دینداری بزدلانه

اکبر گنجی
اکبر گنجی

به این مدعا بنگرید: روشنفکر دینی به فردی اطلاق می گردد که نه تنها نتیجه ی افکار و آثارش به تنزل کیفی و کمی تدین و دینداری نینجامد، بلکه به دنبال ارتقای تدین در جامعه باشد/هست. سعادت و نجات(به معنای دینی) دینداران وظیفه ی جدی روشنفکران دینی است.

این مدعا از جهات گوناگون مبهم و در بسیاری از معانی آن ناموجه است.

یکم- دین/اسلام/تشیع چیست؟ مگر یک دین وجود دارد؟ مگر یک اسلام وجود دارد؟ مگر یک تشیع وجود دارد؟ در جهان واقع، “اسلام ها” و “تشیع ها” و “تسنن ها” وجود دارد. از یک منظر، سه نوع اسلام سنت گرایانه، بنیادگرایانه و تجددگرایانه را می توان از یکدیگر تفکیک کرد. هر یک از این انواع، یک طیف وسیع را فرا می گیرند. به عنوان نمونه، اسلام نوگرایانه، به انواع اسلام های نوگرا تقسیم می گردد. از منظری دیگر، برخی از “اسلام تاریخی” و “اسلام فراتاریخی”- که به قول سید محمد خاتمی اسلام حقیقی یا “حقیقت اسلام” است- سخن گفته اند:

“ما یک حقیقت دین  داریم که نزد خداست و بر قلب پیامبر نازل کرده است و یک دین تاریخی  داریم که در تاریخ تحقق پیدا کرده است. تفکیک عادت‌ها و سنت‌ها و تعصب‌ها به نام دین و نهادینه شدن آنها با آنچه حقیقت دین  است مسأله مهم و البته حساس و ظریفی است. باید ببینیم در دین تحقق یافته چه دیدی حاکم بوده است؟ و آیا در حقیقت دین  هم همین دید وجود دارد؟ مایه ی دین؛ امر قدسی و حقانی است باید هوشیار باشیم که امر تاریخی و زمانی و مکانی بجای امر مطلق و حقانی ننشیند”[1].

به نظر من چیزی به نام “اسلام فراتاریخی” وجود ندارد. در گذشته به روشنی این مدعا را نقد کرده و نشان داده ایم که تمام اسلام، تاریخی است. اما، معتقدان به این تفکیک، گریزی از این ندارند که در جهت رسیدن به “اسلام فراتاریخی” یا حقیقی به نقد اسلام تاریخی یا عرضی بپردازند. بنابراین، حتی معتقدان این تفکیک نیز به نقد برخی از اسلام ها و تشیع ها و قبول برخی دیگر اقدام کرده و می کنند.

دوم- تدین/دینداری چیست؟ مگر یک نوع دینداری وجود دارد؟ اگر چه به نظر عبدالکریم سروش سه نوع دینداری وجود دارد: معیشت اندیش، معرفت اندیش و تجربت اندیش؛ اما به تعبیری دقیق تر، دینداری طبقات و اصناف بسیار دیگری هم دارد: دینداری نظامیان، کشاورزان، سرمایه داران، آخوندها، شکنجه گران، روضه خوان ها، مداح ها، پیرزنان، پیرمردان، کودکان، جوانان، بردگان، نزول خوران، کلاهبرداران، جاعلان.

در زندان اوین مدتی در بند جرائم مالی زندانی بودم. کلاهبرداران؛ پیراهن بلند یقه آخوندی سفید رنگ برتن، تسبیح بر دست، نماز شب خوان، برگزارکننده ی زیارت عاشورا در هر روز، برگزار کننده ی دعای توسل و کمیل هر هفته، و از همه مهمتر، عزداری و سینه زنی. وقتی از آنها سئوال می کردم: شما که این قدر دیندارید، چرا میلیون ها و میلیاردها تومان پول مردم ( خصوصاً افراد کم درآمد) را خورده اید؟ پاسخ آنان معمولاً این بود: این کار شغل ماست و هیچ تعارضی با دینداری ما ندارد، به محض آزادی به همین شغل ادامه خواهیم داد. اگر داستان های کلاهبرداریشان را که خود با شواهد و قرائن بسیار برایم تعریف کردند، بنویسم، کتابی پرفزوش و پردرآمد خواهد شد.

