جنگ را نیز مانند سایر پدیده های علوم اجتماعی، پدیده ای پیچیده می دانند. جنگ قدمتی بیشتراز تاریخ مکتوب بشر دارد و یکی از اجزای تشکیل دهنده زندگی اجتماعی و سیاسی بشریت تا به امروز بوده است؛ چه بسا جان بسیاری از آدمیان کره خاکی در جنگ ها گرفته شده تا اینکه بواسطه مرگ عادی یا بیماریهای صعب الاعلاج. جنگها، گاهی میان دو کشور، گاهی نیزمیان چند کشور بر علیه دولتی متخاصم یا متجاوز صورت گرفته است. تا پیش از کنگره وین(1815)، حق حاکمیت دولت ها و مصونیت از تعرض به یکدیگر میان دولت ها محلی از اعراب نداشت اما از کنگره وین به این سو بود که احترام به حق حاکمیت کشورها فزونی یافت و به اصلی نانوشته اما قابل رجوع میان دول مختلف تبدیل شد. پس از جنگ جهانی دوم و با تشکیل سازمان ملل متحد موادی به تصویب رسید که ضمن احترام به حق حاکمیت دولت ها وکمک به حفظ صلح بین المللی، حق مقابله و ائتلاف بر علیه دول متجاوز و تهدید کننده صلح بین المللی نیز به رسمیت شناخته شد. نمونه استناد به چنین موادی که در منشور شورای امنیت سازمان ملل متحد نیز گنجانده شده، حمله اخیر امریکا به افغانستان و عراق بود. در چند هفته اخیر نیز بحث حمله نظامی به ایران، هم توجه بسیاری از تحلیل گران سیاسی و نظامی را به خود جلب کرده است. اینکه این جنگ اتفاق می افتد یا نه، اینکه جنگ تا چه حد می تواند جامعه ایران را از دمکراسی دورتر کند یا نزدیکتر، اینکه جنگ نتیجه ای جز ویرانی زیرساختهای اقتصادی ایران ندارد و جامعه ایران را عقب نگه داشته تر می کند، اینکه جنگ تهدیدی است برای چهارچوب ارضی ایران و اینکه جنگ، جامعه مدنی نصف ونیمه ایرانی را کم رمق تر خواهد کرد، اینها گزارهایی بوده که در چهارچوب بیانیه ها و نوشته های گوناگونی ارائه شده است اما اینکه اتخاذ مواضع ضد جنگ تا چه حدی می تواند در شرایط فعلی به روند دمکراسی خواهی در ایران کمک کند و به چه اندازه چنین مواضعی بر رفتار جمهوری اسلامی تأثیر گذار خواهد بود تا به خواسته های ناشران بیانیه های مختلف تن دهد، پرسش هایی است که در این نوشتار، نگارنده بر آن است بدان پاسخ دهد و یا حداقل به چالش بکشد. به باور نگارنده کنش ارتباطی اپوزیسیون در برابر کنش استراتژیک حاکمیت جمهوری اسلامی در باب جنگ، نتیجه ای جز عقیم شدن کنش سیاسی نخواهد داشت. مفهوم جنگ در حال حاضر به فضیلتی برای هیأت حاکمه و به رذیلتی برای اپوزیسیون اش تبدیل شده است.
تعریف جنگ
از نظر “توماس هابز”، جنگ نوعی نگرش و ایستار است چرا که جنگ درعمل شرایطی را دربر می گیرد که در صورت عدم تداوم، عملکردهای معمول آن نیز وجود دارد بدین معناکه جنگ تنها به عملیات نظامی ختم نمی شود و ممکن است در جریان آن عملیات نظامی مشاهده نشود. این در حالی است که “سیسرون” جنگ را در درگیری نظامی گسترده خلاصه می کند. “ دونیس دیدرو” جنگ را به عنوان بیماری خشونت آمیز دنیای سیاست تلقی می کند. “کارل فون کلاوزویتس” نیز جنگ را ادامه سیاست می داند که با ابزارهای دیگری صورت می پذیرد. در منظرگاه “هگل” نیز جنگ عاملی است که میتواند آگاهی اجتماعی هر ملت را، با حراست از وحدت معنوی آن، در برابر هرگونه فردگرایی استحکام بخشد. هگل معتقد است در صورتی که فردگرایی به خودگرایی تبدیل شود، حیات جامعه و دولت به خطر خواهد افتاد. جنگ میتواند تجلی یک وحدت جمعی یا روح عام در فرمان یا چهره رهبر جامعه باشد.
