مهدی محسنیان راد
عدم پوشش مناسب اخبار زلزله آذربایجان توسط سیمای جمهوری اسلامی ایران را میتوان ناشی از حداقل دو عامل دانست. اولین عامل میتواند ناشی از عدم تسلط بخشهای خبری صدا و سیما بر مباحث «ارتباطات در بحران» باشد؛ حوزهای که در دانش ارتباطات، جایگاه خاص و مباحث تخصصی خاص دارد. در سطح دانشگاههای معتبر دنیا، این تخصص تدریس میشود و کتابها و متون مختلفی نیز در این زمینه وجود دارد. در گذشته نیز بررسی عملکرد صدا و سیما در شرایط بحرانی نشان داده که این دانش در رسانههای جامعه ما ضعیف است. البته این ضعف به دلیل ماهیت تلویزیون در آنجا خود را بیشتر نشان میدهد.
حافظه من درباره زلزله بم نیز همین را میگوید. چند روزی از زلزله سهمگین پنجم دی ۱۳۸۲ گذشته بود که رییس وقت خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران (ایرنا) از من دعوت کرد که در جلسهای با حضور عدهای از خبرنگاران، عملکرد خبری مطبوعات، رادیو و تلویزیون در این واقعه را بررسی و نقد کنم. از قبل نیز اعلام آمادگی کردند که تمام اطلاعات مورد نیاز من را جمعآوری کنند و در اختیارم قرار دهند.
گزارش این جلسه قرار نبود در جایی منتشر شود در نتیجه باید از حافظهام کمک میگرفتم و کاملا به خاطر دارم که اطلاعات نشان میداد تخصص ارتباطات در بحران در حوزه رسانهها در ایران بهویژه در صدا و سیما چقدر ضعیف بوده است. مثلا ارزیابی ما این بود که خط مشی صداوسیما از همان لحظه وقوع زلزله و پس از آن، مبتنی بر تحریک عاطفه مخاطبان، تقریبا به همان شیوه تحریک عاطفه عزاداران دهه عاشورا بوده است. در طول زلزله بم تقریبا شبیه وضعیت روزهای مذهبی خاص است که سوگواری انجام میشود.
این تحریک در همان ساعات اولیه چنان هیجانی ایجاد کرده بود که هزاران اتومبیل شخصی برای کمکرسانی به سوی بم حرکت کرده و چنان راهبندانی را ایجاد کرده بودند که امدادرسانی نیروهای موظف با دشواری مواجه شده بود. یا آنقدر لباس دست دوم جمع شده بود که بیشتر دست و پاگیر بود تا حلال مشکلات. در واقع تحریک عاطفه، انگیزه کمک را ایجاد کرده بود، اما به رفتارهایی برنامهریزی نشده و بسیار بینظم و دستوپاگیر منتهی شده بود. خوشبختانه ابعاد زلزله آذربایجان با زلزله سهمگین و وسیع بم متفاوت بود و این بار احتمالا صدا و سیما در دام عامل دوم افتاد.
دومین علت که موجب عدم پوشش خبری حوادث تلخی مثل زلزله میشود به میزان پروپاگاندایی یا با معادل فارسی آن مبلغ مسلکی بودن رسانه بستگی دارد؛ هرچقدر رسانهها وظیفه خود را بیشتر پروپاگاندا بدانند یا هر چقدر از آنها توقع پروپاگاندای بیشتری برود، آنها انعکاس واقعیت را بیشتر فدای پروپاگاندا خواهند کرد. نمونههای بینظیری از این موارد را میتوان در تاریخ رسانههای دنیا سراغ گرفت که در اینجا به دو مورد آن اشاره میکنم. ماجرای چرنوبیل در ۲۵ و ۲۶ آوریل ۱۹۸۶ یکی از این موارد است. از لحظاتی پس از انفجار، حرکت مواد رادیو اکتیویته بر فراز شهرها آغاز شد و به سرعت از خاک شوروی به بلغارستان و رومانی رسید و ساعت سه نیمهشب به وقت سوییس در یکی از نیروگاههای ژنو دستگاه مخصوص هشدار مواد اتمی مهندسی در یکی از نیروگاههای اتمی این کشور روشن شد. بعد از دقایقی این مهندس و تیم همراه او متوجه میشوند که این آلودگی در فضاست و مختص کارخانه نیست. نتیجه اینکه نیمه شب سوییس اعلام وضع فوقالعاده میکند در حالیکه اهالی اتحاد جماهیر شوروی و سایر اهالی کشورهای بلوک شرق هنوز از وقوع این حادثه بیاطلاع بودند.
اینچنین بود که در یک نظام مسلکی مثل اتحاد جماهیر شوروی، رسانههای دولتی خبر حادثه تشعشع رادیواکتیو از مردم را پنهان نگه داشتند زیرا وظیفه رسانهها، پاسداری از تصویر “همه چیز درست است” بود. حادثه دوم زمانی اتفاق افتاد که گورباچف در صدر هیاترییسه اتحاد جماهیر شوروی به آمریکا سفر کرده بود. در همان زمان، زلزله مهیبی در ارمنستان به عنوان یکی از کشورهای جماهیر شوروی رخ داد. رسانههای دولتی شوروی این خبر را ساعتها از مردم دور نگه داشتند تا وقتی که گورباچف سفرش را نیمه تمام گذاشت و به شوروی بازگشت و به اصطلاح اجازه انعکاس آن را داد. از ترکیب این دو علت پدیدهای به دست میآید که گاه ما شاهد آن میشویم.
اما چنین عملکردی پیامدهایی دارد که مهمترین آن آسیب به “اعتبار منبع” است. این اصطلاح یکی از اصطلاحات بسیار کهن دانش ارتباطات است. نمونه بسیار زیبای این اصطلاح در فرهنگ ایرانی، همان افسانه چوپان دروغگو است. در این افسانه هیچ کس راجع به تخصص چوپان در چراندن گوسفند صحبت نمیکند ولی بیانگر اتفاق نظر در آن است که دیگر هیچ کس به خبررسانی او در باب آمدن گرگ اعتماد نمیکند. به سادگی همین پدیده ممکن است در مورد رسانهها نیز روی دهد. مخصوصا در دهکده جهانی و بازار پیام پیش رو.
منبع: شرق، 23 مرداد