سوم- نتیجه ی افکار و گفتار روشنفکری دینی به تنزل کمی و کیفی کدام یک از انواع دین(اسلام ها، تسنن ها، تشیع ها) و دینداری نباید بینجامد؟ روشنفکر دینی نسبت به “ تشیع جن گیرانه “، ” تشیع امام دوازدهم وجود نداشته “ و ” تشیع غالی “- که ائمه را معصوم، دارای علم غیب، معجزه گر، رجعت کننده، واسطه ی فیض و مدیر عالم هستی و… - چه نوع مواجهه ای باید داشته باشد؟ آیا او وظیفه دارد که به شدت مواظب باشد که این نوع تدین و دینداری از نظر کمی و کیفی تنزل نکند و موظف است که آنها را افزایش دهد؟ باید بازار ” فقیهان جن گیر “ را گرم کند؟ یا نگران تنزل کمی و کیفی ” تشیع مداحان لمپن “ باشد و در ارتقای آن بکوشد؟

چهارم- فرض کنیم همه نکات پیشین روشن و دقیق شد. فرض کنیم که بر سر “حقیقت اسلام”( اسلام حقیقی) یا “حقیقت تشیع”(تشیع حقیقی) اجماع حاصل شده و شاخص های دقیق این دو روشن است. بدین ترتیب، “مسلمانی حقیقی” و “شیعه ی حقیقی” هم معلوم است که چیست. حال چگونه و از چه راهی می توان فهمید که طرح فلان نظریه ی دین شناسانه از سوی فلان روشنفکر دینی به تنزل کمی و کیفی تدین و دینداری می انجامد. فرض کنیم روشنفکری دینی گفته است: امام یازدهم فرزندی نداشته و در نتیجه امام دوازدهم وجود ندارد، ائمه ی شیعیان- همان گونه که چند دهه ی پیش مرحوم قلمداران نشان داد- “ علمای ابرار “اند، خمس مدعایی فقیهان شیعه نوعی اشتثمار و خوردن چرک کف دست زحمتکشان به وسیله ی صنفی خاص است و غیره. اینک چگونه می توان فهمید که این نظرات باعث تنزل کمی و کیفی تدین و دینداری شده اند یا نه؟ آیا راهی جز تعیین دقیق شاخص های دینداری و نظر سنجی وجود دارد؟ آیا بدون نظرسنجی می توان مدعایی در این زمینه مطرح ساخت؟

در مغرب زمین در نظر سنجی ها برای تعیین فرایند کاهش یا افزایش دینداری می پرسند: آیا به خدا باور دارید؟ آیا به زندگی پس از مرگ باور دارید؟ آیا هفته ای یک بار یا ماهی یک بار به کلیسا می روید؟ در این مورد خاص به عنوان مثال باید پرسید: آیا طرح نظریه ی کلام الله نبودن قرآن از سوی سه تن از نمادهای نواندیشی دینی موجب خروج شما از اسلام، یا رها کردن نماز و روزه و… شده است؟ آیا تفسیر مثنوی مولوی- به جای خواندن و شرح روایات ائمه- از سوی روشنفکری دینی باعث ارتقای ایمان شما نشده است؟

فرض کنید روشنفکری دینی مورد انتقاد قرار گرفته بگوید: ایده ی امام دوازدهم و ایده های عصمت و علم غیب و معجزه ی ائمه و رجعت آنان؛ همگی متعلق به “اسلام تاریخی” اند، نه “اسلام فراتاریخی”. به همین دلیل، با طرح این نظرات از “اسلام تاریخی” به “اسلام فراتاریخی” (حقیقت اسلام) عبور خواهیم کرد. بدین ترتیب، شاید “اسلام تاریخی” از نظر کمی و کیفی تنزل نماید، اما “اسلام فراتاریخی”(حقیقت اسلام) ارتقاء کمی و کیفی می یابد. در این چارچوب، شاید “دینداری خرافاتی” از نظرکمی و کیفی کاستی بیابد، اما “دینداری حقیقی” افزایش کیفی و کمی خواهد یافت. اما تأیید همین مدعا نیز راهی جز نظر سنجی ندارد.

