حرف اول

هوشنگ اسدی
هوشنگ اسدی

ما عاشقان چادرو سینه

دیگر به ماه می رسد که رقصان و دست افشان درپی چادر سیاه زنی می رویم و دارد دو هفته می شودکه نگاه از سینه برهنه بازیگری بر نمی گیریم.

زندگیمان دوباره رنگ گرفته است.مبارزه رونق پیداکرده وحتی جنگ مغلوبه شده است. پیشتر در خود فرورفته بودیم. زیر لب می گفتیم:

عزای وطن داشتیم. عکس های کودکی را بر می کشیدیم. یاد محله های فراموش شده می افتادیم. گریه می کردیم.آه می کشیدیم.در خلوت گلوی هم می دریدیم. جوری می دریدیم که کیهان تهران حیرت می کرد و طائب از سرخوشی بر صندلی سرکوب تاب می خورد. به جان هم افتاده بودیم. تا….ناگهان نجات بخش از راه رسید. فیلمی که رسما از طرف جمهوری اسلامی برای اسکار معرفی شده بود، صعود برای فتح اولین اسکار

را شروع کرد. و”ما” دست کوبان و شادمان براه افتادیم. نه نگاه کردیم، نه شک و نه حتی سئوالی ناچیز:” این فیلم چه ربطی و جائی در مبارزه ما با استبداد دارد؟ شهرتش و موفقیتش  به سود منافع ملی ایران است یا آب به آسیاب جمهوری اسلامی می ریزد؟” و”ما” – راهیان راه آزادی ایران از یوغ استبداد هولناک مذهبی – ندیدیم. نپرسیدیم. فیلم رابعنوان فیلم درشرایط عادی یک کشور آزاد، با فیلم بعنوان یکی از کارآترین وسایل ارسال پیام ، تفکیک نکردیم.

 پیشتر، این فیلم را در برابر فیلم دیگری از جمهوری اسلامی حمایت کرده بودیم. بر بازوی زنی چادری که محور و مضمون و پیام فیلم است، نوارسبزبسته بودیم. نه به بانک  سرمایه گذار فیلم توجهی کرده بودیم، نه به پخش کننده که همان دفتر پخش” اخراجی های 3” بود. انگار کسی متوجه نشد این هر دو فیلم بدون کمترین ایراد و سانسور مجوز گرفته اند و ساخته شده اند. ازهمین وزارت ارشادی که کارگردان چشم وچراغش زنان سینمای ایران را “ روسپی” خوانده، سیاست هایش بهرام بیضایی را به آنسوی آبها رانده، جعفر پناهی را به زندان خانگی نشانده، اجازه سفر از بهمن فرمان آراء ستانده ، گلشیفته فراهانی را از میهن خودتارانده….. ووزیرمحترمش روز روشن درخانه سینما را بسته است.

و درست بهنگام بسته شدن خانه سینما، زن چادری به سیاق والگوی جمهوری اسلامی، از پله های جهانی بالا رفتن می گیرد. و ما بر موج سوار شده ایم هلهله کنان. یکی در میان شادمانی ما داد می زند:

گوش نمی دهیم. دیگری بانک می کشد:

 رنده رنده اش می کنیم. و شادمانه می رویم. با فیلم منتخب جمهوری اسلامی در دوران محمود احمدی نژاد، جشن ملی می گیریم و بر بلندای یک جایزه مهم جهانی . بر این بلندا انتظار نداریم که کسی رنج مردم فریاد کند. یکی که رسانه ها چشم به دهانش دارند، به لبخند یا شوخی از ستم و استبداد بگوید. نگوید. که نمی گوید. کسی که به نمایندگی فیلم بر بلندا ایستاده، نمی تواند بازگشائی خانه سینما را هم بخواهد؟ که نمی خواهد. همینکه ما را”مردم خوب” ایران می خواند، یقه از شادی می دریم. چه چراغانی. بیا و ببین. آنقدر نور زیاداست و موج چنان ازسرگذشته که برنامه “هفت” را نمی بینیم. برنامه سینمائی- امنیتی صدا وسیمای سپاه به ریاست سر دار عزت اله ضرغامی که مدام فردین را احضار کرد تا به غلط کردن واداردش و”علی بی غم” رابه اندوه تنهائی و بی کسی دقمرگ کرد. برنامه” هفت” هم چراغانی است. سراپاتحسین. حتی مراسم جایزه  جهانی را به تمامی نشان می دهند وقهرمان ملی ما که با کراوات در صحنه حاضر است و به ما “مردم خوب” می خندد. با زهم نمی بینیم. اما قاتلان ما، که ندا را در خیابان کشتند و “راضیه ” را به فتح فرش سرخ اسکار فرستادند، خوب می بینند. گوش نمی کنیم جواد شمقدری چه می گوید. اوهمان است که نور چشمی بیت آقا ست. همان که در سینمای ایران منفور است و نزد محموداحمدی نژاد محبوب. ووقتی از”دکتر” فیلم تبلیغاتی- انتخاباتی ساخت ، برای نخستین باز هاله نور را دراو کشف کرد و پاداشش در اختیار گرفتن سینمای ایران بود. او به صراحت تمام می گوید:“بالاخره اسکار یک فرصت است و ما باید همیشه از این شانس استفاده کنیم.جدایی نادر از سیمین تمام قابلیت‌ها و ظرفیت‌های نامزد شدن برای اسکار را دارد، ولی سیاست‌های آکادمی اسکار قابل پیش بینی نیست .آخرین عامل تعیین کننده سیاست های حاکم بر نظام آمریکاست که چه سیگنال هایی را می خواهد به ایران بدهد. جامعه آمریکا نیاز به فرهنگ انقلاب اسلامی و ارزش‌های ما خواهد داشت که با معرفی نماینده سینمای ایران به اسکار، این رابطه‌ها را می‌توانیم قطع نکنیم.”