اما در مقابل “کانت” جنگ را بزرگترین شری می داند که می تواند دامنگیر بشریت شود. او در عین حال می گوید دولتها نمی توانند در سطح جهان در صورت بروز اختلافات، حق خود را از طریق دیوانی قضایی تأمین کنند و به ناچار به جنگ روی می آورند. اما پایان جنگ به نفع هر کدام که باشد، به منزله پیروزی حق نیست و صلحی که از آن ناشی می گردد، به جنگ ویژه ای پایان می دهد، نه به وضعیت کلی جنگ.
در تعریف کلی، جنگ تنها به برخورد نظامی منحصر نمی شود بلکه هم بار روانی و هم بار معنایی را نیز باخود بهمراه دارد.
به لحاظ نظری خوش بین ترین و ایده آلیست ترین نظریه پردازان فلسفه سیاسی از امکان وقوع جنگ غافل نشده اند. شاید عمده ترین دلیل بروز جنگ را باید در نگاه جامعه شناختی سیاسی یافت، بدین معنا که رابطه و تنازع از ویژگیهای اساسی گروههای اجتماعی و سیاسی و مهمترین دلیل برای رابطه در میان دولت ها نیز وجود منافع مشترک و متفاوت است. از سوی دیگر سازمان ملل متحد نیز که یکی از دلایل به وجود آمدنش ایجاد صلح و جلوگیری از جنگ بوده تاکنون توانایی به انجام رساندن این امر را به صورت مطلق و کامل نداشته است. چه بسا امروزه بحث تغییر در آرایش و شیوه مدیریت سازمان ملل چندان بیراهه نباشد. پس بروز جنگ در دنیای امروز کماکان از پدیده هایی است که اجتناب ناپذیر است شاید به همین دلیل است که رئالیست های سیاسی و روابط بین الملل ادعاهای مطلق گرایانه صلح طلبان حقوق بشری را “ خزعبلات باشکوه ” می دانند.
جنگ، سیاست داخلی و خارجی جمهوری اسلامی
سیاست خارجی جمهوری اسلامی تاکنون بر اساس سه پارادایم “ایده آلیستی”، “رئالیستی” و “بقاء” پی ریزی شده است. 1.از ابتدای روی کار آمدن حکومت اسلامی بنا به مقتضیات انقلابی وشوری که در آنزمان بر بیشتر جریانات حکفرما بود، ایده آلیسم سیاست خارجی اش را نیز تعین بخشید، شعار”صدور انقلاب اسلامی” به دیگر کشورهای منطقه، “ حمله به سفارت امریکا در تهران و گروگانگیری کارمندان سفارت” و “اصرار به ادامه جنگ با عراق” پس از بازپس گیری خرمشهراز مصداق هایی هستند که سیاست خارجی جمهوری اسلامی را در چهارچوب پارادایم ایده آلیسم قرار می دهد.
