زبان سگ، زبان آقا

هوشنگ اسدی
هوشنگ اسدی

“آقا” در سخنان آخر خود گفتند: “دشمن به زبان سگ سخن می گوید.”

می شود گفت که این “آقا” دیگر آن “آقا” نبود. سخت نیست که روی هراس پنهان در کلمات تهدید آمیز تاکید کرد. واقعا آدم غصه اش می گیرد که “آقا” رو بروز بیشتر شبیه احمدی نژاد می شود. تلخ است که کسی در محضر استاد امیری فیروزکوهی چهار زانو نشسته باشد و حالا سخنانش بیشتر و بیشتر بوی ادبیات خیابانی بگیرد. باورکردنی نیست آن “آقا” که در سلول از اخوان می خواند و نام شفیعی کدکنی بوجدش می آورد، مرتب آب برود وبه قدو قامت کوتوله هائی در بیاید که در حالیکه  بقول فروغ- دستش را می بوسند، در ذهن خودطناب دارش را می بافند. قدرت واسبابش جای خود. لابدکسی نیست از “یاران خراسانی” که این فریاد بلندخورشید خراسان را برای “آقا” بخواند:

نمی خواهم از این حرف ها بزنم. راستش دلم بحال “سگ” سوخته است. می خواهم در باره “سگ” حرف بزنم. آشکار است که ما سگی داریم بنام “سانی” یا “ آقای سانی”. عکسش روی فیس بوک همسرم هست. حالا ده سالش می شود. در ایران به خانه ما آمده. یک بار با من در خیابان دستگیر شده. شاهد ایام خوفناک خروج ناچار ما از میهن محبوب بوده است و…

ومن در این دهسال با “جناب سانی” وارد دنیای سگی شده ام. دنیائی دیده ام خالص و پاک. هیچ سگی را ندیده ام که بیشتر از نیازش بخورد و بنوشد. همان یک محل خواب برایش کافی است. نیاز ندارد که کارخانه شکر به اسمش کنند، یا 300 هکتار زمین را در ورامین بیاندازند پشت قباله اش. حتی به فکرش هم نمی رسد که با سگ های دیگر یکی شود و ثروت مملکتی را باسم خودش کند. دیروز مخابرات، امروز بنیاد مستعفان و پروژه های نفتی…

و چون سگ ها اساسا با این دنیا بیگانه اند، فرمانده و رهبر هم ندارند. درنتیجه کهریزکی هم نمی تواند بوجود بیاید، چه برسد به اوین و رجائی شهر..

البته سگها دعوا می کنند. “جناب سانی” نهایت خشونتش پارس کردن است و بس. بعضی ازهم جنس هایش خون و خونریزی هم راه می اندازند. اما تا حالا سگی دیده نشده که سگ های دیگر را بگیرد، دستنبد بزند، شکنجه کند، مورد تجاوز قرار بدهد و بخواهد که توبه کنند و یا تقاضای عفو بنویسند…

سگ ها به روش خودشان “ازدواج” هم می کنند. یکی مثل “مهندس سانی” یک بار. بعضی ها خداد بار. یک سگ تازی ایرانی را می شناسم باسم رستم. کاری جز “ازدواج” بی وقفه ندارد تا نژاد کمیابش منقرص نشود، اما تاحالا هیچ سگی دیده نشده که کهریزکی برای تجاوز به پا دارد.

سگ ها پاچه هم می گیرند. “جناب سانی” وقتی خیلی خوشحال است پاچه می گیرد تا مجبورت کند با او بازی کنی. سگ هائی هم هستند که جدی پاچه می گیرند. اما تاکنون سگی دیده نشده که با  عده ای مسلح  باتوم به کمر و دوربین  بدست در خیابان راه بیافتد و پاچه همه را بگیرد:

بعد هم ازاین پاچه گیری فیلم بردارد. بعنوان سند ببرد دادگاه. پرونده درست کند. جریمه های سنگین بگیرد و…

و می شود مثنوی هفت من در باره این حیوان مهربانی نوشت که آدمی جماعت، خل و خوی خودش را بارش کرده است.

در کتاب خاطراتم که  به نام نامه هائی به شکنجه گرم همین روزها منتشر شده، نوشته ام در زندان شاه، “آقا” نگهبانهای بد اخلاق را “سگ باد” می خواند :

 چند سال بعد درهمان زندان، بازجویم “برادر حمید” وادارم می کرد چهار دست و پا راه بروم و مثل سگ واق واق کنم. آن زمان هنوز “سانی” را نداشتیم. بعد که واق واق تمام می شد و “برادرحمید” می خواست مرا چشم بند به چشم به “اتاق” ببرد، یک چوب می داد دستم. سر دیگرش را خودش می گرفت. علتش این بود که ما “مثل سگ نجس” بودیم و نباید با ما تماس گرفته می شد. حال هم “آقا” دشمن را به سگ مانند می فرمایند. “زبان سگ” هم لابد یعنی داشتن سلاح های مخوف و استثمار مردم، غارت ملتها و…

بیچاره سانی، بیچاره سگ هاکجا بمب اتم دارند و یا ملتی را به نابودی می کشند که صاحب بمب اتمی بشوند. چقدرخوب بود که”آقا” عبای قدرت راچند روزی می کند. به گذشته بر می گشت. حرف ها را بالبخند می شنید و بجای اینکه از من “ژان کریستف” و “زمین نو آباد” بگیرد و بخواند، دست از عناد با صادق هدایت بر می داشت و “سگ ولگرد”ش رامی خواند. بعد هم به این پیشنهاد هم سلولی اش گوش می داد که درضمن همان شوخی های همیشگی می گفت:

و دشمن هم اگر همین کار را بکند، دنیای دیگری می شود. باورکنید “آقا”. باور کنید. آن سگی که در ذهن شماست، تصویر آدم هائی است که شما را محاصره کرده اند. تلخ است بگویم که شما را دارند کاملا مثل خودشان می کنند و آنوقت است که خنجر قدرت بر گلویتان بکشند. یا بدتر، شما بر گلوی آنها بکشید.

و “سانی” که سهل است، هیچ سگی در این دنیا  این کار را نمی کند…