از سوی دیگر، روشنفکر دینی هم به فکر رستگاری است. اما بین رستگاری و حقیقت پیوند وثیقی می یابد. به قول عیسی مسیح: “اگر همانگونه که به شما گفتم زندگی کنید، شاگردان من خواهید بود. حقیقت را خواهید شناخت و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد “(یوحنا، 8، آیات 32 و 33). نکته ی جالب توجه دلبخواهی عمل کردن برخی از مدعیان نواندیشی دینی است. اینان در مواردی- به عنوان مثال در احکام فقهی غیر عبادی- بخشی از دین را به نام “اسلام تاریخی” نقد و رد می کنند و می گویند اینها ذاتاً جزو دین نبوده است و به اصطلاح حقیقت دین نیستند. اما در قلمرو باورهای دینی، در مواردی که با طلب دلیل برای صدق آن مدعیات بلادلیل مواجه می گردند، حقیقت را به حاشیه رانده و به سنگر “ایمان گرایی” می جهند. رستگاری وقتی فرا خواهد رسید که سازگار عمل کرده و از دلبخواهی فکر و عمل کردن دست بشویم و آن وقت “حقیقت شما را آزاد خواهد کرد”.

پنجم- چه علل و دلایلی موجب تنزل کمی و کیفی تدین و دینداری می شوند؟ سرکوب و جنایت و استبداد دینی باعث تنزل کیفی و کمی تدین و دینداری می شود یا نقد باورهای کاذب از سوی روشنفکری دینی؟ آیت اللهی که مرتکب “ جنایت علیه بشریت ” شده است موجب تنزل کمی و کیفی تدین و دینداری می شود یا روشنفکری دینی که این گونه جنایات را افشأ و به شدت محکوم می کند؟ مطابق تعریف دیوان بین المللی کیفری، حکم قتل عام چند هزار زندانی سیاسی در تابستان 1367 از سوی آیت الله خمینی مصداق “جنایت علیه بشریت” است(منتها دیوان فقط و فقط به جنایات پس از سال 2002 رسیدگی می کند). فقیهان و دیندارانی که به نام اسلام و تشیع دانشگاه ها را تعطیل و هزاران دانشجو و استاد را اخراج و از استادی و علم آموزی محروم کردند موجب تنزل کیفی و کمی تدین و دینداری شده اند یا آن دسته از روشنفکرانی که به صراحت تمام “انقلاب فرهنگی” آیت الله خمینی و خامنه ای و دینداران مشارکت داشته در آن فاجعه را محکوم کرده و می کنند؟ سه دهه از پروژه ی شکست خورده و ناممکن “اسلامی کردن” دانشگاه ها و علوم انسانی می گذرد. این پروژه جز بدنام کردن اسلام و مسلمانی چه سودی داشته است؟ “آیت الله جنایتکار” موجب کاستی کمی و کیفی تدین در جامعه می شود یا آرای دین شناسانه ی روشنفکری دینی؟ وقتی به نام اسلام و تشیع دست به قتل های زنجیره ای می زنند تدین تنزل کمی و کیفی می یابد یا وقتی نواندیشی آرای دین شناسانه ی خود را مطرح می سازد؟ وقتی به نام اسلام و تشیع سر فرزندان آزاده ی ایران را در کاسه های توالت اتاق های بازجویی فرو می کنند تدین کاستی می گیرد یا وقتی فلان نواندیش دینی بهمان نظریه را مطرح می سازد؟

البته سکوت مدعیان روشنفکری دینی در برابر جنایاتی چون قتل عام تابستان 1367، انقلاب فرهنگی سال 1359، سرکوب های دهه ی شصت، اخلاقاً ناموجه است. سکوت در برابر جنایت، به منزله ی مشارکت در جنایت است، اما نه مشارکت حقوقی.