خانمها! آقایان! چه خبر است؟ کی به کی سیگنال می دهد؟ این حرفها به خبرهای ارتباط پنهانی دولت احمدی نژاد با آمریکای عزیز ربطی دارد؟ ندارد؟ آیا”ما” ئی که شمقدری می گوید همین” ما” هستیم.” ما”که خاک وخاشاک و میکرب بودیم ، حالابا” ما”ی  دولت فخیمه یکی شده ایم؟

بله که شده ایم.نمی پرسیم. موج از سرمان گذشته است. صد ادر صدای قاتلان  خود می اندازیم و دست بدعا برمی داریم که اسکار بگیریم. درسایه سار چادر”راضیه شریعتمدار”  سرانجام به آشتی ملی رسیده ایم. مبارک است. دعایمان هم خیلی زودمستجاب می شود:

 بیائید سرود ای ایران را با سرود جمهوری اسلامی با هم بخوانیم و منتظر دریافت اسکار بشویم. اصلا هم بخود دردسر ندهیم که فکر کنیم:

و هنوزدرسایه سارچادرغرق لذتیم . تا ماهی دیگر که اسکار” می گیریم” – من و شما و شمقدری و سردار ضرغامی؛ همه باهم- چگونه به مبارزه ادامه بدهیم؟ تازه باین اندیشه افتاده ایم که طبق معمول سنواتی دیگران کار مارا آسان می کنند. دستی سینه برهنه بازیگری ایرانی را از میان یک فیلم مستند می برُد و به فضای مجازی می برد. ما دست افشانان سایه چادر، به لحظه ای حیران سینه های برهنه می شویم. محصولی دیگربرآمده از سیاست های جمهوری اسلامی.همان سیاست سینمائی که آن فیلم را برای گرفتن اسکار فرستاد و در تلویزیون حلوحلوایش می کند،درها را بروی بازیگر جوان موفقی چنان به خشم بست که با چشمان گریان ترک وطن کرد. اصغر فرهادی را برای گرفتن اسکار می فرستند و گلشیفته فراهانی را به غربت. حالا او در فضای سینمائی فرانسه زندگی می کندکه دارد به بزرگترین حادثه سال خود یعنی مراسم سزار نزدیک می شود . فرانسوی ها که بزرگترین و معتبرترین جشنواره هنری جهان را هر سال در کن بر می گزار می کنند، بجان می کوشند این اسکار فرانسوی را رنگ و روغن بیشتر بزنند تاباندازه های حریف قدر آمریکائی برسد. مجله استودیو هم که برای ادامه حیات مدتهاست با مجله سینه لاو یکی شده، هرسال درآستانه برگزاری سزار ابتکار تازه ای  دست و پا می کند. امسال، قرعه فال به نام ژان پاتیست موندینو- عکاس سرشناس فرانسوی- می زنند.او هم۲۸ بازیگر از میان ۳۱  هنر پیشه معرفی شده به جشنواره سزار را تحت عنوان “تن ها و روان ها” موضوع کلیپی ۹۰ ثانیه ای قرار می دهد که در برابر دوربین جامه از بالا تنه خود می گیرند و شعری در باره” برهنگی تن و روان” می خوانند. همین. فیلمی است که در ۴۰۰ سینمای فرانسه نشان می دهند و آکادمی سزار دو تن از این ۲۸ بازیگر را بر می گزیند. تمام. به همین سادگی. و بازیگر ایرانی تنها یکی از این  ۲۸نفر است. نه فیلم کاری به مبارزه دارد ،چه برسد به نبرد سهمگین “ما” با استبداد مذهبی خونریز.نه در باره برهنگی به معنای جنسی آن است که نه بدن، روح را هم می طلبد. نه ربطی به اصل فیمینیسم و نسخه های بدلش در ایران دارد. تمامی کلیپ د رمتن فرهنگ سینمائی قابل درک است. هیچ چیز نوئی هم نیست. برای همین آب هم از آب تکان نمی خورد. البته در فرانسه.

