بسیارند
زبان چشم و ابرو
سر و دست
قلب و قلب
زبان آغوش...
گفت و گوی ما هرگز قطع نشد
حتی وقتی که حیاط
از غارغار سیاه کلاغان
پُر بود.
قلب
عادت نکردیم به صدای گلوله
بجای آواز پرنده، وقت سحر.
عادت نکردیم به هق هق گریه
به جای خنده، وقت غروب.
عادت نکردیم به سفره خالی
به جای سفره پر:
- با بازی گشنیز و تربچه
کنار عطر بادمجان
و نان تازه -
عادت نکردیم به جام شکسته
به خون جاری تاک
روی این خاک.
عادت نکردیم به جدایی میان دست هایمان
- به سوختن در کوره آدم سوزی -
عادت نکردیم
به بهشت خونین آینده.
می دانی
عادت نخواهد کرد
قلب زنده
به مردن…
همآغوشی
پر شور
در آغوش هم ایم
بی فاصله
حتی به حد گذار یک نخ.
این چیزی ست بیشتر از نزدیکی
بیشتر از نزدیکی بین یک جسم
و سایه او.
بازویت را می فشارم
زیر سرانگشتانم
تارهای روحت می خوانند
روحت می خواند در گوش من.
درهای زمان
باز شده اند
من شناور شده ام در اوج بی پایان
اینجا، اینجا
واقعیت
و حقیقت
بر هم منطبق اند
در معجزه تن های ما
پر شور
در آغوش هم
بی هجران
روی زمین
و نقطه عطف در بستر خاک:
حضور دیگر
در
دیگر
بیشتر از نزدیکی:
غلبه بر برهوت...
مرز
چه خط مضحکی
کج و کوله
پیچ در پیچ.
جنس خاک در دو سمتِ خط یکی ست.
چه قدر گور
چه قدر مین
چه قدر پای له شده
برای امتداد مضحکه
روی تخته سیاه!
اشک
خاک را
عقیم می کند.…
سعادت
حتی بعد از مرگ
من
اینجا خوشبخت خواهم بود.
اینجا که ما
به ابلیس
خیانت کردیم
و به یک دیگر عشق ورزیدیم.