فاعتبروا....

عبدالحمید معصومی تهرانی
عبدالحمید معصومی تهرانی

سه قرن پس از تأسیس امپراتوری رم مسیحی توسط “کنستانتین اول”(337-272م)؛ و گسترش دین مسیحیت در کشورهای اروپایی، “حکومت پاپی” که از آن به “حکومت کلیسا” یاد می‌شود آغاز شد. حکومتی بر پایه‌ی نظام دین سالار مسیحی که با درآمیختن رهبری روحانی با ریاست دنیوی، قصد هدایت و سعادت‌مندی جهان مسیحیت را داشت.

“کاتولیک” از واژه‌ای یونانی به معنای “همگانی” مشتق می‌شود و به راستی تقریبا تمام مردم متولد اروپا، اعضای کلیسای کاتولیک بودند. در دهکده‌های قرون وسطایی، ساختمان کلیسا مهم‌ترین بنا بود. اهالی از صدای ناقوس کلیسا زیاد فاصله نمی‌گرفتند، و تقریبا تمام فعالیت‌ها از درون کلیسا اداره می‌شد. مردم در کلیسا غسل تعمید داده می‌شدند، مسایل حقوقی، وصیت نامه‌ها، انتقال مالکیت زمین و اموال، و ارایه‌ی فرصتهای آموزشی از طریق کلیسا به انجام می‌رسید. مردم در سرتاسر زندگی خود شعائر دینی را دریافت می‌کردند و سپس در زمین وقفی کلیسا دفن می‌شدند. کلسیای رمی در لوای یک سلسله پاپ‌های مقتدر، که در دوره‌ی پاپ “اینوکنتیوس سوم” به اوج رسید و به استقرار نوعی “امپراتوری پاپی” که بر زندگی سیاسی و معنوی اروپای غربی تسلط داشت نزدیک شد.

به مرور کلیسای کاتولیک –با مرکزیت رم- به مهم‌ترین نهاد سیاسی و دینی در اروپا بدل گشت و با قدرت مطلقه‌ای که یافته بود در امور دینی و سیاسی اروپا نقش بسیار مهمی ایفا می‌کرد. پاپ نه‌تنها بر قلمرو پاپی فرمان می‌راند، بلکه با بی‌پروایی در امور سیاسی اروپا نیز مداخله می‌کرد. پادشاهان را عزل و نصب می‌نمود و در مناقشات پیاپی میان پادشاهان فرانسه و انگلستان از اقتدار خود -به حسب شرایط- در جهت تسلط بر یک طرف استفاده می‌کرد؛ و فرمانروایان لهستان، مجارستان، پرتغال، آراگون و دانمارک خود را “واسال‌های”(=خدمتگزاران) پاپ می‌دانستند، و در واقع پادشاهان اروپای غربی بازوی اجرایی کلیسای رم محسوب می‌شدند.

اما در اواخر قرن دوازدهم میلادی، قدرت کلیسا در اوج اقتدار مطلقه‌اش مورد تهدید قرار گرفت. ثروت‌اندوزی و دنیا‌طلبی بسیاری از مقامات کلیسا، نبود تقوا و قابلیت‌های آموزشی نزد برخی از کشیشان محلی، و عملکرد خلاف گفتار مقامات کلیسا -که از عوارض طبیعی قدرت مطلقه‌ بود- باعث شد تا در بخش‌هایی از اروپا، مردم شروع به فاصله گرفتن از آموزه‌های سنتی دینی نمایند و با توجه به فسادی که دامن‌گیر کلیسا شده بود خواستار اصلاح ساختار آن شوند. همچنان که افراد بیشتری به چالش با اقتدار سیاسی و دینی کلیسای رم ادامه می‌دادند، رم نیز به عوض توجه و گوش‌فرا دادن به انتقادات و رفع اشکالات موجود در ساختار و عملکرد کلیسا، به مقابله برخاست و دستگاه “تفتیش عقاید” را برپا ساخت تا با دگراندیشان و منتقدان به مقابله دست بزند. در ابتداء هدف از تفتیش عقاید –به عنوان دستگاهی به ظاهر قانونی که تمام اقتدار و مشروعیتش را از رم می‌گرفت- دفاع از آموزه‌های سنتی ایمانی و اخلاقی مذهب کاتولیک بود. در اصل دستگاه تفتیش عقاید می‌بایست وظیفه‌ی خود را از طریق اقناع فکری انجام می‌داد تا گوسفندان! دور شده از خداوند را به دامان کلیسا بازگرداند؛ اما در عمل رهبران دستگاه تفتیش عقاید، با هوچیگری به ارعاب و تهدید مردم روی آوردند و برای ترساندن دگراندیشان؛ منتقدان و هوادارانشان –که از نظر کلیسا بدعت‌گذار معرفی می‌شدند- به شکنجه‌های وحشیانه و مجازاتهای شدید، حتی اعدام از طریق سوزاندن متوسل شدند؛ زیرا نمی‌توانستند از راه گفتگوی منطقی، عملکرد مقامات کلیسا را که با آموزه‌های مسیحیت در تضاد بود توجیه کنند.

“تفتیش عقاید” موجودیتی یک سویه نداشت و صرفا نوعی بازجویی، دادگاه یا اتاق شکنجه نبود؛ هر چند غالباً تمام این عناصر را در خود داشت. تفتیش عقاید به بیان دقیق‌تر عبارت بود از هیئت‌های داوری بسیار مجهز که کلیسای کاتولیک می‌کوشید از طریق آنها به یکپارچگی اندیشه و عمل دینی میان مردم دست یابد تا اقتدار دینی و سیاسی‌اش را حفظ کند. پادشاهان اروپا نیز از آن دستگاه برای خلاص کردن خود از شر مخالفانی که نمی‌توانستند آنها را از راه جنگ یا دیپلماسی خنثی کنند استفاده می‌کردند؛ اما دستگاه تفتیش عقاید در سرتاسر تاریخش آلت دست کلیسای کاتولیک بود.

دستگاه تفتیش عقاید شامل روحانیون و کارگزارانی می‌شد که نظام بازجویی‌ها، دادگاه‌ها و زندان‌ها را که به “اداره‌ی مقدس” مشهور شد اداره می‌کردند. اداره‌ی مقدس تا قرن پانزدهم به یک تشکیلات ثروتمند، آزمند، بد نام و به لحاظ سیاسی قدرتمند تبدیل گشت که به اِعمال کنترل اندیشه و ممیزی نوشته‌ها و کتب می‌پرداخت[1] و برای مجازات دگراندیشان و منتقدانی که ممکن بود باعث تضعیف قدرت دینی یا سیاسی کلیسا گردند از هیچ اقدام وحشیانه‌ای فرو گزار نمی‌کرد. اما علی‌رغم خواسته‌ی مقامات کلیسا و عوامل “اداره‌ی مقدس” مبنی بر حفظ اقتدار مطلقه‌ی پاپی و یک دست نگاه داشتن افکار و اندیشه‌های مردمان؛ دستگاه “تقتیش عقاید” با تمام ریاکاری‌ها و ظاهرفریبی‌ها، و قساوتها و بی‌رحمی‌هایی که بکار گرفت، نتوانست “حکومت مطلقه‌ی پاپی” را از اضمحلال حفظ کند. به مقداری که دستگاه تفتیش عقاید در تعقیب و مجازات دگراندیشان و خانواده‌های آنان به خشونت بیشتری روی می‌آورد، فاصله و نفرت مردم نسبت به کلیسای کاتولیک بیشتر می‌گردید و اصلاح‌گری پرتستان به مثابه جنبش دینی فراگیر سرتاسر اروپا را در می‌نوردید. دولت‌های اروپایی یکی پس از دیگری خود را از زیر یوغ اقتدار سیاسی و دینی کلیسای رم خارج می‌کردند و برای دستورات و فتاوای پاپ ارزشی قایل نمی‌شدند. در نهایت با بروز انقلاب فرانسه در اواخر قرن هفدهم میلادی، و تسری آن به کشورهای اروپای غربی، طومار حاکمیت مطلقه‌ی کلیسای رمی بهم پیچید؛ مراکز دینی و تفتیش عقاید مورد هجوم و حمله‌ قرار گرفت و ویران شد، و بسیاری از روحانیون و مقامات کلیسا و اداره‌ی مقدس بقتل رسیدند، مقام پاپ احترام، اعتبار و نفوذ خود را از دست داد، و حکومت مطلقه‌ی پاپی به پایان رسید.

عصر “تفتیش عقاید” یکی از سیاه‌ترین دوران تاریخ کلیسای کاتولیک است؛ و تاریخ‌نگاران بسیاری بر اساس مدارک بدست آمده از آن دستگاه‌ها، به تفصیل روش‌های بازجویی، شکنجه و اعتراف‌گیری از متهمان، و بطور کلی وقایع دهشتناکی که در درون “اداره‌ی مقدس” اِعمال می‌‌گردید را بیان کرده و به تصویر کشیده‌اند.

روش‌های خشونت‌آمیز کلیسای کاتولیک در دوران اقتدار دینی و سیاسی‌اش اگر چه امر تازه‌ای نبود و پیش از آن نیز چنان جنایاتی در دوران رم باستان به وقوع پیوسته بود، اما آنچه که باعث ماندگاری جنایات کلیسای رمی در اذهان عمومی تا به امروز شده‌ است؛ بکار گیری خشونت و بی‌رحمی‌ها در زیر لوای نام خداوند و عیسی مسیح(ص) که مبلغ و مبشر رحمت، دوستی، صلح و گذشت بود می‌باشد.

کلیسای رمی پس از زوال و انحطاط اقتدار و احترامش -در اوایل قرن بیستم- تا حدودی[2] پی به خطا کاری‌های اسلافش برد، اما بسیار دیر. دگراندیشان و منتقدانی را که به جرم بدعت‌گذاری در آتش خودشیفتگی‌ها، خودحق‌بینی‌ها و جاودان‌پنداری‌های اقتدار مطلقه‌ی خویش سوزانده بود مقام قدیسی بخشید، و دانشمندانی همچون “گالیله” را پس از قرن‌ها مورد بخشایش!! قرار داد، تا بلکه آن احترام و اعتماد از دست رفته در اذهان عمومی را دوباره باز یابد. اما دریغ، مگر می‌شود لکه‌ی ننگی که کلیسای رمی در اوج سرمستی قدرت مطلقه‌ی خود، بر تارک خویش نقش کرده است را بدین سادگی‌ها پاک کرد؟

آنچه گذشت تنها نمونه‌ای مختصر از تاریخ بشری است. تاریخ گذشتگان عبرتی است برای آیندگان که باید از آنها درس گرفت. آنچه که مطالعه‌ی تاریخ کلیسای رمی و دستگاه‌های تفتیش عقاید بدست می‌دهد این است که: انسان‌ها به فرض داشتن توانایی اِعمال قدرت بر دیگران، در عملکرد خود کمتر خویشتنداری نشان می‌دهند، بخصوص که قدرت با هر نوع ایدئولوژی یا عقاید دینی آمیخته گردد. کلیسای کاتولیک و دستگاه‌های تفتیش عقاید مایل بودند انسانهایی را که اندیشه‌ و اعتقادشان آنگونه نبوده که می‌پسندیدند، به چوبه‌ی مرگ ببندند و بسوزانند. تاریخدان “برنارد همیلتون” تاریخ قرون وسطی و تفتیش عقاید را یک منبع امید می‌خواند که نشان می‌دهد: “ایمان و عقیده‌ی اجباری ناممکن است. دستگاه تفتیش عقاید در مقطع زمانی محدودی توانست همانندی و تعبد ظاهری را تحمیل کند، اما هرگز موفق نشد یک جهان مسیحی یکپارچه یا یک عقیده‌ی واحد –که هدفش بود- بوجود آورد. تاریخ ِ آن شکست، بخش با ارزشی از تجربه‌ی اروپای غربی را تشکیل می‌دهد”[3].

آیا ما تاریخ گذشتگان را مطالعه می‌کنیم و از آن عبرت می‌گیریم؟ یا آنکه دچار نوع دیگری از خودشیفتگی و خودحق‌بینی و جاودان‌پنداری می‌باشیم؟. قرآن کریم به انسانهای اهل اندیشه توصیه کرده است تا در اطراف زمین –در تاریخ گذشته‌ی بشر- سیر علمی و جستجو کنند و ببینند سرانجام زندگی دینی و اجتماعی اقوام پیشین چگونه بوده است، تا با عبرت‌آموزی از خطاها و تجارب گذشتگان، چراغ دانشی برای آینده‌ی خود و اجتماعشان  کسب نمایند. “آیا در زمین سیر نکرده‏اند تا بنگرند که عاقبت کسانی که پیش از آنها می‏زیسته‌اند چگونه بوده است؟ مردمی که نیرویشان بیشتر و آثارشان در روی زمین فراوان‏تر بود. پس آن چیزها که به دست می آوردند سودشان نبخشید”[4].  

تکرار خطاهای گذشتگان که آزموده شده‌اند کار عاقلان نیست؛ اما بشر جاهل همیشه سعی کرده است با توجیهات مختلف تجربیات گذشتگان را مجددا بیازماید بلکه نتیجه‌ای متفاوت بدست آورد؛ و متاسفانه زمانی به اشتباه خود پی می‌برد که به عبرتی برای دیگران تبدیل گشته است. جهان طبیعت بر اساس تکامل، تحول و تغییر بنا نهاده شده و تجربیات تاریخی نشان داده که چنانچه هر اندیشه، آیین یا نظامی بخواهد از بروز آن جلوگیری کند و یا سیر تحولش را کُند نماید، محکوم به شکست و انحطاط خواهد گردید. عقل سلیم حکم می‌کند که از خطاها و اشتباهات گذشتگان عبرت بگیریم، و چون آنان سرمست از زر و زور خویش دچار خودشیفتگی‌ها، خودحق‌بینی‌ها و جاودان‌پنداری‌ها و استبداد رأی‌ها نشویم؛ در غیر این صورت دیری نخواهد پایید که خود عبرت آیندگان خواهیم شد. العاقل یکفی بالاشاره.

 

پی‌نوشت

بن‌مایه: Deborah Bachrach, The Inquisition, Lucent Books, 1995

1-      جان میلتون(1674-1608م) شاعر و نویسنده‌ی بزرگ انگلیسی در اثر مشهورش به نام “آرئوپاگیتیکا”(دادگاه عالی) در محکوم کردن تلاش دستگاه تفتیش عقاید برای کنترل بیان و اندیشه چنین می‌نویسد: “پاپ‌های رم که علاقه‌مند بودند فرمانروایی دینی و سیاسی را در دست خود متمرکز نگاه دارند، دامنه‌ی فرمانروایی خود را بر چشم‌های مردم بسط دادند، چنانکه پیش‌تر بر قوه‌ی تمیز آنها بسط داده بودند. آنچه را که گمان می‌کردند نباید خوانده شود ممنوع ساختند و سوزاندند… تا اینکه شورای شهر ترانت و تفتیش عقاید اسپانیا با هم دست بکار شدند و این کاتالوگ‌ها و فهرست‌های سانسور را بوجود آوردند که اندرون بسیاری از مولفان خوب قدیمی را با چنان بی‌حرمتی‌ای زیر و رو می‌کنند، که بدتر از هر گونه بی‌حرمتی‌ای است که می‌توان نسبت به گور آنها انجام داد. آنها در محدوده‌ی مطالب دگراندیشان نیز باقی نمی‌مانند، بلکه هر موضوعی را که خوشایند ذائقه‌شان نیست یا محکوم به منع انتشار می‌کنند یا یک‌راست در برزخ یک فهرست جدید کتب ضاله می‌گنجانند. برای پُر کردن کامل پیمانه‌ی این دست‌اندازی و تجاوز، آخرین اختراعشان این بود که مقرر کنند هیچ کتاب، جزوه یا روزنامه‌ای نباید چاپ شود مگر از طرف دو یا سه راهب شکمباره تصویب و اجازه‌ی آن داده شود. انگار پطرس قدیس، کلید مطبوعات را هم از بهشت برای آنها فرستاده است”.

2-      می‌گویم تا “حدودی” پی به خطاهایش برد، زیرا تاریخ کلیسای کاتولیک نشان می‌دهد که پس از برچیده شدن دستگاه تفتیش عقاید توسط انقلابیون فرانسوی، بارها کلیسای کاتولیک سعی کرد آن دستگاه را مجددا راه‌اندازی نماید.

3-      برنارد همیلتون، تفتیش عقاید قرون وسطی

4-      أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ فَما أَغْنی‏ عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسبُونَ (غافر-82)