مانلی ♦ شعر روز

نویسنده
شهلا بهار دوست

در اولین شماره سال نو، پنج شاعر میهمان صفحه شعر روزند. از شرقی‌ترین مجال توانایی‌ می گویند تا ‏شرمساری یک محکوم….‏

kaboutararshadi.jpg

کبوتر ارشدی
‎ ‎عقربه ها‎ ‎

عقربه‌ها را هم که بگیری
اتفاق، جای دیگری می‌افتد
گوش‌های پنجره را هم نبسته باشی
صبح همسایه
صدای خروسش گرفته‌است
کنار آخرین ایستگاه
ارزان‌ترین بلیط می‌شوی
و تکرار راه، دایره‌ای است ‏
که گردی زمین دارد
فکر می‌کنی
شمال شرقی این شهر هنوز دماوند است؟
صدای کهنه‌ی سرنا، کنار حوزه‌ی مترو‏
به سرعت مدرن ثانیه‌ها عجیب می‌آید

عقربه‌ها را هم که بگردی ‏
به دیرتر از دیروز می‌رسی

این‌جا شرقی‌ترین مجال توانایی‌ست

naseretminan.jpg

ناصر اطمینان
‎ ‎شکوفه ی خنده‏‎ ‎

امروز شکوفه ها
‏ به عادت درخت
‏ پشت پا زدند.‏
‏ از پشت پنجره
‏ دزدکی به من‏
‏ خنده ها زدند.‏
از شوق دیدن شکوفه ها
‏ این طلیعه ی بهار‏
‏ لبخند بر لبم
‏ گویی شکوفه زد. ‏
سرشار از نشاط
‏ پرسیدم من از او:‏
‏ “دیدی شکوفه ها؟”‏
لبخند بر لبش
‏ پاسخ گفت مرا به مهر:‏
‏ “خواب بوده ای مگر؟!‏
‏ چند روزی پیش از این
‏ از پشت پنجره
‏ شکوفه ها جملگی
‏ دزدکی به من‏
‏ خنده ها زدند.“‏
از لبخند او
‏ لبخند دیگری
‏ بر لبم شکفت.‏

‏ ‏
ای کاش می شد‏
‏ - چون این درخت-‏
‏ عادت را پشت سر گذاشت،
‏ در هر سال نو‏
‏ با تک تک شکوفه ها
‏ از نو شکفته شد.‏
ای کاش می شد از دل زدود‏
‏ غم را، کینه را
‏ - چون این شکوفه ها -‏
لبخند هدیه داد
‏ دزدکی به این و آن.‏

‏ ‏
شاید این بار ‏
‏ خنده ی شکوفه ها را بهانه ای کنم.‏
‏ در کوچه های شهر،‏
‏ سلام هرعابر را،
‏ با لبخند خود پاسخی دهم.‏
شاید که بشکفد
‏ لبخند بر لبان رهگذر‏
‏ با هر سلام و یا که لبخندهای من‏
شاید که از پشت دیوار ضخیم روزمره گی
‏ - دزدکی چون شکوفه ها-‏
‏ رخنه ای در خلوت سرای
‏ این و آن کنم.‏
‏ 15اگوست 2007‏

irajrashvand.jpg

ایرج رشوند
‎ ‎سلام بر زمان‎ ‎

نجیب
مثل شرمساری یک محکوم
آن هنگام که می پذیرد
گریزی از زندان نیست
وتسلیم می شود
‏ تسلیم‏
‎▪▪▪‎
نجیب ‏
مثل واژه ی توبه
آن هنگام که پذیرفته می شود
تا آدمی گناه خویش را‏
به دامان ِ شیطان
‏ تف بیندازد‏
‏ که می اندازد‏
‎▪▪▪‎
نجیب ‏
مثل چشمان ِ نوزاد ِ یک روزه
که از ترس گشوده نمی شود
‎▪▪▪‎
نجیب ‏
مثل رودی که سال ها خشک ‏
‏ مانده است‏
و از آمدن ِ باران‏
هنوز ‏
ناامید نیست ‏
‎▪▪▪‎
نجیب
مثل ِ شرم
مثل ِ شبنم
مثل ِ لحظه ی ِعاشق شدن
‎▪▪▪‎
نجیب ‏
مثل ِ پیام ِ وحی
‏ بر رسول‏
و نجیب ‏
مثل ِ انسان ِ نخستین
مثل ِ آدم
مثل ِ حوا
می آید اینچنین نجیب
سال
همه سال
سلام بر زمان ‏

vidafarhodi.jpg

ویدا فرهودی
‎ ‎سکوت اگر که بشکند!‏‎ ‎

‎)‎به یاد آنانی که آغاز بهار را در بند می زیند‎(‎

سکوت را چو بشکنی صدا سرود می شود‏
بهار مان بهار تر از آن چه بود می شود‏

پرنده وَش‎ ‎کمی بخوان! غم ِ قفس ز دل بران!‏
ببین ملال ِ سالیان، چگونه دود می شود‏

