چرا همه به جان هم افتاده‌اند؟

روح الله شهسوار
روح الله شهسوار

همزمان با آشکار شدن فساد اداری‌-دولتی‌ از سوی یکی از بلندپایه‌ترین مقام‌های قضایی در دو دهه‌ی گذشته‌ی کشور، قاضی مرتضوی، تعداد زیادی از نمایندگان مجلس استعفا دادند. نه به خاطر اعتراض به این رسوایی – زیرا که آن‌ها خود دریافت‌کنندگان هدیه‌های بی‌حساب و کتاب قاضی مرتضوی و یک پای این فساد بودند و هستند – بلکه به بهانه‌ی بودجه بندی جدید کشور از سوی دولت حسن روحانی. از بازی‌های سیاسی پشت این استعفاهای دسته‌جمعی و منطقه‌ای که بگذریم، جا دارد به این موضوع نگران کننده بپردازیم که چرا وضعیت کشور به جایی رسیده که مردم استان‌های مختلف در برابر همدیگر قرار گرفته‌اند؟ اصفهانی‌ها یزدی‌ها را به انحراف زاینده‌رود متهم می‌کنند، خوزستانی‌ها اصفهانی‌ها را به غصب کارون متهم می‌کنند، و همین چرخه کم و بیش در همه جای کشور دیده می‌شود. در همین فضاست که نماینده‌های بی‌خاصیت‌ترین مجلس پس از انقلاب به سوءاستفاده از آب گل‌آلود کارون و هوای آلوده‌ی خوزستان روی آورده اند؛ نمایندگان مجلسی که مردم کوچه و بازار هر از چندگاهی به طنز یا جدی، محمدشاه و لیاخوف را از زیر خروارها خاک فرا می‌خوانند تا بیایند و مجلس و مجلسیانش را به توپ ببندند؛ از بس که بی‌خاصیت و ضدمردمی‌اند.

باید به جد به خود یادآوری کنیم که این فضا همان فضای ۲۰-۳۰ سال گذشته‌ی کشور نیست. جامعه‌ای که با انقلابی مردمی یک قدرت استبدادی را به زیر کشید و در دهه‌ی اول پس از آن، کم و بیش روح همدلی و همیاری بر آن حاکم بود، امروز به جایی رسیده که رقابت برای بهره‌بردن بیشتر از امکانات و منافع، دغدغه‌ی فردی و جمعی‌اش شده است. بگذارید برای اینکه تفاوت این دو وضعیت را بهتر درک کنیم، از میرحسین موسوی کمک بگیریم. او در نخستین مصاحبه‌ی سیاسی‌اش پس از ۲۰ سال سکوت – در دی ماه ۱۳۸۷ – ماجرا را اینگونه توضیح می‌دهد:

“به یاد دارم در آن دوران [دوران جنگ] سفری به خراسان داشتم. در آن سفر به قائنات هم رفتیم. جایی که زعفران زیادی دارد. آن روز در ملاقاتی که با مردم داشتم متوجه شدم بیشتر جوانان روستا به جبهه رفته‌اند. مشخص بود بیشتر خانواده‌های روستا هم دامدار و کشاورز هستند.چند روز بعد از اینکه به تهران برگشتم، هنگامی که وارد ساختمان اداره شدم. دیدم که بوی زعفران همه‌ی ساختمان را فرا گرفته است. بعد رفتم و دیدم داخل یکی از اتاق‌ها پر زعفران است؛ زعفران‌هایی که مردم برای ارسال به جبهه‌ها فرستاده بودند. حتماً می‌دانید محصول زعفران به سختی به‌دست می‌آید و چین اول آن هم برای روستاییان بسیار مهم است. بنابراین شما با یک روستایی روبرو بودید که در آن شرایط جنگی از دولت کمترین درخواست را داشت. ضمن آنکه از آن اندک محصولی هم که داشت بهترین آن را برا جبهه‌ها می‌فرستاد.از آن مهم‌تر یا خودش به جنگ می‌رفت یا فرزندانش را به جبهه می‌فرستاد و خانواده‌اش هم درگیر این قضیه بود. سهم این روحیه که هم در اقشار شهری و هم در اقشار روستایی وجود داشت، هیچ‌گاه در مسایل اقتصادی کشور ارزیابی نشد”؟ [1]

حال پس از سه دهه باید ببینیم چه بلایی سر آن جامعه آمده است؟ جامعه‌ای که برای عدالت و برابری انقلاب کرده بود، به جایی رسیده که منطقِ جلو زدن و سبقت گرفتن جو غالب فضای کسب و کار و به طبع آن زندگی روزمره شده است. مردمِ شهروند شده ، راه و رمزهای موفقیت را از لابلای کتاب‌های “روش‌های موفقیت” یا “رازهای خوشبختی” جستجو می‌کنند. البته که بهره‌بردن از دانش روز جهان بسیار پسندیده‌است؛ اما اگر دقتی کنیم در می‌یابیم که بیشتر این کتاب‌های پر فروش، بیشتر راه‌هایِ موفقیت و پیشرفتِ فردی را تبلیغ می‌کنند. از پیشرفت جمعی خبری نیست. همه به دنبال سبقت گرفتن از یکدیگرند. تا جایی که سبقت در جاده‌ها سالانه جان ده‌ها هزار از مردم را می‌گیرد.

در فضاهای دانشگاهی و علمی کشور هم وضع بهتر نیست. دانش مدیریتِ جامعه جای خود را به علمِ بهره‌وریِ مالی داده است که به‌دست بسیاری از استادان و پژوهشگران تبلیغ می‌شود. علمی که در جامعه‌ی پسا انقلابی-جنگی ایران، به‌جای اینکه روشی برای بهره‌برداری به سود خیر همگانی باشد، نام علمی و مشروعِ استثمار و بهره‌کشی از شهروندان به حساب می‌آید. مدیریت امروزی یعنی چطور بیشترین بهره را از کارِ آدم‌ها ببریم و کمترین هزینه را پرداخت کنیم.

وضع در فضای کسب و کار بدتر است. اقتصاد تعاونی تحقیر شده و سرمایه‌های همگانی در اختیار سرمایه‌داران حکومتی ـ با برچسب بخش خصوصی ـ قرار گرفته است. صنعت‌گر و تولیدگر داخلی منزوی گشته و جای خود را به دلال، واسطه و سوداگر داده‌اند. نام جدید این دسته کارآفرین گذاشته شده است. درحالی‌که آن‌ها بیشتر کارگر اخراج می‌کنند تا استخدام. اقتصاد اخلاقی و کارمحورِ اسلامی در حد بانک‌داری اسلامی تقلیل پیدا کرد. از طنز روزگار محور این بانک‌داری ربا قرار گرفته‌است.

در اینجا به بلایی که حاکمیت بر سر جامعه آورده‌است کاری نداریم. اما به نظر می‌رسد طبقه‌ی متوسط(!) قربانیِ کرده‌ی خودش شده است. این طبقه و روشنفکرانش در طول این سه دهه، هم خود را از سرمایه‌های اجتماعیِ وحدت‌بخش محروم کرده‌ و هم‌زمان از سرمایه‌های اقتصادی نیز بی‌بهره مانده‌اند‌. در واقع بذر از هم‌پاشیدگی باقی‌مانده‌های مثبت انقلاب را همین قشرها پاشیدند. یا بهتر بگویم، تلاش کردند ریشه‌های ارزشی انقلاب را بخشکانند. شاید این واکنشی بود به سرکوب سیاسی-اجتماعی پس از انقلاب. اما به جای آنکه با گفتمانی از جنس همان انقلاب مبارزه با استبداد و سرکوب را پی گرفته شود، ادبیاتی در جهت مخالف آن انتخاب شد. روزنامه‌نگاران ارزش‌گرایی را به ضد ارزش تبدیل کردند؛ سیاست‌ورزانْ اصول‌گرایی را جناح مقابل مردم‌سالاری تعریف کردند و فیلسوفان آزادی را در برابر عدالت و برابری قرار دادند؛ روندی بی‌نهایت ارزش‌زدایانه. میرحسین موسوی از این پدیده به عنوان “تبدیل جامعه‌ی ارزشی به جامعه‌ی سوداگر” یاد می‌کند. یک مقام بلندپایه‌ی قضایی که باید از سالم‌ترین شهروندان از لحاظ اقتصادی باشد، بر راس یکی از پولدارترین نهادهای اقتصادی دولتی می‌نشیند، رقم‌های هنگفتی را بدون حساب و کتاب بین مسئولان دولتی و حکومتی (به ویژه نمایندگان مجلس) تقسیم می‌کند، آن‌وقت همان نمایندگان مجلس در مخالفت با بودجه‌بندی دولت استعفا می‌دهند. راهیافتگانی که کمترین واکنشی در برابر فسادهای اقتصادی در دولت قبلی از خود نشان ندادند. چه چرخه‌ی باطل و شرم‌آوری! این همان جامعه‌ای است که به قول میرحسین: “در این نوع جوامع همه‌چیز کالایی‌ست و با پول سنجیده می‌شود. ارزش‌های فرهنگی به سمت ارزش‌ها اقتصادی ریزش پیدا می‌کنند و امکان خرید و فروش هر چیزی وجود دارد.”

چنین فسادی تنها می‌تواند در جامعه‌ای استبدادی به زیست خود ادامه دهد. استبداد انقلاب ما را فاسد، جامعه‌مان را ضعیف و مردم‌مان را بی‌کرامت کرده است. عجیب نیست که در چنین شرایطی، کسانی همچون میرحسین موسوی در حبس و حصر باشند. اگر امروز چنین کسانی به عنوان نماینده‌ی واقعی مردم بر کرسی‌های مجلس تکیه زده بودند، به جای تشویق مردم به جنگ‌ها و جبهه‌بندی‌های منطقه‌ای، هم دولت کنونی را به پیگیریِ فساد اداری در دولت پیشین تشویق و حمایت می‌کردند، هم از آن می‌خواستند که توضیحی منطقی و شفاف درباره‌ی توزیع عادلانه‌ی ثروت و امکانات به مردم بدهد. از طرف دیگر مردم و موکلان خود را به همدلی بیشتر تشویق می‌کردند.

اکنون که مجلس ما از چنین نمایندگانی تهی‌است، خود مردم باید به فکر حفظ کیانِ زندگی و جامعه‌شان باشند. به قول میرحسین موسوی “مراقب باشید که آن‏ها شما را تحریک نکنند و به هنگام نابودکردن خود، به کاشانه و کشورتان لطمه نزنند.” [2]

 

پانویس

1- کتاب چنین گفت میرحسین | صفحه‌ی ۲۷

2- همان | بیانیه‌ی سیزدهم | صفحه‌ی ۳۷۴