و”ما” که زیرچادرسیاه با”ما” ی قاتلان خودیکی شده ایم، به لحظه ای سینه برهنه را پرچم مبارزه می کنیم. توفانی بپا می شود. موافق و مخالف. تفسیرو خبر. جنگ و جدال. همه عقده های جامعه  ایران که در آستانه” انفجار جنسی” است بیرون می ریزد. سینه برهنه ۲۷ بازیگر دیگر را نمی بینیم. سینه بازیگرایرانی می شودمحمل . بیاد نمی آوریم تاریخ خودرا. قره العین را نمی بینم که پیشتر از یک قرن پیش در برابر ۰۰ ۳هزار شمشیر برهنه حجاب از سر گرفت. نمی بینیم دختران ما را، پرستو را،مرضیه را، فاطمه را… د رهمین روزها دستبند می زنند و می برند.“ما” ی شمقدری ها گل های باغ”ما” رایکی یکی می چینند به خشم ونفرت. به زندان می برند با غل و زنجیر.

-احسان هوشمند ، سعید مدنی ، فاطمه خردمند ، پرستو دو کوهی ، مرضیه رسولی ، سهام الدین بورقانی ،شاهرخ زمانی… اما بی خیال، گلشیفته رو بچسب….

 حال می کنیم.حال.سینه برهنه راعشق است. مهم نیست که خود صاحب سینه ادعا ندارد که برای مبارزه این کار را کرده.او بازیگر است و براه حرفه خود می رود. اما برای”ما” چه اهمیت دارد که در متن یک تولیدسینمائی این کار شده است؟ کسی نمی بیند ناوها ی جنگی را که به آبهای ایران می رود. نمی شنویم برطبل جنگ می کوبند. کسی در باره ایرج گرگین نمی نویسد که در ایجادجهان مدرن رسانه در ایران نقش اساسی داشت. عبداله مومنی در زندان گم شد که شد. عشق است سینه برهنه را. حتی اندکی فکر نمی کنیم که اگر سینه برهنه علامت مبارزه باشد، زنان بسیار در سینمای ایران برهنه شده اند. مشهورترینشان مادر یکی از بازیگران همین فیلم اسکاری است. بازیگر نامی شهره آغداشلو به تبع نقش در هتل آستوریا چنین کرد سی سال پیش و لوناشاد در فیلم محسن مخمبلاف همین چند سال پیش.

 اینها مهم نیست. سوار بر موجیم. نشسته بر بادبان چادرسیاه ،پرچم سینه برهنه د ردست داریم و می رویم و می رویم تا بازجویان روزنامه نویس د رتهران همه پلشتی خو درا در فیلمی خلاصه کنند که قربانی آن قهرمان ماست: بازیگر جوانی که برای فیلم در فیلم نقشی کمتر از یک ثانیه ایفاء کرد. شمقدری ها خیلی بسرعت و صراحت و وقاحت نشان می دهند که”ما” ی آنها با”ما” ی ما فرق دارد.

اما”ما”ی ما همراه”ما” ی شمقدری برای اسکار جشن خواهیم گرفت. بازیگر جوان خود را بدست سرنوشت و حرفه خواهیم سپرد. بهاروعید در راه است. راه مبارزه بسته است. در تهران نفس نمی توان کشید. درپاریس و لندن و نیویورک و دیگر بلاددنیا که دست خونین جمهوری اسلامی مارا درآنها پراکنده، حتما نمی توان کاری کرد که نمی کنیم. نمی شود برابر سفارت خانه های سوریه جمع شد و خود را از جنایات “نظام” مبری داشت. اگر می شدکه می کردیم. امکان ندارد که سفارت های روسیه و چین را در حلقه های انسانی محصور کنیم و بکوشیم دست آنها را از پشت نظام برداریم. اگر امکان داشت می کردیم.

“ما” دوباره به خلوت بر می گردیم. خنجربرگلوی خود می کشیم. راه هم را می بندیم. هرجمعی رامی پراکنیم. آه می کشیم. چس ناله می کنیم. عزای وطن می گیریم و بانتظار می نشینینم تا چادری و سینه ای وهرچیز دیگری از سیاست های”نظام” یبایم و به آن بیاویزیم.

شاملوی بزرگ ، سی سال پیش، “ما” را با اندوه تمام نگریست و .. سرود:

ای کاش می‌توانستم

یک لحظه می‌توانستم ای کاش

بر شانه‌های خود بنشانم

این خلقِ بی‌شمار را،

گرد حباب  خاک بگردانم

تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست

خورشید ما یگانگی است که نداریم.  یگانه که نیستیم، اندیشه و برنامه نداریم وبناچار بر موج ها می رویم اغلب ساخته و پرداخته قاتلان ما… امروز چادر و سینه برهنه. وفردا؟