عجبا که مرتضی مطهری چهل سال پیش این نکته ی میمون را به فراست دریافته بود ولی آنان که از دور دستی در آتش دارند چشم بر این واقعیت می بندند و هیچ مسئولیتی در برابر آن احساس نمی کنند. چگونه می شود کسی سال ها در فضای کاملاً آزاد و بدون هزینه زندگی کند و در برابر چنان جنایات عظیمی سکوت نماید و فقط و فقط آنان که در داخل کشور می زیستند دست به افشاگری بزنند و هزینه بدهند؟ آیا هنوز که هنوز است مدعیان روشنفکری دینی فراری از پرداخت هزینه نباید “ جنایت علیه بشریت ” 1367 را به روشنی محکوم کنند؟ این چه نوع دینداری است که به جای تاختن به جنایتکاران، به ناقدان و افشأکنندگان جنایتکاران می تازد؟ این چه نوع دینداریی است که تعابیری را که حاضر نیست برای آیت الله خامنه ای به کار برد، علیه نواندیشان ایستاده در برابر ظلم و جنایت سلطان علی خامنه ای به کار می برد؟ آری مرتضی مطهری چهل سال پیش نوشت:

“مذهب که می ‏بایست دلیل هدایت و پیام‏آور محبت باشد، در اروپا به این‏ صورت درآمد که مشاهده می ‏کنیم. تصور هر کس از دین و خدا و مذهب، خشونت بود و اختناق و استبداد. بدیهی است که عکس العمل مردم در مقابل‏ چنین روشی جز نفی مذهب از اساس و نفی آن چیزی که پایه ی اولی مذهب است‏، یعنی خدا، نمی توانست باشد. هر وقت و هر زمان که پیشوایان مذهبی‏ مردم که مردم در هر حال آنها را نماینده ی واقعی مذهب تصور می ‏کنند پوست‏ پلنگ می ‏پوشند و دندان ببر نشان می ‏دهند و متوسل به تکفیر و تفسیق می ‏شوند ، مخصوصا هنگامی که اغراض خصوصی به این صورت در می ‏آید، بزرگترین ضربت‏ بر پیکر دین و مذهب به سود مادیگری وارد می ‏شود”[2]. “پر واضح است که چنین روشی، جز گریزاندن افراد از دین و سوق دادن‏ ایشان به سوی ماتریالیسم و ضدیت با مذهب و خدا و هرچه رنگ خدایی دارد، محصولی نخواهد داشت”[3].

عجبا که مهندس میرحسین موسوی این نکته ی فخیم را دریافت و غرب نشینان در نمی یابند. او در پیام ۱۹/۹/۸۹ به مناسبت محرم، ابتدا از دوران سخت دین و دینداری در ایران، و “ امواج پی در پی دین گریزی ” خبر می دهد. سپس می کوشد تا علل/دلایل این واقعیت را توضیح دهد که چیست. می گوید:

“دین و دین‌داری در این روزها دوران سختی را می گذراند و بسیاری از شما در این روزها می‌ پرسید چگونه می ‌توان با این همه سیاه‌کاری‌ها که به نام دین انجام می‌ شود، جوانان روشن ضمیر این مرز و بوم را از امواج پی‌در‌پی دین‌گریزی نجات داد؟ پاسخ این همراه کوچک شما این است که دین‌گریزی هنگامی زمینه‌ ی گسترش پیدا می‌ کند که دینی که ترویج می ‌شود با بدیهی‌ترین اصول اخلاقی مثل صداقت و پرهیز از دروغ در تضاد باشد، به نام دین‌داری دست به جنایات هولناک زده شود ، تهمت و دروغ برای از میدان به ‌در کردن معترضین از تریبونهای مقدس نمازجمعه، نه تنها مجاز که مستحب تلقی شود، با بخشنامه همه‌ی منابر و مساجد برای رواج تهمت و دروغ بر ضد معترضین بسیج شود و چشم به احقاق حقوق کارگران و معلمان در همین مکانهای مقدس بسته شود و شکافهای طبقاتی و فساد و فحشای بی ‌سابقه ی ناشی از فقر و طلاق و بیکاری، پدیده‌های عادی تلقی شوند؛ و در چنین شرایطی، یک جوان چگونه می ‌تواند تشخیص دهد این‌همه ظلم و خشونت و نفرت که از سوی صاحبان تریبون‌های رسمی، آمرانه به عنوان اسلام معرفی می ‌شود، ربطی به اسلام ندارد. و او که شاهد مظلوم انبوه مشکلات اقتصادی و فرهنگی و حضور گسترده‌ی دروغ در همه‌ی صحنه‌هاست، چگونه باور کند حفظ نظام در حفظ ارزش‌های اخلاقی و اسلامی و منافع ملی، و نه بر حفظ افراد بر مسند قدرت به هر قیمت، استوار است؟ او اکنون به جای چهره‌ی اصلی دین که چهره‌ی محبت رحمانی است، با چهره‌ی عبوسی که جز خشونت ‌ورزی و تحکم، زبان دیگری ندارد، روبه‌ روست”[4].

آیت الله خمینی این نظریه/حکم/فتوا را برساخت که برای حفظ نظام(رژیم سیاسی) سلطان حق دارد کلیه ی احکام اولیه ی اسلام(اعم از عبادی و غیر عبادی) را تعطیل کند. مدعیان چرا در اینجا نگران تدین و دینداری نشده و با گذشت 24 سال از این سخنان همچنان در برابر آن سکوت کرده اند. آیت الله خمینی می گفت: اگر برای حفظ نظام و مسلمین دروغ گویی و شرب خمر و جاسوسی ضروری باشد، باید دست به این اقدامات زد. با گذشت سی سال از این سخنان، مدعیان تاکنون حتی یک بار به خود زحمت نداده تا مضرات این مدعا را برای تدین و دینداری برملا سازند. آیا سکوت در برابر چنین مدعیاتی اخلاقاً موجه است و با نواندیشی دینی سازگار است؟

ششم- در واقع، برخی از مدعیان نواندیشی و روشنفکری، خود به برخی از امور باور بلادلیل دارند(دینداری معلل). طرح پاره ای از آرأ دین شناسانه از سوی گروهی از روشنفکران دینی آنان را با این مسأله مواجه کرده است که نمی توانند در قلمرو عمومی از باورهای دینی بلادلیل خود دفاعی معقول عرضه نمایند. اینان با خود فکر می کنند: اگر اسلام شناسان و متفکران برجسته ای چون ما قادر به دفاع معقول از این مدعیات نیستند، چگونه دیگران که دینداران “عوام” اند، می توانند در برابر این “شبهات گمراه کننده” دوام بیاورند. پس روشنفکران دینی نباید این گونه نظرات دین شناسانه را طرح کنند تا مبادا تدین و دینداری تنزل کمی و کیفی بیاید.

از سوی دیگر، جامعه ی دموکراتیک و آزاد، جامعه ای است که در آن پیروان همه ی ادیان حق دارند آزادانه دین خود را تبلیغ کنند. فرض کنیم ایران دارای نظام سیاسی دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر باشد. در آن صورت یهودیان، مسیحیان و بهائیان آزادانه دین خود را تبلیغ خواهند کرد. شاید در چنین وضعیتی گروهی از شیعیان یهودی، مسیحی یا بهایی شوند. اگر روشنفکری دینی باید نسبت به کاستی گرفتن کمی و کیفی تدین در جامعه حساس باشد، در این صورت چه باید بکند؟ آیا باید مانع تبلیغ یهودیت و مسیحیت و بهائیت شد؟ این موضوعی کلیدی است و هر مدعی نواندیشی دینی باید به این پرسش پاسخ گوید: آیا بهائیان و یهودیان و مسیحیان حق دارند در جامعه ی اسلامی دین خود را تبلیغ نمایند؟

