دیدار

نویسنده

گفتگو با شادی قدیریان  

دنیای پر رمز و راز زن…

 

اولین سئوالی که ازت دارم اینه که چه جوری برای عکس هات ایده یابی می کنی؟ و بعد اینکه چگونه ایده هات رو از طریق انسان بازتاب می دی؟

ایده هامو اکثرا یا از خودم گرفتم یا از نزدیکانم. حالا که به مجموعه هام نگاه می کنم، یه جورایی احساس می کنم که همشون آینه ای هستن از زندگیم و اون دوره ای را که می گذراندم نشان می دهد. یعنی کاملا می شه روند زندگی منو تو عکس هام دید. اینکه همون موقع که داشتم کار می کردم، درگیر چه مسائلی بودم و با چه مسائلی مواجه شده بودم. پس اول جرقه اش از خودمه ولی بعد، وقتی که روی موضوع حساس می شم، بیشتر فکر می کنم، بیشتر نگاه می کنم و همون موقعیت خودمو توی نزدیک هام و همسن و سال های خودم هم می بینم، کم کم یه چیزایی برام بازتر و بازتر می شه و کل جریان برام بزرگ می شه. اینکه می گی چه جوری اونا رو تو انسان بازتاب می دم، به خاطر اینه که بیشتر موضوعاتم خیلی انسانیه. فکر کنم فقط یه مجموعه دارم که در آن انسان به صورت فیزیکی  حضور نداره ولی بازم اون عکس ها خیلی انسانین یعنی رد پای انسان توش خیلی هست.

 

 کدوم مجموعه ات رو می گی؟

مجموعه آخر رو می گم که همون مجموعه های هیچ، هیچ و مربع سفید می شه، در واقع فضاهای داخلی یه خونه است که حضور  زن در عکس ها خیلی قویه. انگار همین الان از تو کادر عکس رفته بیرون. مثلا اومده میز صبحانه رو چیده و دستش از کادر رفته بیرون. به نظر خودم، حضورش خیلی قویه. وقتی داشتم این مجموعه رو کار می کردم، خیلی دلم می خواست  تنوعی در کارم باشه یعنی دوباره زنی نیاد جلوی دوربینم بایسته و من عکسو با حضور اون زن بگیرم. می خواستم دیگه تکرار نباشه. یه چیز جدیدتر تو کارم باشه. برای همین حضور فیزیکیشو حذف کردم ولی فکر می کنم همچنان حضور داره.

 

 

تو جزو معدود عکاسانی هستی که سالهاست مشغول به کاره و انسان از توی کارهاش بیرون نمی ره. اصلا چرا انسان؟ چرا انسان رو انتخاب کردی؟ در واقع این گرایش تو به انسان از کجا می یاد و چه چیزی توی انسان تو رو تحت تاثیر قرار می ده؟

زندگی خیلی بازی داره. برای من همه چیز این دنیا و زندگیم مثل معما است و من انگار اومدم اینجا که کلیدشو پیدا کنم و رمزهاش رو باز کنم و خب طبیعیه که اول از همه سراغ خودم می رم. من همیشه برای خودم پر از سئوال بودم. آدمی ام که برای هر چیزی می تونم یه چرا اولش بگذارم و بشینم و زمان خیلی زیادی راجع بهش فکر کنم. طبیعیه  که اولین چیز اینه که من چرا اومدم اینجا؟ حالا چرا زندگیم اینجوریه ؟ چرا عکاسی خوندم؟ چرا باید عکس بگیرم؟ می دونی، این سئوال ها اول از خودم شروع می شه. دلم می خواد جواب همشو پیدا کنم و همشو تو قالب کارم بیارم. الان اینجوریه، نمی دونم در آینده چه اتفاقی می افته. نمی دونم آیا من همه جوابامو پیدا می کنم یا نه.  ولی چیزی که وجود داره اینه که هنوز پر از سئوالم. از خودم و دنیا و همسرم و بچه ام و مادرم و  زندگیم و غیره. این جریان برام خیلی جالبه.