پس از اتمام جنگ هشت ساله با عراق و فوت “آیت الله خمینی” سیاست خارجی جمهوری اسلامی دچار چرخش پارادایمیک شد و به رئالیسم در سیاست خارجی روی آورد. سعی در ایجاد روابط با کشورهای اروپایی و باز کردن سفارت خانه های آنها در تهران و بالعکس، ایجاد روابط بدون تنش با کشورهای همسایه و منطقه قفقاز و گسترش روابط تجاری و اقتصادی با آنها( در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی)، سعی در آب کردن یخ روابط با عربستان سعودی و کشورهای حاشیه خلیج فارس، گسترش مبادلات تجاری و اقتصادی با کشورهای آلمان و ایتالیا، تلاش جهت ایجاد رابطه با آمریکا و به طور کلی تلاش برای پیگیری خط مشی “تنش زدایی” در سیاست خارجی( در دوران ریاست جمهوری خاتمی) مصداق هایی است که نشان از استیلای پارادایم واقع گرایی در سیاست خارجی آنزمان داشت دارد.
پس از روی کارآمدن احمدی نژاد و به حاشیه رفتن اصلاح طلبان در هیأت حاکمه، شاهد چرخشی دیگر در سیاست جمهوری اسلامی بوده ایم. چرخشی که مصادیق آن نشان از پارادایم بقاء دارد. اصرار بر اجرای برنامه های هسته ای، دشمنی صریح و آشکار با اسرائیل و موجودیت اش، دخالت غیر سازنده در افغانستان و عراق و این اواخر نیز کاهش روابط با بریتانیا خط مشی است که اهداف اصلی سیاست خارجی جمهوری اسلامی را تشکیل می دهند.
بیگمان دلیل چرخش پارادایمیک در هر دوره ای به عوامل عدیده ای بازمی گردد اما همیشه عنصر جنگ در چرخشهای پارادایمیک سیاست خارجی ایران نقش عامل مسلط را ایفا کرده است. جنگ به عنوان پدیده ای چند وجهی تأثیراتش تنها به حوزه سیاست خارجی منحصر نبوده بلکه عاملی بوده که سیاست خارجی را به سیاست داخلی پیوند داده و حتی به نوعی همپوشانی معنایی نیز ایجاد کرده است.
فضیلت جنگ برای هیأت حاکمه ایران
بر همگان آشکار است که سیاست خارجی بیشتر انعکاسی از سیاست و وضعیت داخلی هر کشوری است؛ ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست. معمولا در شرایط جنگی، روحیه ملی و انسجام ویکپارچگی اجتماعی مستحکم تر می گردد. جنگ ایران و عراق باعث شد تا پایه های جمهوری اسلامی که بشدت در معرض تهدید عدم مشروعیت بود استحکام یابد و مشروعیت سیاسی روحانیون ترمیم شود. پس از جنگ که دوران توسعه اقتصادی و سیاسی نیز به پایان رسید و جامعه آرامشی نسبی را به خود دید و نهادهای مدنی جان تازه ای گرفتند، در رسیدن به هدف به سیستم سیاسی غیردمکراتیکی برخورد کردند که در جریان انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری بکلی لگدمالشان کرد. حال از سویی فضای خفقان و انسداد سیاسی بر ایران حاکم شده و از سوی دیگر هیات حاکمه جهت ماندن بر سریر قدرت نیاز به مشروعیتی نسبی دارد اما راهکار رسیدن به چنین امر حیاتی و مهمی را در داخل جامعه نمی جوید بلکه جمهوری اسلامی به نیکی فضیلت جنگ برای خود را درک کرده است. هیأت حاکمه کنونی ایران جهت بسیج دوباره سیاسی مردم هیچگونه کاتالیزور داخلی که منافعشان را هم تأمین کند مدنظر ندارد بلکه تنها کاتالیزور را در جنگی خود خواسته می داند. بهمین دلیل سران حکومت جمهوری اسلامی سعی دارند که حد اقل فضای جنگی را نگه دارند تا در مقابل اعتراضات اقتصادی مردم قرار نگیرند. و پس از به اوج رساندن جنگ روانی با دادن امتیازاتی به غرب انتظارات مردم را نیز هم کنترل و هم کاهش دهند.
رذیلت جنگ برای اپوزیسیون ایرانی
فارغ از برخی تحلیل های روانشناسانی و انسان شناسی مانند آنچه فروید می گوید “خشونتی درنده در غریزه آدمی نهفته است” اما هیچ عضو جامعه بشری و هیچ فرد میهن دوستی قائل به پذیرش جنگ و تحمیل آثار زیانبارش نیست اما شاید خیلی آرامانخواهانه و فانتزی باشد که در دنیای روابط بین الملل که عنصر اصلی تشکیل دهنده اش تضاد و اشتراک منافع است از واقعیت مفهوم جنگ برداشتی سلبی و خام داشت. متأسفانه بیشتر جریانات اپوزیسیون ایرانی از اهمیت این موضوع غافل بوده و با اتخاذ موضعی روشنفکرانه و فانتزی به صورت غیر مستقیم در راستای هیأت حاکمه گام می نهند. هر بار که صحبت جنگ با ایران به میان می آید اپوزیسیون سراسری ایرانی بدون ارائه هیچگونه آلترناتیوی که به کنشی ساسی منتج شود به نقد جنگ می پردازند. بی گمان منظور نگارنده انتظار تأیید جنگ نیست اما اقدام به انتشار بیانیه ای در محکومیت جنگ حتی قبل از واکنش سران حکومتی به عادتی همیشگی تبدیل شده که تاکنون راه به جایی هم نبرده است.
همانگونه که مبحث انتخابات در ایران سال 88 ثابت کرد که انتخابات توانایی آزادسازی انرژی خفته اجتماعی را دارد، جنگ روانی و نزدیکی به جنگی تمام عیار نیز می تواند پارامتری مهم جهت آزادسازی انرژی اجتماعی و سیاسی گسترده تری باشد زیرا انقلاب مشروطه، انقلاب 57، جنبش 2 خرداد 76 و هم جنبش سبز 88 ارجاعات اثباتی هستند جهت این ادعا که سیاست و تحولات اجتماعی سیاسی ایران مانند همه جوامع دیگر در سیالیت و در لحظه تعیین می شود و چشم امید داشتن به تاریخ تطبیقی در سیاست امری بیهوده و تهی از معنا خواهد بود.
کنش ارتباطی اپوزیسیون و کنش استراتژیک هیأت حاکمه
استراتژیسین های جمهوری اسلامی نیک بر این امر واقف اند که در صورت تشدید فضای جنگی و ادامه جنگ روانی، اپوزیسیون با چنین فضای تهدید آمیزی علیه کشورشان، به مخالفت می پردازند؛ از سوی دیگر اپوزیسیون دلیل مخالفت با جنگ را در این می بیند که مبادا زیرساختهای اقتصادی کشور به خطر بیافتد و… همچنانکه ملاحظه می شود دو پیش فرض متفاوت بر ذهن طرفین نقش بسته است با این تفاوت که برای هیأت حاکمه، واکنش و پیامدهای تصمیمات اپوزیسیون براحتی پیش بینی پذیر است اما برای اپوزیسیون تصمیمات هیأت حاکمه قابل پیش بینی نیست زیرا اپوزیسیون بنا به برخی ملاحظات و اصول بنیادین یک طرفه مانند مفهوم “منافع ملی” و “امنیت ملی” در کنشی ارتباطی با دولت جمهوری اسلامی بسر می برد اما دولت جمهوری اسلامی با اصولی دیگر و متفاوت تر و از جنسی دیگر همچون “منافع حکومتی” و”گروهی” در کنشی استراتژیک و از پیش تعیین شده با اپوزیسیون بسر می برد. پس تا زمانیکه کنش ارتباطی اپوزیسیون با حاکمیت به کنشی استراتژیک تبدیل نشود هرگونه موضع گیری در قبال حکومت تنها به عامل مشروعیت زای حاکمیت تبدیل می شود نه عامل مشروعیت زدا. همچنین باید گفت اتخاذ مواضع سیاسی خام، ایده آلی و غیر استراتژیک در قبال پدیده جنگ باعث عقیم گشتگی کنش سیاسی نیز خواهد شد. گاهی جنگ ادامه سیاست و گاهی نیز عین سیاست است.