من هنوز هم گمان ندارم که آقای احمدی نژاد بر اساس یک برنامه از پیش طراحی شده و با دستور از بالا رئیس جمهور ایران شده است.
رئیس جمهور شدن او بیشتر نتیجه شانس و تصادف بود.
من هنوز هم بر این باورم که کاندیدای نظام برای ریاست جمهوری آقای قالیباف بود، اما بدنه سازمانی که برای رای دادن به او تشکیل شده بود، در آخرین روزهای تبلیغات ریاست جمهوری از سران و فرماندهان خود اطاعت نکرد و به طور خودانگیخته به سوی احمدی نژاد گرایش پیدا کرد. این گرایش چندان قوی بود که سران سازمان رای از بیم برنده شدن نامزدهای اصلاح طلب، بدون اینکه وقت ژرف اندیشی و تعمق داشته باشند، پیرو پیروان خود شدند و به سوی احمدی نژاد رفتند.
سازمان رای البته آنگونه که برخی دوستان اصلاح طلب ادعا می کنند یک حزب پادگانی ماندگار نبود، زیرا اگر بود خود را در انتخابات اخیر خبرگان و شوراهای شهر نشان می داد که نداد.
شاید در عمق ماجرا، آقای احمدی نژاد رئیس جمهوری ناخواسته باشد، رئیس جمهوری که رندانه سوار بر تناقضات جریان کلی محافظه کاران شده است، محافظه کارانی که نه از سر اعتقاد و باور بلکه برای زمین زدن اصلاحات چندان بر طبل یک سلسله شعارهای افراطی کوبیدند و آنان را به صورت تابوهای نظام درآوردند که اینک آقای احمدی نژاد با تکیه بر همان شعارها، برایشان دردسرآفرین شده است.
رویارو نشان دادن تمام عیار اعتقادات اسلامی با هر گونه نرمش در برابر جهان غرب چیزی نیست که آقای احمدی نژاد آن را از خودش در آورده باشد، این شعاری است که مجموعه محافظه کاران در طول دوران نخست ریاست جمهوری آقای رفسنجانی و دو دور ریاست جمهوری آقای خاتمی به منظور خنثی کردن سیاست تشنج زدایی و انعطاف فرهنگی سرلوحه های سخنان و اظهارنظرهای خود قرار دادند.
به نظرم آنها تصور می کردند که با طرح شعارهای افراطی و بسیج تعدادی تندرو در اطراف آن شعارها، می توانند اصلاحات را ناکام بگذارند و آنگاه با به دست گرفتن زمام قدرت توسط خود، به تدریج شعارهای افراطی را به باد نسیان سپرده و به ابتکار خویش راه آشتی با دنیا را در پیش می گیرند.
تحولات اما طبق میل آنان پیش نرفت، زیرا از صندوق های رای انتخابات نهم ریاست جمهوری فردی بیرون آمد که ارتباط سازمانی تعریف شده ای با آنها نداشت و احتمالا پی نبرده بود که همه آن شعارهای افراطی برای زمین زدن حریف بوده است و نه برای اجرا در سطح دولت. شاید هم پی برده بود، اما طرح مکرر همان شعارها را بهترین ابزار برای پایبند نشان دادن خود به “اصول” و در نتیجه تحکیم موقعیت خود می دانست.
به هر حال آقای احمدی نژاد امروز به صورت فردی درآمده است که شعارهای دیروز محافظه کاران را طرح می کند و در پی عملیاتی کردن آنهاست.
طبیعی است که طرح چنین شعارهایی در شرایط کنونی مشکلات زیادی بویژه در حوزه سیاست خارجی پدید می آورد و کل نظام را با مشکل روبرو می کند، اما چگونه می توان به آقای احمدی نژاد حالی کرد که آن شعارها برای اجرا نبوده بلکه کارکرد سیاسی موقتی داشته و منسوخ شده است؟
مسلما در سطح رسانه ای نمی توان آقای احمدی نژاد را متوجه این مطلب کرد چرا که آن دسته از هواداران ساده دل محافظه کاران که مجذوب شعارهای افراطی آنان شده بودند، به سرعت پی می برند که دو رویی و ریا در کار بوده است و بنابراین به سرعت مساله دار می شوند وریزش می کنند.
در سطوح خصوصی نیز شاید آقای احمدی نژاد گوش شنوایی برای این نوع نصیحت ها نداشته باشد، زیرا برای وی که اصولا برای شرایط عادی و معمولی خلق نشده است، سوار شدن بر موج افراط گرایی بهترین راه تضمین ادامه ریاست جمهوری اوست.
از این رو آقای احمدی نژاد خود را آزاد می بیند که پیش بتازد و به درستی می داند که اگر محافظه کاران بخواهند او را متوقف کنند با بحران ایدئولوژی و از دست دادن نیروهای تندرو حامی خود روبرو خواهند شد.
در واقع هیچکس بهتر از آقای احمدی نژاد تضادهای درونی محافظه کاران را بر ملا نکرده و هیچکس به اندازه او از این تعارضات به نفع خود بهره نگرفته است. او در واقع لقمه گلوگیری شده است.
این البته تاوان عدم پایبندی محافظه کاران به اصول اخلاق سیاسی است که در کمال ناباوری به آن خود را باورمندترین گروه به آن نشان می دهند!