پس ِ جمود میله ها و رنگ سربی ِ فضا‏
هوا پر از ترانه و شمیم عود می شود‏

حذر کن از حباب ها، ز وَهم ها، سراب ها
کلونشان چو بشکند، ره ِ ورود می شود‏

به تار تار زندگی، تنیده آن که مردگی
گسسته ریشه های او، ز تاروپود می شود‏

نسیم با نوای تو، زمانه را کند خبر‏
و شهر ِ خفته ناگهان، همه شنود می شود‏

جوانه، سبز می جَهد، به باغ مژده می دهد ‏
ومست/ قلب ماهیان به قعر ِ رود می شود‏

بلوچ و کرد و ترکمن، به گوشه گوشه ی وطن‏
زبانشان یگانه در “ ترا درود ” می شود‏

سکوت اگر که بشکند، بهار می رسد به بند‏
و پنجره گشوده بر بسی سرود می شود‏

        سکوت اگر که بشکند!‏<br/>            سکوت اگر که بشکند!‏<br/> اسفند ماه 1386‏

simayari.jpg

سیما یاری
‎ ‎گفت و گو‎ ‎

زبان ها بسیارند
زبان چشم و ابرو
سر و دست
قلب و قلب
زبان آغوش.‏‎..‎
گفت و گوی ما هرگز قطع نشد‏
حتی وقتی که حیاط
از غارغار سیاه کلاغان
پُر بود‎.‎


‎ ‎قلب‎ ‎

عادت نکردیم به صدای گلوله‏
بجای آواز پرنده، وقت سحر‏‎.‎
عادت نکردیم به هق هق گریه
به جای خنده، وقت غروب‏‎.‎
عادت نکردیم به سفره خالی
به جای سفره پر‏‎:‎
‎- ‎با بازی گشنیز و تربچه
کنار عطر بادمجان
و نان تازه‎ -‎
عادت نکردیم به جام شکسته
به خون جاری تاک‏
روی این خاک‎.‎
عادت نکردیم به جدایی میان دست هایمان
‎- ‎به سوختن در کوره آدم سوزی‎ -‎
عادت نکردیم
به بهشت خونین آینده‎.‎
می دانی
عادت نخواهد کرد
قلب زنده
به مردن‎…‎

‎ ‎هم‌آغوشی‎ ‎

پر شور
در آغوش هم ایم
بی فاصله‏
حتی به حد گذار یک نخ‎.‎
این چیزی ست بیشتر از نزدیکی
بیشتر از نزدیکی بین یک جسم
و سایه او‎.‎
بازویت را می فشارم‏
زیر سرانگشتانم
تارهای روحت می خوانند‏
روحت می خواند در گوش من‏‎.‎
درهای زمان‏
باز شده اند
من شناور شده ام در اوج بی پایان
اینجا، اینجا
واقعیت
و حقیقت
بر هم منطبق اند
در معجزه تن های ما‏
پر شور
در آغوش هم
بی هجران‏
روی زمین
و نقطه عطف در بستر خاک‎:‎
حضور دیگر
در
دیگر
بیشتر از نزدیکی‎:‎
غلبه بر برهوت.‏‎..‎

‎ ‎مرز‎ ‎

چه خط مضحکی
کج و کوله
پیچ در پیچ‎.‎
جنس خاک در دو سمتِ خط یکی ست‏‎.‎
چه قدر گور
چه قدر مین
چه قدر پای له شده‏
برای امتداد مضحکه‏
روی تخته سیاه‎!‎
اشک
خاک را
عقیم می کند.‏‎…‎

‎ ‎سعادت‎ ‎

حتی بعد از مرگ‏
من
اینجا خوشبخت خواهم بود‎.‎
اینجا که ما
به ابلیس
خیانت کردیم
و به یک دیگر عشق ورزیدیم‎.‎