یک گام بالاتر، در جامعه ی آزاد، خداناباوران نیز آزادند الحاد را تبلیغ کنند. فرض کنیم ملحدان توانستند آزادانه آرایشان را تبلغ نمایند، فرض کنیم در تلویزیون گفت و گوهایی زیادی بین مسلمین و خداناباوران صورت گرفت و در نهایت

بسیاری از شیعیان با خواندن آن آثار و دیدن این گفت و گوها به الحاد گرائیدند، روشنفکری دینی چه وظیفه ای بر دوش دارد؟ آیا باید از آزادی خداناباوران ممانعت به عمل آورد تا افکار ملحدانه شان موجب کاستی گرفتن تدین در جامعه نشود؟ آیا باید در هیچ گفت و گویی با خداناباوران شرکت نجوید تا ایمانی چو بید نلرزد و بر باد نرود؟

هفتم- برخی از مدعیان نواندیشی دینی مدعیات جالب توجه دیگری هم ابراز کرده اند. می فرمایند جوامع دموکراتی چون آمریکا، انگلیس، استرالیا، هند، ژاپن و مالزی؛ سرشار از خرافات است و جزو خرافاتی ترین جوامع هستند. اضافه می فرمایند که جوامعی چون آمریکا و مالزی شاید از همه خرافاتی تر باشند. پس هیچ تلازمی بین نظام دموکراتیک و خرافه زدایی وجود ندارد. در ایران هم می توان “تشیع خرافاتی” و “اسلام خرافاتی” را پذیرفت و به آن کاری نداشت، و در عین حال به نظامی دموکراتیک رسید. حتی یک گام بالاتر، تمام ارکان تشیع خرافاتی و عقلانی ناشده می تواند به طور دائمی افزایش یابد و در عین حال به طور همزمان، فرایند دموکراتیزه شدن جامعه و ساختار سیاسی افزایش یابد. پس نیازی به خرافه زدایی، عقلانی سازی و ارائه ی دلیل برای صدق مدعیات صدق و کذب بردار اسلامی و شیعی وجود ندارد.

فرض کنیم این مدعا درست باشد. چه ربطی به نواندیشان دینی یا روشنفکران دینی دارد. مسأله ی اصلی نواندیشی دینی/روشنفکری دینی برساختن روایت های عقلانی، اخلاقی و عادلانه از دین است تا زیست مومنانه در دنیای مدرن امکان پذیر گردد. شاید قورباغه پرستی و شیطان پرستی هم با نظام دموکراتیک تعارض نداشته باشد. اعتقاد به شخص و پیام مدعیان پیامبری که در زمان پیامبر گرامی اسلام و پس از ایشان به قتل رسیدند(اسودعنسی در یمن، مسیلمه ی حنفی در یمامه، طلیحه اسدی در میان اسد، غطفان و سجاح تیمی در میان بنی تمیم و… ) هم با دموکراسی تعارض ندارد. پس اگر مسلمین و شیعیان از امروز قورباغه پرست و شیطان پرست شدند یا پیامبران کاذب را شریک پیامبر گرامی اسلام کردند، روشنفکری دینی نباید این امور را نقد کند، چرا که با نظام دموکراسی هیچ تعارضی ندارد. نواندیشی دینی یا روشنفکری دینی- تا حدی که من می فهمم- به دنبال عقلانی کردن، اخلاقی کردن و عادلانه کردن اسلام و تشیع است. آن هم در دورانی که ده ها رقیب جدی اخلاقی، عقلانی و عادلانه در صحنه حضور پر قدرت دارند.

