نگاه ما

حامد احمدی
حامد احمدی

نگاهی دیگر به فیلم آرگو

کمیک استریپ کردن یک مستند هولناک

 

تیتراژ آرگو مناسب ترین و بهترین جا برای روبرو شدن با این فیلم است. روایتی شکل گرفته با نقاشی به سبک کمیک بوک ها و صدای راوی که انگار قصه هزار یک و شبی ترسناکی را روایت می کند. روایتی از سرزمین به نام ایران که جنگجو دارد و شاهان غریب و شهبانوهایی در استخر شیر و مردمان فقیر و مفلوک. این نگاه و روایت، گذشته از همه ناراستی های تاریخی اش شاید برای آغاز فیلمی که می خواهد دهشت باری انقلاب سال پنجاه و هفت را نمایش بدهد بسیار مناسب باشد اما فیلم با ورود قطب خیر، یک مامور آمریکایی اف بی آی، تبدیل به یک کمیک بوک تمام عیار می شود؛ با نیروی خیر و شری که در تقابل هستند و برنده نهایی هم با همه آن تعلیق های فرمولی هالیوودی مثل زنگ خوردن تلفن و روشن نشدن ماشین در لحظات حساس و مثلا نفس گیر، معلوم و مشخص است.

با اینکه جان مایه و فکر و ایده ابتدایی فیلم از یک حادثه گویا حقیقی نشات گرفته است اما چیزی که در روایت بن افلک روی پرده سینما باقی نمی ماند، همان قسمت حقایق هولناکی ست که نه فقط بر سر گروگان های آمریکایی که بر ملتی به نام ایران گذشته است. فیلم با استراتژی مشخص، از روایت گروگان ها سر باز می زند و سرسری عبور می کند تا تمرکز دوربینش را روی وضعیت شش نفری که از دست انقلابیون فرار کرده اند بگذارد. شاید مخاطب غیرایرانی با همین میزان از ترس و دلهره، با زندگی مخفیانه آمریکایی ها در خانه سفیر کانادا به صرف مشروب و حمله مردم خشمگین به ماشینشان و شعار مرگ بر آمریکا تحت تاثیر قرار بگیرد اما برای مخاطب ایرانی که با چنین فضا و اتمسفری روزگار گذارنده، این تصاویر و این روایت چیزی نیست جز یک کمیک استریپ آمریکایی که حتی بخش کوچکی از اضطراب و دهشت و وحشت جامعه آن روزها که در فیلم های مستند هم به خوبی قابل دیدن است را نمی تواند نمایش بدهد.

فیلم هرجا که دست به سمت تصاویر مستند و آرشیوی برده، به تصویر کردن جامعه خشن و انقلابی آن سالها نزدیک شده و هرجا پای استودیوها و استوری بردهای هالیوودی به میان آمده، از آن روزگار تنها موفق به ساخت کاریکاتوری سست شده. تیپ حاجی بازاری خشن و ضدآمریکایی، تیپ پاسدارهای فرودگاه و به خصوص سردسته هوشمندشان که ناگهان مثل بلبل انگلیسی حرف می زند و ذکاوت زنگ زدن به استودیویی در آمریکا برای فهمیدن حقیقی بودن ادعای گروه به ظاهر فیلمسازی را دارد، از آن ترفندهای حمق وار هالیوودی است که نمی تواند جایش در یک فیلم مستندنما، فیلمی با عنوان روایت یک داستان حقیقی باشد.

آرگو در شکل و شمایل نهایی اش چیزی است شبیه به همان “فیک مووی” یا “فیلم تقلبی” که قرار است زیر سایه اش مامور آمریکایی به ایران بیاید و هموطنانش را نجات بدهد. سکانس مربوط به فرودگاه و جایی که آمریکایی مثلا کارگردان با استفاده از برگه های استوردی برد داستان فیلمش را برای پاسداران تعریف می کند، معرف و افشاکننده شکل ساخت فیلم آقای بن افلک است. مردی زیرک و قدرتمند که به میان خطر و موجودات خطرناک می آید و بر همه غلبه می کند و پروازکنان به سمت سرزمین امن خودش می رود؛ جوری که گویا فاجعه را به پایان رسانده و ماموریتش به بهترین شکل انجام شده است و دیگر شری نیست.

گره اصلی فیلم می توانست لحظه گروگان گیری و فرار ۶ نفر از اهالی سفارت آمریکا و وحشتش از گرفتار شدن به دست انقلابیون باشد؛ اما این فقط ظاهر محصولی به نام آرگو است. گره واقعی فیلم جایی زده می شود که مامور اف بی آی، آقای مندز، با راهنمایی پسر بچه اش کانال تلویزیون را عوض می کند و با دیدن فیلم سیاره میمون ها ناگهان ایده استفاده از پوشش گروه فیلمبرداری برای نجات هموطنانش در ذهنش جرقه می زند. بیراه هم نیست که فیلم به جای سکانس پرواز هواپیما مثلا، در اتاق فرزند مندز و با تصاویری از شمایل پلاستیکی قهرمانان کمیک بوک ها به آخر می رسد. قهرمان اصلی در حقیقت هالیوود و کمیک بوک ها هستند که می توانند روکش رویا را به تن واقعیت های پلید بکنند و مخاطب را به خواب ببرند؛ که به طور کلی ایرادی به آن وارد نیست. فقط مثل اینکه بن افلک از یاد برده که فیلمش براساس یک داستان واقعی و معاصر ساخته شده و به این راحتی نمی توان قهرمانان کمیک بوک ها را واردش کرد.

آرگو بیش از آنکه فیلمی ضدایرانی باشد، یک فیلم صرفا و کاملا آمریکایی و هالیوودی است. با همان تعلیق های دم دستی که ذکرش رفت و زمین خوردن شرارت و پرواز خوبی و باز کردن انتهایی شامپاین! بی آنکه در انتها مخاطب هشداری از واقعیت درگذشته بگیرد و کمی ته دلش بلرزد از آنچه به سر مردمی از قاره و کشور دیگری رفته و حتی آنچه در چهارصد و چهل و چهار روز بر هموطنان خودش گذشته.