دیگه این که اصولا آدم ها خیلی برام جالبن. همیشه وقتی می رم سفر یا تو یه جای جدید قرار می گیرم خیلی دلم می خواد به جای اینکه برم موزه، بشینم کنار خیابون، آدمها رو تماشا کنم.  این اتفاق هم همیشه برام می افته. بناهای تاریخی و موزه های یک کشور برام جالب هستن ولی خیلی بیشتر دوست دارم آدمها و زندگیهاشون رو ببینم.  دلم می خواد بدونم اونها چه جورین، چه جوری زندگی می کنن، رفتارشون با هم چه جوریه، حتی اینکه آدمها چه جوری لباس هاشونو انتخاب می کنن یا مثلا خودشونو چه شکلی درست می کنن، چه جوری حرف می زنن،چی می خونن؟ و خب با چنین تفکری که دارم باید هم بیشتر انسان  توی کارم حضور داشته باشه. همونطور که گفتم، اول از همه از خودم شروع کردم. از کشورم، از شهرم. فکر می کنم می شناسمشون با این حال هنوز خیلی چیزهای جدید و نا شناخته دور و برم می بینم که جای کار داره. من یه بار این شانس رو داشتم که تو یک ماه دو بار سفر کنم. اول رفتم بندر ترکمن، بعد رفتم چابهار. خیلی عجیب بود. مگه چقدرفاصله گرفته بودم؟ فقط چند صد کیلومتر، اونم تو یه کشور. هر دو ایرانین ولی قیافه هاشون هم با هم فرق می کنه. مثلا چشمهاشون اونجا یه شکله، اینجا یه شکل دیگه اس. رنگ پوستشون، آدابشون، زندگیشون، فکرشون، احساسشون. واقعا این جریان برام دغدغه اس.

 

 چرا زن ها مشخصا تو مرکز توجهتن؟ این نگاه به زن ِ تو از کجا می یاد؟

اولین بارکه روی موضوع زنان کارکردم  همون مجموعه عکسهای قاجار بود، دلیل انتخاب زن ها در عکسهای اون مجموعه این بود که من خودم زنم و با زن ها راحت تر ارتباط برقرار می کنم، همین. تقریبا خیلی اتفاقی،  فقط زن رو انتخاب کردم و اصلا به ماجراهای دیگه فکر نکردم ولی کم کم این ماجرا توی کارهام عمدی شد. مخصوصا با مجموعه بعدی که همون مجموعه”مثل هر روز” بود دیگه مستقیما در مورد بخشی از زندگی حرف زدم که کاملا زنانه بود ولی بازم نمی تونم بگم با این عکس ها می خواستم فعالیت خاصی کنم، نه. فقط می خواستم یه چیزی راجع به زن ها بگم، راجع به خودم. چون زندگیم یک دفعه خیلی تغییر کرد و می خواستم حتما داستان جدیدم راجع به این قضیه باشه.  نمی دونم اون دو تا مجموعه به من کمک کردن یا ارتباطاطی که من بواسطه اونها پیدا کردم. باعث شد که دیگه جدی تر به ماجرا نگاه کنم. همون دوره بود که من توی سایت زنان ایران شروع به کار کردم.  بعد از اون بود که بیشتر روی موضوع زن ها فوکوس کردم و تا حالا هم ادامه داشته. ولی بازهم نمی تونم خودمو یک هنرمندی بدونم که داره فقط راجع به زن ها کار می کنه. ممکنه مجموعه بعدی من کاملا متفاوت باشه. این دغدغه رو دارم  ولی  پایه کارمو این نگذاشتم. نیومدم اینجا که فقط راجع به زنها حرف بزنم. ممکنه مجموعه بعدی راجع به کودکان باشه.

وقتی به مجموعه کارهای تو نگاه کردم، یه مجموعه ای خیلی نظرم رو جلب کردم که فکر کنم دو مجموعه قبل از مجموعه قاجارته. مجموعه “محو” یا “unfocused ” ات رو می گم. شاید به خاطر اینه که من خودم خیلی تصاویر محو و نا واضح رو دوست دارم. آدمهای او مجموعه همه زنن. البته فقط یه کاراکتر در اون عکس ها است. تقریبا هم با یه لباس مشابه…

در واقع یه عکسه که تکرار شده…

 

 

 آره. فکر کردم شاید این دغدغه پرداختن به زن در عکس هات از اونجا شروع شده .

 این مجموعه را سال 1376 کار کردم.  اون موقع آگاهانه انتخاب نکرده بودم. اگر هر اتفاقی افتاده خیلی حسی بوده. شاید همون اتفاقی را تعریف کردم که اون موقع برای من می افتاده ولی اسمی روش نگذاشته بودم. بعدا فهمیدم که چه جوری می شه برای هر چیزی اسم  گذاشت. آدم وقتی نسبت به مسائل آگاه می شه تازه می تونه بفهمه که فلان عکس العملش به خاطر چی بوده. خب من این آگاهی رو نداشتم ولی حتما یه حس درونی ای بوده.

 

می تونم بگم اول به گرایش ذاتی و حسی ات اجازۀ فعالیت دادی و بعد از طریق عکس هایی که گرفتی یه سری دریچه برات باز شد؟

دقیقا و این حسی رو که داری می گی کم کم شکل گرفت. اون مجموعه ای که داری راجع بهش حرف می زنی و اینقدر دوستش داری، من اصلا نشونش ندادم. من اون عکس ها رو بعد از 10 سال که گرفته بودمشون تازه توی گالری نشون دادم.  یعنی ماجرا واسه خودم هم اینقدرها جدی نبود و اصلا زمانی برام نبود که بخوام برای خودم نمایشگاهی بگذارم  اونموقع دانشجو بودم. دانشجوها جرات برگزاری نمایشگاه نداشتن. من عکس های قاجاررا  دو سال بعد از اینکه گرفتم در گالری نشون دادم. اگه یادت باشه اون سال ها مجله های هنری زیادی مثل امروزنبود که کارمان را چاپ کنند. سایتی هم وجود نداشت. در نتیجه اون مجموعه موند و داشت فراموش می شد و توی کشو خاک می خورد. ولی بعد از مدتها برای یه نمایشگاه گروهی با موضوع “زن و حجاب” از من کار خواستن. اونجا بود که من این مجموعه رو نشون دادم. خیلی برام جالبه. اصلا حجابی در این عکس ها  نبود ولی از دید من همین محو بودنشون مثل یه حجاب بود. همه عکس ها رو وزارت ارشاد باید تایید می کرد و خب ما می دونیم چه عکس هایی رو می تونیم بگذاریم و چه عکس هایی رو نه. و این عکس ها از نظرشون موردی نداشت. همین محو شدن اون زن انگار یه حجابی رو واسش ساخته بود. می خوام بهت بگم که یه دوره ای آدم کار می کنه با یه قصد دیگه، با یه نیت دیگه با یه دید دیگه. بعد جور دیگه ای اون ها رو نشون می ده. من وقتی داشتم اون عکس ها رو می گرفتم اصلا راجع به حجاب فکر نمی کردم. برام کاملا فیگور یه زن بود ولی بعدا وقتیکه تو نمایشگاهی با اون عنوان رفت داستانش عوض شد. همیشه یاد این حرف بهمن جلالی می افتم، وقتی راجع به عکس ناتمام حرف می زنه. اینکه عکس با بیننده تموم می شه. این همون اتفاقیه که  برای این عکس افتاد. عکس رو وقتی می گیری، تموم نمی شه. عکس زمانی تموم می شه که بیننده می یاد و عکس رو می بینه.

 

 

 این نگاه پست مدرن درعکس های تو از کجا می یاد؟ این کاملا مشهوده که برای عکس هات طراحی و ایده پردازی می کنی. من تا بحال ندیدم که همینجوری عکس بگیری. عکس اتفاقی کم می گیری؟

فکر می کنم بیشترش مربوط می شه به نوع ایده هایی که دارم.  من همیشه فکر می کردم ای کاش کاریکاتوریست می شدم. اولا اینکه مایه های طنز توی نگاهم خیلی زیاده و تو فکرم فراوونه. باورت نمی شه، من یه موقع هایی با خودم شروع می کنم به خندیدن چون یه فکر طنز اومده به ذهنم ولی هیچوقت نمی تونم اونها رو اجرا کنم. من عکاسی رو بلدم و این مدیوم رو انتخاب کردم. مثلا نقاشی، فیلمسازی و… نمی دونم وعکاسی رو به خاطر قابلیت های خودش خیلی دوست دارم و باز هم اینو خوب می دونم که آدمی نیستم که دوربینم رو دست بگیرم و برم تو خیابون عکس بگیرم. اصلا بلد نیستم با مردم رو به رو بشم و باهاشون ارتباط برقرار کنم. مدام فکر می کنم اجازه دارم از این آدم عکس بگیرم یا نه؟  فکر میکنم او باید بدونه چه کسایی عکسش رو می بینن و هزار تا سوال دیگه برام مطرح می شه. بنابراین چیز دیگه ای که واسم می مونه اینه که بشینم فکرم رو تصویر کنم که می شه همون Stage Photography. در واقع من Making Photography  می کنم نه Taking Photography. این جریان برام خیلی جذابه. همه چیزش برام مثل تاتر می مونه. باورت نمی شه ولی من بدون اغراق شاید یکسال راجع به موضوعی فکر می کنم. شایدم دو سال. الان دو ساله دارم راجع به موضوعی فکر می کنم. فکر می کنم، فکر می کنم، بعد می رم براش آکساسوار می خرم  تا صحنه سازیش کنم. این بخش ماجرا برام خیلی جذابه. اینکه حالا پیدا کنم چه چیزایی واسه عکسم احتیاج دارم. بعضی وقتها به خونه آدمها می رم و وسایلشونو قرض می گیرم یا اگه گرون باشه، باهاشون صحبت می کنم می گم به من چند روزی اجاره اش بدن.  بعد وقتی همه چیز آماده است، فکرم آماده است و وسایلم هم آماده است می یام توی لوکیشن و شروع می کنم به چیدن و شروع می کنم به عکس گرفتن. عکاسی کردن  برای هر مجموعه کلا یک هفته هم طول نمی کشه. اتفاقات قبلشه که خیلی زمان می بره. کار برای من مثل درست کردن یه پازل می مونه. تکه تکه می چینیمش و وقتی که دکمه شاتر دوربین رو فشار می دم انگار آخرین تکه پازل رو سر جاش می گذارم. به محض فشار دادن اون دکمه دیگه همه چیز برام تموم می شه.  عکس های من همه ساختگین. این دیگه شده سیستمم و این سیستم رو دوست دارم. حتی وقتی قراره یک عکس هم برای یک نمایشگاه بگیرم ترجیح می دم که تو اون عکس هم فکرم دقیقا پیاده شه. حتما خودت می دونی که توی دنیای بیرون خیلی سخته که اون چیزی رو که می خوای  پیدا کنی. یعنی نمی تونم بگم می رم تا فلان عکس رو بگیرم. اصلا یا برام امکان نداره یا فوق العاده سخته و ترجیح ام اینه که به این شیوه کار کنم.

 

پس به عبارتی می تونم بگم که عکس هات خیلی جنبه مستند گونه ندارن و شیوۀ برخوردت با اون ها مستند گونه نیست؟

موضوعاتشون مستنده ولی ساختار مستند ندارن. یه چیزی که شاید تو تمام کارهای من است اینه که کاملا با مسائل اجتماعی و موضوعات روز درگیره ولی به صورت مستند کار نشده.

 

 

 کلا به هنر ناب، هنر برای هنر اعتقاد داری یا بیشتر به هنری اعتقاد داری که در پس ساختارش، حرفی برای گفتن هم داشته باشه؟

هر دوتاش در جای خودش به نظرم خیلی خوبه. فقط جاهاش نباید اشتباه شه. من همیشه حواسم به این جریان هست که الان دارم چی می گم، برای چی اینو می گم و می خوام باهاش چی کار کنم. فکر می کنم هر کدومش تو جای خودش باید باشه. هر دوتاشو دوست دارم.  خب در همه عکس های من یک پیامی هست، یک حرفی می خواد زده شه. من الان احساس می کنم یک مسئولیت هایی روی دوشمه و انگار یک رسالتی دارم. من وقتی در جایی زندگی می کنم که کلی حرف واسه گفتن داره، پس الویت کاریم رو می گذارم روی گفتن اونها. من تو این قسمت از زندگیم با توجه به مسائلی که باهاش درگیرم، خیلی خیلی حرف دارم که باید بگم. شاید روزی  به هنر برای هنر هم رو بیارم که خیلی هم دوستش دارم.

 

منبع: سایت انسان شناسی