امروزه دائماً از ما می پرسند: چرا اعراب مسلمان به ایران حمله کرده، ایران را غارت کردند، زنان و مردانش را به بردگی گرفتند؟ چرا زنان ایرانی اسیر گرفته را به عنوان کنیز به مدینه برده و به یکدیگر اهدا می کردند؟ آیا ما مجاز هستیم به مردم کشور ژاپن بگوئیم یا مسلمان می شوید و یا شما را می کشیم و یا باید جزیه بپردازد؟ اگر هم هیچ یک را نپذیرفتند، به کشورشان حمله ی نظامی کرده و آن را اشغال کنیم و به زور از ژاپنی هایی که مسلمان نمی شوند جزیه بگیریم؟آیا اگر اعراب مسلمان هیچ گاه به ایران حمله ی نظامی نکرده بودند، ایرانیان مسلمان می شدند و اینک ما مسلمان بودیم؟ وقتی این پرسش ها از من پرسیده می شود، می توانم به سئوال کننده بگویم این موضوع هیچ تلازمی با دموکراتیزه شدن ایران ندارد. حالا اعراب مسلمان هرکاری کرده باشند، آن کارشان حتی اگر ظالمانه و ناقض حقوق بشر و اخلاق بوده باشد، بازهم می توان ایران را دموکراتیک کرد. پس نیازی به این بحث ها و نقد ها نیست. پرسش گر در پاسخ به من خواهد گفت: این یعنی فرار از مسأله ای واقعی که نسل ما از شما مدعیان نواندیشی دینی می پرسد. ما فرزندان پدران و مادران مسلمان معللی چون شمائیم که وقتی قادر به پاسخ پرسش مان نیست، یا پاسخ را به زیان باورهایش می یابد، به صحرای کربلا می زند.

هشتم- چرا ترس؟ چرا عدم اعتماد؟ مگر به حقانیت دین خود باور ندارید؟ آخر این چه نوع ایمانی است که با چند مقاله و چند نظر دگراندیشانه تنزل کمی و کیفی می یابد؟ بگذارید ما به شما نوعی اعتماد و اطمینان به مسلمانی ببخشیم. به تاریخ بنگرید. تاریخ بهترین داور ماست. چند در صد دینداران در طول تاریخ بی دین شده اند؟ چند در صد مسلمانان در طول تاریخ نامسلمان شده اند؟ چند در صد شیعیان در طول تاریخ سنی شده اند؟ همین به شما اعتماد و اطمینان نمی بخشد؟

مگر نمی دانید که دینداری اکثریت دینداران- همچون دینداری من و شما- دینداری معلل است؟ اگر در خانواده ای یهودی به دنیا آمده بودید، اینک یهودی بودید و با همین شدت و حدت نگران تنزل یهودیت و تدین یهودی ها بودید. اگر در خانواده ای بهایی به دنیا آمده بودید، اینک بهایی بودید و با همین شیوه از بهائیت دفاع می کردید. اگر در کشوری آفریقایی و خانواده ای قورباغه پرست به دنیا آمده بودید، اینک قورباغه پرست بودید و با همین منطق از قورباغه پرستی دفاع می کردید و نگران بودید که نکند روشنفکران دینی با آرایشان موجب تنزل کیفی و کمی قورباغه پرستی شوند.

آری، این “دینداری بزدلانه” است که از طرح آرای دگراندیشانه ی دینی می هراسد. در واقع مدعا این است: “تدین در جامعه ی ما، تدین معلل است، نه تدین مدلل. ما هم قادر به دفاع معقول از باورهای دینی نیستیم. هر مسأله و پرسشی که پیش آید، به سنگر “ایمان گرایی” پناه خواهیم برد. پس برای این که تدین تنزل کمی و کیفی نیابد، حرف نزنید، شبهه پراکنی نکنید، کتب ضاله منتشر نسازید. بگذارید ما با باورهای بلادلیل، به اصطلاح، خوش باشیم. روشنگری به معنای بیدار شدن از خواب و عبور از دوران صغارت بسیار دشوار و پرهزینه است. والسلام”.

 

پاورقی ها:

1- رجوع شود به لینک:

2- مرتضی مطهری، علل گرایش به مادیگری، انتشارات صدرا، ص 71.

3- علل گرایش به مادیگری، ص 159.

4- رجوع شود به لینک: