طرح مسأله : مدعا این است: مخالفان برانداز رژیم ایران باید با دولت هایی که انواع سناریوها- از جمله تهاجم نظامی- علیه ایران دارند،همسو و همراه شوند و “اپوزیسیونی همسو” با این دولت ها بسازند. مدعای این افراد این نیست که دولت های غربی به رهبری دولت آمریکا باید خودشان را با “ اپوزیسیون سرنگون خواه متفرق و متعارض ایران ” همسو کنند،که مطالبه ای ناشدنی است، بلکه مدعا این است که از مخالفان طالب سرنگونی جمهوری اسلامی باید اپوزیسیونی همسو با دولت های غربی به رهبری دولت آمریکا ساخته شود. نوشتار حاضر نگاهی ناقدانه به پیشینه، ارکان ضروری و پیامدهای این مدعا خواهد داشت.
پیشینه ی این نگرش که باید با جنگ طلبان آمریکایی برای سرنگونی نظامی جمهوری اسلامی همسو و همراه شد، به زمان جرج بوش باز می گردد. در آن زمان شعار نئوکان ها Regime Change در ایران و چند کشور دیگر بود که بوش آنها را “محور شرارت” می نامید. این راهکار در همان زمان برساخته شد:
“من طرفدار همسو کردن بردار فشار های خارجی و داخلی در راستای منافع ملی بوده ام…ما چه بخواهیم و چه نخواهیم عامل خارجی و سیاست آمریکا در سرنوشت ما تأثیر دارد …می توان منطقه ی مشترک منافع طرفین را پیدا کرد آن هم در شرایطی که نمی شود واقعیت را عوض کرد و یا توان دگرگون کردن شرایط وجود ندارد. در حال حاضر [یعنی زمان جرج بوش] بین منافع ایران و آمریکا به لحاظ ژئو استراتژیک و سیاسی همسویی وجود دارد و برای اولین بار در طول تاریخ روابط ایران و آمریکا این فرصت پیش آمده است که بتوان از این ظرفیت برای بهبود موقعیت مردم و جنبش دموکراسی خواهی استفاده کرد”.
بدین ترتیب در اوج جنگ افروزی های تیم بوش/چینی/رامسفلد، این خط دنبال می شد که بین منافع آنان و تیم بوش/چینی/رامسفلد “ همسویی ” و “ منطقه ی مشترک منافع ” وجود دارد. نقشی که برای خود و دیگران تعریف می کردند، این بود که می بایست فشارهای دموکراسی خواهان داخل کشور را با فشارهای خارجی تیم جرج بوش “ همسو ” کنیم. این سخنان در زمان بوش بارها و بارها تکرار می شد:
“رفع خطر جنگ و صلح طلبی به گونه ای که امتیاز آن عاید حکومت نشود و مردم ایران برنده ی آن باشند نیازمند تحرک عمل نیروهای تحول خواه در همسو کردن فشار های خارجی با خواسته های داخلی است… تاثیرگذاری هر عامل خارجی به شرط آن که همسو با عوامل داخلی بوده و در تصمیم گیری مستقل آنان اخلالی ایجاد نکند، نافی درونزایی نیست”.
ایرانیان باور نمی کردند که منافع سیاسی دولت آمریکا به رهبری تیم بوش با منافع ملی ایران همسو است، اما اینان در واقع یک جدایی و یک وحدت بر می ساختند: تفکیک جمهوری اسلامی از ایران و منافع ملی ایران، وحدت اپوزیسیون با منافع ملی ایران. سخن بر سر همسو کردن اپوزیسیون- که نماد منافع ملی بود- با دولت آمریکا به رهبری جرج بوش بود. در نوشتار دیگری به اپوزیسیون گفته می شد که باید از خود ظرفیت همسویی نشان دهد، یا ظرفیت همسویی را در خود پدید آورد:
“برای اولین بار منافع سیاسی آمریکا در منطقه ی خاور میانه با منافع ملی ایران همسو شده است…آمریکا دو دشمن ایران حکومت صدام و طالبان را از پای برداشت و مسیر را برای یکه تازی ایران در منطقه هموار نمود…از این فرصت ها…به حال مردم باید استفاده کرد نه این که با اتخاذ مواضع غیر هوشمندانه در دام بازی حکومت گرفتار شد و نهایتا به دنیا نشان داد که ظرفیت قابل اعتنایی در نیروهای اپوزیسیون ایران وجود ندارد “.
این سخنان در آن زمان نه تنها خریداری نداشت، بلکه به شدت از سوی اکثریت ایرانیان مقیم خارج نفی می شد. اما گذر زمان، برای این دستور کار سیاسی همسو کردن خود با دولت آمریکا و متحدانش ، پیروان و دنباله روانی پدید آورد. چهار سال بعد وقتی نوشته شد:اپوزیسیون باید با فشار جهانی به رهبری آمریکا و اسرائیل علیه ایران همسو شود،تا سرنگونی جمهوری اسلامی مطابق مدل لیبی امکان پذیر گردد،جمعی به این دعوت لبیک گفته و همراه و همسو شدند.
همانها در زمان جرج بوش از یک سو مدعی مخالفت با حمله ی نظامی به عراق و افغانستان می شدند، اما از سوی دیگر، از دستاوردهای نیکوی این اشغالگری ها سخن می گفتند. می نوشتند:
“افغانستان به مراتب شرایط بهتری دارد و پرونده ی عراق نیز هنوز بسته نشده است اگرچه وضع کنونی اش فاجعه بار است.رویه ها و ساختار های دموکراتیک و توسعه گرا و نظام حزبی متکثر در این مناطق بحران زده در حال شکل گیری و پیشرفت هستند و دولت های فعلی آنها منتخب مردم های شان هستند… همانطور که بشریت از ائتلاف استالین- روزولت- چرچیل با همه مشکلات شان در آن دوران نهایتا ضرر نکرد، امکان این که این بار نیز چنین شود، کم نیست “.
به تعبیر دیگر، به جنگ افروزان و اشغالگران ننگرید، به این بنگرید که ممکن است تهاجم نظامی ائتلاف بوش- چینی- رامسفلد به عراق و افغانستان در نهایت ضرری نداشته باشد. دنیا را که فرشته ها آباد نمی کنند. همسویی با تیم بوش/چینی/رامسفلد هیچ اشکالی ندارد،برای این که “ حاکمیت ملی به معنای محصور کردن تصمیم سازی در پشت مرز ها نیست ” و لذا می توان “ از امکانات جهانی هم استفاده کرد “.
تا حدی که من می فهمم، همان طرح زمان جرج بوش بازسازی شده و دوباره دنبال می شود. در مجموعه مقاله هایی تحت عنوان “ سرنگونی نظام سلطانی فقیه سالار جمهوری اسلامی “، روشن گردید که نیروی سرنگون خواه حاضر به حضور در ایران برای سرنگونی جمهوری اسلامی نیست[1]، این گروه مردم ایران را “ ناتوان ” از سرنگون سازی جمهوری اسلامی قلمداد می کند[2]. بر اساس تشبیه مردم ایران به زنان ناتوان و کودکان نابالغی که در دست مرد قلدری اسیرند، مجوز تهاجم نظامی آمریکا و دولت های قدرتمند به ایران را صادر می کنند[3]. وقتی گفته می شود که بمباران ایران موجب کشته شدن ده ها یا صدها هزار ایرانی خواهد شد، با ایدئولوژی “هدف(سرنگونی رژیم) وسیله را توجیه می کند”، مسأله را حل می کنند. یعنی نه تنها هدف مقدس سرنگونی رژیم کشته شدن صدها هزار ایرانی را توجیه می کند، بلکه به روشنی تمام می گویند: “ اگر قرار است خون ایرانیان برای براندازی رژیم نظامی جمهوری اسلامی بر کف خیابان ریخته شود، چه تفاوتی دارد که خون آنها توسط ایرانی ریخته شود یا امریکایی/اروپایی؟ “[4]. جاسوسی و دریافت پول از دولت آمریکا و دیگر دولت ها را هم موجه می سازند. اما معلوم نیست وقتی خود حاضر به رفتن به ایران و جنگیدن با جمهوری اسلامی نیستند و مسئولیت سرنگونی جمهوری اسلامی از طریق بمباران ایران را هم بر دوش دولت آمریکا و متحدانش می اندازند، دلار و یورو و شکل را برای چه می خواهند[5].
اما هنوز این پازل تکمیل نشده است. گویی لیبیائیزه کردن ایران، بدون ساختن یک “اپوزیسیون همسو” امکان پذیر نیست[6]. “اپوزیسیون همسو” حلقه ی مفقودی است که اگر تشکیل نشود، طرح لیبیائیزه کردن ایران عقب خواهد افتاد. مخالفان سرنگون خواه همسوی با دولت آمریکا وجود دارند، اما “گروه ها”ی موجود فاقد مشروعیت لازم برای این کنش مهم اند. به همین دلیل دولت آمریکا و متحدانش باید “همسو” ها ی با خود را در جبهه ای واحد گرد آورند. این پروژه در حال تعقیب است، اما میزان موفقیت یا عدم موفقیت آن به عوامل گوناگونی بستگی دارد که مستقلاً باید بدان پرداخته شود.
موضوع گفت و گوی ما ایجاد فضای فکری لازم برای برساختن “اپوزیسیون همسو” است. برساختن “ اپوزیسیون همسو “، نیازمند ” تغییر سرمشق “ است تا این پدیده برای ایرانیان قابل قبول و موجه شود. چگونه؟
یکم- دولت یاغی ایران : بمباران ایران بدون “ یاغی ” ساختن دولت ایران، امکان پذیر نیست. به همین دلیل همسوها آگاهانه و عامدانه از ایران دولتی یاغی بر می سازند. یعنی می گویند ایران مرتکب “جنایت علیه بشریت”(در زندان کهریزک) و “جنایات جنگی”(در جنگ با عراق) شده است. ایران در حال استفاده ی نظامی از انرژی هسته ای است، این استفاده “ به مرحله ی تعیین کنننده ای رسیده ” و اینک ایران “ تهدیدی برای صلح و امنیت جهانی ” است(بگذریم از این که همزمان می نویسند که دولت ایران آن قدر ضعیف و بی عرضه است که نه تنها قادر به حفاظت از جان دانشمندان هسته ای خود نیست، بلکه اگر آمریکا و اسرائیل تمامی تأسیسات هسته ای ایران را هم بمباران کنند، قادر به کوچکترین واکنشی نیست. خوب چنین دولت ضعیفی چگونه می تواند تهدیدی برای صلح و امنیت جهانی باشد). اصل اول(یا مقدمه ی اول) این است که به روش های نظامی می توان(باید) دولت های یاغی را مجازات کرد. می فرمایند:
“جامعه ی جهانی باید نسبت به دولت هایی که…” سرکش “ یا ” یاغی “ به شمار می آیند حساسیت مضاعف نشان دهد. دولت سرکش…دو ویژگی مهم دارد:اولاً به نحو گسترده و سیستماتیک حقوق اساسی شهروندان خود را نقض می کند؛ و ثانیاً در قبال دولت های دیگر رویکردی تهاجمی از خود نشان می دهد. دستیابی این گونه دولت ها به سلاح های هسته ای می تواند زمینه ی بروز فاجعه ای اخلاقی یا انسانی را فراهم آورد…وظیفه ی کشورهای صاحب سلاح های هسته ای آن است که…از دستیابی سایر کشورها، خصوصاً دولت های “سرکش “، به سلاح های هسته ای قاطعانه جلوگیری نمایند”.
پس از اصل اول که تکلیف نحوه ی رویارویی با “دولت های یاغی” را روشن کرد، نوبت به اصل دوم(یا مقدمه ی دوم) می رسد که دولت ایران را به “ دولتی یاغی “- که در حال دست یابی به سلاح های اتمی است- تبدیل سازند. می گویند:
ما با “دنیایی پر از دولتهای یاغی (که بسیار خطرناکتر از دولتهای استبدادی هستند، مثل دولتهای جمهوری اسلامی، سوریه، و کره شمالی)” مواجه هستیم و “آمریکاییها اگر میخواهند از شر یک چالش امنیتی و دولت یاغی خلاصی یابند…”. “به خوبی می دانیم از ابتدای دهه ی شصت بهترین اساتید مذهبی مکانیک، فیزیک، شیمی و بیولوژی دانشگاههای تهران و شهرستانها برای پیشبرد برنامههای تولید سلاحهای میکربی/اتمی/شیمیایی به تهران فراخوانده و جذب سپاه شده اند”. “می توان به راحتی به این نتیجه رسید که برنامهی اتمی جمهوری اسلامی متوجه به کسب تسلیحات هستهای است …برنامه ی اتمی در هر حدی که پیشرفت داشته باشد قرار است به صورت یک عامل بازدارنده عمل کند. اما اگر به این عامل بازدارنده حمله [ی نظامی]شود دیگر دلیلی برای مخاطرهی بیشتر شیشهی عمر نظام با مقابله به مثل و تداوم جنگ باقی نمی ماند”. “ایرانیان که به خوبی می دانند حکومت جمهوری اسلامی مرتکب جنایت علیه بشریت شده و مستحق سقوط است…آنها که در جنگ حضور داشتند از جنایات جنگی اسلامگرایان داستانها در دل دارند”.
می گویند:
“مخالفت با ماجراجویی هسته ای و یاغی گری حکومت به دلیل آن که در تحلیل آخر تعیین کننده کشیده شدن ماشه جنگ احتمالی است، در اولویت قرار دارد”.
می گویند:
“نقشه ی راه صلح از متوقف کردن ماجراجویی هستهای و زمینگیر کردن ماشین بحرانسازی میگذرد که با سرکوب داخلی و یاغیگری خارجی میخواهد حیات نامشروع استبدادی و ضدملی خود را بیمه کند”.
می گویند:
“تجربه ی لیبی جزو آخرین کارت هایی است که وقتی همه ی راه ها مسدود باشد، حکومت سیاست حمام خون به راه بیاندازد و با ادوات جنگی به تقابل با نیرو های معترض بپردازد و به نحو رضایتبخشی استدلال شود که هیچ راه دیگری برای زمین گیر کردن ماشین ویرانگر خشونت دولتی وجود ندارد آن گاه ناگزیر راه بر این گزینه باز می شود”.
همین افراد- به همراه جمعی دیگر- به صراحت به همه اطلاع می دهند که دولت ایران در حال دستیابی به سلاح اتمی است. می نویسند:
ایران از قرارداد ان پی تی تخطی کرده و به معاهدات بین المللی بی اعتنایی کرده است. برنامه ی هسته ای ایران مخرب است.برنامه ی هسته ای ایران دارای وجوه نظامی است. انحراف برنامه ی هسته ای ایران به مسیر نظامی وارد مرحله ی تعیین کننده ای شده است . برنامه ی هسته ای ایران در مرکز اقدامات تنش زا قرار دارد. ایران کانون های بی ثبات ساز را در سطح منطقه و جهان تقویت می کند. ایران صلح ستیزی را در سپهر جهانی دنبال می کند.ایران شعله های جنگ محتمل را بر خواهد افروخت. ایران تهدیدی علیه صلح و ثبات جهانی به شمار می رود . باید با برنامه ی هسته ای مخرب ایران مقابله کرد. در مخالفت با جنگ باید ایران بحران ساز را هدف اصلی قرار داد.
تا حدی که من می فهمم، اصل مدعا و شیوه ی استدلال این گروه، مشابه مدعا و استدلال زیر است: ما(مثلا یکصد تن) مدعی هستیم که مخالف زندانی یا اعدام شدن فلان فردیم، اما در عین حال دائماً مدعی می شویم که آن فرد مرتکب ده ها جنایت فجیع شده و هنوز هم فعالانه به دنبال قطعه قطعه کردن کودکان بی گناه است. آیا میان این دو مدعا تعارض بنیادین وجود ندارد؟ آیا مدعای دوم مدعای اول را ابطال نمی کند؟ اگر ما مخالف فعال حمله ی نظامی به ایران هستیم، نمی توانیم دائماً دولت ایران را “ دولت یاغی ” معرفی کنیم که به دنبال سلاح های اتمی است و استفاده ی نظامی اش از انرژی هسته ای وارد مرحله ی تعیین کننده ای شده و صلح و امنیت جهانی را تهدید می کند. تقاضای حمله ی نظامی به ایران، پیامد منطقی مدعای دوم است. برای این که مطابق منشور سازمان ملل متحد به کشور چنین دولتی می توان(باید) حمله نظامی کرد. این مدعیات “همسوها” را با دو مدعای زیر مقایسه کنید:
مدعای اول- تامیر پاردو، رئیس کنونی موساد، سازمان جاسوسی اسرائیل، همانند سلف خود، گفته است: “ ایران اتمی الزاماً خطری برای موجودیت اسرائیل نیست “[7].
مدعای دوم- لئون پانه تا، وزیر دفاع آمریکا، در آخرین اظهار نظر خود در سال جدید میلادی گفته است:
“ایران در حال آماده کردن زمینه ی ساخت سلاح هسته ای است، اما این کشور در حال حاضر تصمیم به ساخت بمب هسته ای نگرفته است”[8].
ادعای آژانس و آمریکا موارد “مشکوک” و “مبهمی” است که “احتمال” کاربرد دوگانه دارند، نه این مدعای “مخالفان فعال جنگ” که “استفاده ی نظامی ایران از برنامه ی هسته ای به مرحله ی تعیین کننده ای رسیده است”.
دوم- بمباران کننده ی ایران، متجاوز نیست : حال که فضای تبلیغاتی و مدعیات ضروری برای بمباران ایران برساخته شد، گام بعدی باید برداشته شود. اپوزیسیون سرنگون خواه که قرار نیست رژیم جمهوری اسلامی را سرنگون سازد. دولت آمریکا و متحدانش باید ایران را بمباران و رژیم را سرنگون سازند. اما مسأله این است که ایرانیان دولت حمله کننده ی به کشور خود را- مانند مردم هر کشور دیگری- “ متجاوز ” به شمار می آورند. فراموش نکرده ایم که شورای امنیت سازمان ملل رسماً عراق را به عنوان “ متجاوز ” به ایران معرفی کرد. ادعا هم نکرد که چون جمهوری اسلامی رژیمی استبدادی است، پس تجاوز به این کشور، “تجاوز” به شمار نمی رفته است. گام دوم “همسوها” معطوف به این مقصود است که بمباران کنند گان کشور ایران، “متجاوز”، “غریبه” و “بیگانه” نیستند. می نویسند:
“پارادایم کنونی دنیا جهانی شدن و کمرنگ شدن مرزهای ملی است… پس باید توجه کرد که معنای بیگانه و خودی در جهان امروز فرق کرده است…همان گونه که قذافی برای مردم لیبی خودی نبود و بیگانهتر از نیروهای ناتو بود که برای ویران کردن ماشین جهنمی سرکوب او به یاری مبارزین لیبی آمدند. خارجی اگر به حمایت یک ملتی بیاید و استقلال آنها را مخدوش نسازد، متجاوز بشمار نمیآید …حکومت و گروهی از عناصر داخلی وقتی به سمت نقض حقوق شهروندی انسانها رفت دیگر بیگانه است و بر عکس اگر نیروی خارجی به قصد کمک و حمایت از خواست مردم بر آمد غریبه محسوب نمیشود “.
بدین ترتیب، جای خودی و بیگانه تغییر خواهد کرد. نظام جبار سرکوبگر بیگانه است و دولت آمریکا و سازمان ناتو خودی هستند. محل نزاع در حال حاضر تعیین خودی و بیگانه نیست،هیچ کس خواهان رژیم استبدادی نیست(خصوصاً کسانی که در عمل در این راه هزینه داده اند)، محل نزاع این است که دولت خارجی که ایران را بمباران کند، “ بیگانه ” و “ متجاوز ” نیست.
سوم- همکاری با متجاوزان خیانت نیست : گام اول بمباران ایران را تئوریزه می کرد. گام دوم مدعی است که اگر دولت آمریکا و متحدانش ایران را بمباران کنند، “متجاوز” نیستند. برای این که مفهوم استقلال و حاکمیت ملی تغییر کرده است. دولت آمریکا و متحدانش حق دارند کشور دارای “دولت یاغی”- که مردم خود را به طور سیستماتیک و گسترده سرکوب کرده و به دنبال سلاح های اتمی است- را بمباران کنند.
گام سوم معطوف به این هدف است که همکاری عملی با نیرویی که در حال بمباران ایران است، “ خیانت ” به شمار نمی رود. خائن حکومت سرکوبگر است، نه همکاران وطنی بمباران کنندگان ایران. در ضمن تکلیف مخالفان و منتقدان این رویکرد را هم پیشاپیش معین می سازند: آنها فاشیست های قدرت طلبی بیش نیستند. در 28 آبان 1390 می نویسند:
“تبعات خواسته و یا ناخواسته ی این نگرش تقویت قرائتی از استقلال است که نظام های دیکتاتوری می پسندند تا با هژمونیک کردن مذمت مطلق دخالت خارجی از چاردیواری سرزمین خود حیات خلوتی بسازند و با فراغ خاطر هر برخوردی خواستند با اتباع خود انجام دهند…[معتقد به روایت سنتی از استقلال] نیات شبه فاشیستی خود را در پشت سر آن مخفی می سازد…اگر دولتی بر ضد خواست ملت خود رفتار کرد دیگر نمی تواند دور مرز های خود دیوار بکشد. در این حالت نیرو های خارجی می توانند در نقش حمایتی و مکمل اراده ی مردم ظاهر گردند…قذافی وقتی بر علیه ملت خود جنگ به راه انداخت، صلاحیت و مشروعیتش برای جلوگیری از مداخله خارجی را از دست داد…در واقع حکومت غریبه با مردم فرق ماهوی با بیگانه ندارد…در حکومت های غیر دموکراتیک که به سرکوب سیستماتیک گسترده و خونین بر علیه شهروندان شان دست زده اند، موضوع فرق می کند و حمایت خارجی برای عقب راندن آن حکومت از تضییع حقوق اتباعش موجه است… خیانت در رابطه با اصل همکاری با نیرو های خارجی مصداق ندارد …تعبیر کلاسیک از استقلال سنگری است که نیروهای معتقد و یا گرفتار در فاشیسم می توانند در پشت آن پنهان شوند و برنامه های معطوف به قدرت خود را جلو برند”.
مخالفان حمله ی نظامی به ایران و همکاری با مهاجمان نه تنها “ فاشیست ” و در خدمت “ نظام های دیکتاتوری ” قلمداد می شوند، بلکه گروهی معرفی می شوند که “ در کنار جمهوری اسلامی علیه اپوزیسیون خواهند جنگید “. یکی دیگر از مروجان پیاده کردن الگوی لیبی در ایران می نویسد:
“من هنوز استدلالی نخواندهام که بگوید چرا اگر جنبش دمکراسیخواهی ایران اوج گرفت، و رژیم جمهوری اسلامی به مانند رژیم سوریه سرکوب خونینی را علیه مردم بکار برد و اپوزیسیون داخل کشور یعنی مردم بپاخاسته از جهان درخواست کمک کرد، واین کمک عملی شد (سخنان هیلاری کلینتون) باید در کنار رژیم جمهوری اسلامی قرار گرفت و علیه اپوزیسیون جنگید؟ “
اولاً : تاکنون فعالان دموکراسی خواه داخل- خصوصاً رهبری حرکت سبز- با هرگونه مداخله ی خارجی مخالفت کرده اند.
ثانیاً: چه کسی گفته است اگر رهبری جنبش اجتماعی داخل کشور از دولت آمریکا یا دیگر دولت ها دعوت کند تا ایران را بمباران کنند، به جنگ اپوزیسیون همسو و همراه متجاوزان خواهد رفت؟
ثالثاً: این رویکرد فقط و فقط با اتهام زنی پیش می رود. اتهام هایی چون: “فاشیست های قدرت طلب”،”همراه جمهوری اسلامی”، “در خدمت نظام دیکتاتوری”،”جنگنده ی با اپوزیسیون همراه متجاوزان”، “قرار گرفته ی در کمپ حسین شریعتمداری و علی خامنه ای” برخی از تهمت هایی است که به منتقدان زده می شود. به نمونه ای دیگر توجه کنید که مخالفان حمله ی نظامی به ایران- مشابه لیبی- را “غرب ستیز”، “عوامل برون مرزی جمهوری اسلامی” و طرفدار سرهنگ قذافی قلمداد می کند. می نویسد:
“ناشایست شمردن استفاده ی از امکانات “بیگانگان” از جمله مسایلی است که ریشه در نگرش غربستیزی و تناقض در گفتار و کردار دارد. این هر دو درعمل و نهایتا بهسود استبداد حاکم در ایران تمام میشود. روشنفکران باید واقعیت را بیان کنند، نه این که با ایجاد ترس، ذهنیتی بسازند که مردم تن به بقای استبداد، حکام فاسد و سرکوبگر بدهند… این کاری است که عوامل برونمرزی رژیم سالهاست انجام میدهند … واقعیت این است که برخی غربستیزان از سقوط قذافی ناخرسندند “.
تهمت جالب توجه دیگر به مخالفان بمباران ایران، اتهام طرفداری از ولدالزناهای جمهوری اسلامی است. می نویسد:
“متأسفانه برخی نوشتهها در میان روشنفکران نیز حاوی پنهان کاری در باره ی ” ولد الزنا “های خودی است و نمیبینند که رژیم ایران با سیاستهای داخلی و خارجی خود مسبب جنگ خواهد شد”.
چهارم- تشکیل اپوزیسیون متحد آمریکا برای سرنگون سازی رژیم : دولت آمریکا باید با بهره گیری از تجربه ی لیبی، دولت های یاغی سوریه و ایران را سرنگون سازد. اما این کار نیازمند یک “اپوزیسیون همسو” با آمریکا و متحدانش هست. بهترین استراتژی برای دولت آمریکا این است که :
“در درون آن کشورها (مثل لیبی) یا بیرون از آن (مثل سوریه و ایران) در جستجوی متحدانی باشند که از سقوط دیکتاتورها منتفع میشوند و بازی میان خود و آمریکا و همپیمانانش را یک بازی برد- برد تصور میکنند. هیلاری کلینتون در مصاحبه با بی بی سی فارسی و بخش فارسی صدای آمریکا در باب پاسخ ایالات متحده به تقاضای کمک مخالفان ایرانی همین سیاست را پی میگرفت.ایالات متحده برای یافتن متحدانی جدی در میان مخالفان دولتهای یاغی به بازگشت اعتماد از دست رفته نیاز دارد”.
استدلال این گروه به قرار زیر است:
مقدمه ی اول: مردم ایران همچون زنان ضعیفه و کودکان نابالغ، ناتوان از سرنگونی جمهوری اسلامی هستند.
مقدمه ی دوم: اپوزیسیونی در داخل ایران وجود ندارد. اپوزیسیون را باید در خارج از ایران “ ساخت “.
نتیجه : دولت آمریکا و متحدانش باید از میان مخالفان همسوی با خود یک “اپوزیسیون” در بیرون ایران بسازند و آن را به رسمیت بشناسند.
پس نیروهای مدافع آمریکا، حمله ی نظامی به ایران، جاسوسی، پول گیری از دولت ها و…- که در خارج از ایران اقامت دارند، بهترین متحدان آمریکا هستند و با اتصال به دولت آمریکا و به رسمیت شناخته شدن از سوی دولت های غربی، مشروعیت بین المللی پیدا خواهند کرد. بدین ترتیب، فقدان پایگاه اجتماعی در داخل ایران، و حتی فقدان پایگاه اجتماعی در میان ایرانیان مقیم خارج، با اتصال به آمریکا و متحدانش و همسو شدن با آنها جبران خواهد شد. مدل لیبی بدین ترتیب شکل خواهد گرفت. یعنی اپوزیسیونی همسوی با دولت های حمله کننده ی به ایران توسط آنها ساخته خواهد شد، و رژیم به شیوه ی سرنگونی سرهنگ قذافی، سرنگون خواهد شد. می نویسند:
“برای ایجاد توازن میان دو اصل مسئولیتپذیری و براندازی دولتهای یاغی تنها راهی که میماند همکاری دنیای آزاد با اپوزیسیون این حکومتهاست. نیروهایی در درون این مخالفان که صرفاً بر تجربههای ناموفق گذشته تمرکز دارند این فرمول را تحت عنوان ” اپوزیسیونسازی “ توسط قدرتهای بزرگ رد میکنند اما متوجه نیستند که…از این طریق سرنوشت دولتهای یاغی را غیرمسئولانه به دست حوادث میسپارند و هیچ طرح عملی برای پایان دادن به عمر این دولتها عرضه نمیکنند…همان کاری که در لیبی انجام شد در عراق نیز در دهه ی 1990 با همکاری اپوزیسیون عراق در شمال و جنوب این کشور و نیروهای ناتو قابل انجام بود”.
پس وظیفه ی دولت آمریکا “اپوزیسیون سازی” است. اگر تجربه های پیشین ناموفق بوده، دلیلی ندارد که تجربه ی جدید نیز ناموفق از کار در آید. مخالفت با حمله ی نظامی به ایران، مخالفت با “اپوزیسیون سازی” از سوی دولت های غربی، مخالفت با “همسویی” با دولت های حمله کننده، و نقد رفتارهای ناقض حقوق بشر دولت آمریکا که به تأیید خود آن دولت نیز رسیده، به سود دولت یاغی جمهوری اسلامی است. ناقدان گروهی فاشیست،قرار گرفته ی در کمپ حسین شریعتمداری و علی خامنه ای، ضد امپریالیست و ده ها چیز دیگر هستند. می نویسند:
“مخالفان قدرت نظامی ایالات متحده و ناتو و چپهای ضد امپریالیست به جای یافتن سازوکارهایی برای مسئول قرار دادن قدرتهای بزرگ و همسو کردن منافع آنان با منافع نیروهای دموکرات و لیبرال در سراسر دنیا به انکار آنها میپردازند که نتیجه آن بر آمدن دولتهای یاغی و افزایش آشوب در دنیا بوده است. امروز تضعیف قدرت ایالات متحده و همپیمانان اروپاییاش تنها به نفع دولتهای یاغی تمام میشود و نه دستیابی به صلح و امنیت جهانی”.
از تهمت ها که بگذریم، گویی بیان موارد نقض حقوق بشر- که به وسیله ی نهادهای بین المللی حقوق بشری بیان شده و به تأیید دولت آمریکا هم رسیده است- “ قدرت ایالات متحده و همپیمانان اروپایی اش را تضعیف ” می کند. بدین ترتیب، بیان جنایات صورت گرفته چیزی جز خدمت به “دولت یاغی” جمهوری اسلامی نیست.
پنجم- نتیجه : این “حق” مردم ایران است که این رژیم سرکوبگر را نخواهند و نظامی دموکراتیک و ملتزم به آزادی و حقوق بشر جایگزین آن سازند. مبارزه برای گذار به نظامی که فرصت انتخاب آزادانه از میان شقوق گوناگون را برای مردم فراهم می سازد، حق مردم است. مخالفان این رژیم حق دارند سازمان یابند و متحد شوند و از این رژیم عبور کنند. پس محل نزاع نه جایگزین کردن نظامی دموکراتیک و سکولار به جای نظام استبداد دینی فعلی است که آرمانی موجه و ضروری است، نه سازمان یابی مخالفان در یک جبهه ی گسترده- با حفظ تنوع و تکثر- که آن هم ضروری و موجه است.
محل نزاع موجه سازی بمباران ایران است. محل نزاع آزادیبخش قلمداد کردن نیروهای بمباران کننده ی ایران است. محل نزاع جاسوسی برای دشمنان و موجه سازی آن است. محل نزاع توجیه پول گرفتن اپوزیسیون از دولت های غربی است. محل نزاع توجیه همکاری عملی با بمباران کنندگان ایران است. محل نزاع توجیه برساختن “اپوزیسیون همسو” ی با متجاوزان به ایران و گام نهادن عملی در این راه است. محل نزاع توجیه تأمین به اصطلاح مشروعیت برای خود از طریق اتصال به دولت های مهاجم است.
نلسون ماندلا و واسلاو هاول سال ها در زندان بودند و به دلیل مشروعیت مردمی و پایگاه اجتماعی به رهبری اپوزیسیون رسیدند. چشم ها را باید شست و طوری دیگری به “ منابع مشروعیت یابی ” و “ قدرت سازی ” برای مخالفان نگریست. وقتی من نه پایگاهی در میان مردم داخل کشور دارم، نه پایگاهی میان چند میلیون ایرانی مقیم خارج دارم، با وارد شدن عملی به طرح “ اپوزیسیون سازی ” دولت های خارجی، دارای پایگاه اجتماعی در میان ایرانیان نخواهم شد. به نوشته ی یک محقق آمریکایی، چنین اپوزیسیونی برای همسویی تا آنجا پیش خواهد رفت که انفجار 11 سپتامبر(برج های دوقلو) را هم به گردن ایران بیندازد[9]. گذار از “نظام سلطانی فقیه سالار” به “نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر” نیازمند “ اپوزیسیون ملی ” دارای پایگاه اجتماعی در میان مردم ایران است.
پاورقی ها:
1- رجوع شود به لینک
2- رجوع شود به لینک
3- رجوع شود به مقاله ی “ مرد ستمگر، زن ناتوان:آمریکای نجات بخش “، در لینک
4- رجوع شود به لینک
5- رجوع شود به لینک
6- در مقاله ی “ اپوزیسیون همسو و لیبیائیزه کردن ایران “- 10آذر 1390- وجوهی از این پروژه ی آگاهانه و عامدانه توضیح داده شده است. رجوع شود به لینک
7- رجوع شود به لینک
8- رجوع شود به لینک
9- رجوع شود به مقاله ی رابرت پری در لینک
یک ترجمه از این مقاله را هم می توان در لینک دید.